جدول جو
جدول جو

معنی غزلخوانی - جستجوی لغت در جدول جو

غزلخوانی
(غَ زَ خوا / خا)
عمل غزلخوان. غزل خواندن. غزل گفتن
لغت نامه دهخدا
غزلخوانی
عمل غزل خوان غزل گویی
تصویری از غزلخوانی
تصویر غزلخوانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غزل خوان
تصویر غزل خوان
کسی که غزل بخواند، غزل خواننده، غزل سرا، کنایه از مطرب، آوازه خوان، برای مثال من غزل گوی توام تا تو غزل خوان منی / ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال (فرخی - ۲۱۳)، در حال غزل خواندن، برای مثال نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی / تا در میکده شادان و غزل خوان بروم (حافظ - ۷۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ)
کسی که پیاپی سرود خواند. غزل سرا. غزل گو. غزل پرداز. کنایه از مطرب است. (آنندراج) :
من غزل گوی توام تا تو غزلخوان منی
ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال.
فرخی.
تا غزلخوان را بباید وقت خواندن از غزل
نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل.
فرخی.
پری کی بود رودساز و غزلخوان
کمندافکن و اسب تاز وکمان ور.
فرخی.
زهره غزلخوان آمده در زیرو دستان آمده
چون زیر دستان آمده بر شه ثریا ریخته.
خاقانی.
شعر نظامی شکرافشان شده
ورد غزالان غزلخوان شده.
نظامی.
که نه تنها منم ربودۀ عشق
هر گلی بلبلی غزلخوان داشت.
سعدی.
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغی است
بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش.
حافظ.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست.
حافظ.
شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای
چشم بد دور که سرف تنه خوبان شده ای.
صائب
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ خوا / خا)
لغازخوانی. عمل لغزخوان. عیب گیری بر کسی چیزی را
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
لوکری. به نام غزالی لوکری معروف است و عوفی در لباب الالباب چنین آورده، ولی غزوانی به نظر ارجح می آید چه در نسخ المعجم فی معاییر اشعار العجم که به غایت مصحح و مضبوط و قدیم است نام وی در دو موضع آمده است (ص 195 و 197) و هر دو به لفظ غزوانی است. (از حاشیۀ مدرس بر المعجم فی معایبر اشعار العجم چ 1935 میلادی ص 195). رجوع به لوکری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غزلخوان
تصویر غزلخوان
آنکه غزل خواند، آنکه سرود خواند مطرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزل خوان
تصویر غزل خوان
چامه خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغز خوانی
تصویر لغز خوانی
لغاز خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغزخوانی
تصویر لغزخوانی
((لُ غَ. خا))
عیب گیری، طعنه زنی
فرهنگ فارسی معین