جدول جو
جدول جو

معنی غزلان - جستجوی لغت در جدول جو

غزلان
(غِ)
جمع واژۀ غزال. (منتهی الارب) (آنندراج). ظباء. (صبح الاعشی ج 2 ص 45). رجوع به غزال و ظبی شود
لغت نامه دهخدا
غزلان
جمع غزال، آهو برگان آهوان
تصویری از غزلان
تصویر غزلان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیلان
تصویر غیلان
غیلان ها، غول ها، جمع واژۀ غیلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزغان
تصویر غزغان
قازغان، دیگ، پاتیل، قزغان، غازغان
فرهنگ فارسی عمید
(دَ مُلْ غِ)
تره ای است. (منتهی الارب). دمیهالغزلان. نام تره ای است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن دعمی بن ایاد بن نزار بن معد. یکی از اجداد عرب بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). در حبیب السیر غیلان بن مضر از اجداد رسول خدا بشمار آمده است، ظاهراً همین غیلان بن دعمی است. رجوع به کتاب مذکور چ خیام ج 1 ص 284 شود
ابن میسره یا ابن یسره. محدث است و سعید بن عامر از وی روایت دارد. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 79 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ غِ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 54 هزارگزی خاور شادگان و 3 هزارگزی باختر راه بندر معشور به شادگان. در دشت واقع شده و گرمسیر است و 60 تن سکنه دارد. آب آن از چاه تأمین میشود. محصولش غلات و شغل مردم زراعت و گله داری است. ساکنان آن از طایفۀ آلبوغبیش هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از شهرستان خرمشهر با طول جغرافیایی 49 درجه و 16 دقیقه، و عرض جغرافیایی 30 درجه و 43 دقیقه. (از فرهنگ آبادیهای ایران)
لغت نامه دهخدا
(غَلْ لا)
شتر نیک تشنه. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت تشنه. (دهار) : رجل غلان، مردی سخت تشنه، و اشتر را نیز گویند. (مهذب الاسماء). الغلان من الجمال، الغال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُلْ لا)
جمع واژۀ غال ّ. (منتهی الارب). رستنگاههای سلم و طلح و آن وادیهای غامضی است در زمین، و درختان دارد، واحد آن غال ّ و غلیل است. رجوع به غال و غلیل شود، گیاهی است و یکی آن غال ّ است. (از اقرب الموارد). رجوع به غال ّ شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غز، به فارسی. رجوع به غز و فهرست تاریخ گزیده شود:
آن غزان ترک خونریز آمدند
بهر یغما در یکی دره شدند.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
پسر طایجو بهادر. از امرائی بود که ’ارسلان اوغول’ را بزرگ خود ساخته بر ضد پادشاه اسلام (غازان خان) برخاسته بودند. وی پس از قتل ارسلان اوغول (695 هجری قمری) کشته شد. رجوع به تاریخ غازانی صص 99- 100 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 440 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ یَ)
گوزالان. دهی است از دهستان چهاردانگه مرکز دهستان بخش هوراند شهرستان اهر، واقعدر 17 هزارگزی شمال باختری هوراند و 22 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. منطقه ای کوهستانی، هوای آن مایل به گرمی و دارای 458 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، توت، گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ أعزل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اعزل شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
گیاهی است ترش شبیه به اشنان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نام قسمی شورگیاه
لغت نامه دهخدا
(رُ)
برجستن، لنگان رفتن. قزل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قزل الرجل قزلاناً، لنگان رفت (منتهی الارب) ، مشی مشیه الاعرج. (اقرب الموارد). قزل فلان، وثب (اقرب الموارد) ، برجست. (منتهی الارب). رجوع به قزل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ لَ)
جنگ کردن با دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به جنگ دشمنان رفتن و غارت کردن آنان در دیار ایشان. غزو. غزاوه. (اقرب الموارد). رجوع به غزو شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ غول، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به غول شود،
- غیلان الوغی ̍، سپاهیان دلیرو شجاع، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
ابوحاتم، تابعی است. در زنجیره انتقال علوم اسلامی، تابعی پس از صحابی قرار می گیرد. این افراد که موفق به دیدار پیامبر اسلام (ص) نشدند، از صحابه یاد گرفتند و از آنان پیروی کردند. تابعین در ضبط و نشر معارف اسلامی، به ویژه قرآن و حدیث، کوشیدند و برخی از آنان به مقام فتوا و اجتهاد نیز رسیدند. طبقه تابعین پلی میان عصر نبوت و عصر تدوین علوم اسلامی است.
ابن قاسم بن علی بن غزوان مازنی، مکنی به ابوعمرو. او از ابن مجاهد و ابن شنبوذ دانش فراگرفت و ماهر و ضابط و شدیدالاخذ وواسعالروایه بود، و مرگ او در اواخر قرن چهارم هجری قمری در مصر اتفاق افتاد. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 226)
ابن اسماعیل. جهشیاری داستانی از وی درباره یحیی بن خالد و فضل نقل کرده است. رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب تألیف جهشیاری چ مصر 1357 هجری قمری ص 196 شود
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
محله ای است درهرات. (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
قصدکننده. فعلان من الغزو و هو القصد. (از معجم البلدان).
- ابوغزوان، کنیۀ گربه است زیرا پیوسته موش را قصد میکند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُزْ)
جمع واژۀ غزی (منسوب به غز) همان غزان جمع غز است. غوزیان. رجوع به غز و غزان شود: و از آنجا بر زمین غزیان گذرد تا باز به آبسکون رسد. (التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ص 170). و راه اجتیاز او (بغراخان) بر منازل حشم غز بود و غزیان چند مرحله بر عقب او میرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272هجری قمری ص 121). در نسخۀ خطی همین کتاب متعلق به کتاب خانه لغت نامه ص 90 نیز ’غزیان’ نوشته است
لغت نامه دهخدا
(غَ)
کنایه از غزلخوانان و مطربان است که مراد خواننده و سازنده باشد. (برهان قاطع). غزالان به تخفیف جمع فارسی غزال (آهو) است و به معنی غزلخوانان ظاهراً به تشدید است اما غزال مشدد در عربی به معنی بافنده و ریسمان فروش میباشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دیگ طعام پزی. غزغن. غزغند: و هرسال به بهانۀ ایلچیان چندین هزار زیلو و جامۀ خواب و غزغان و اوانی و آلات مردم میبردند. (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 250). زیلو و جامۀ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه مردم جهت ایلچیان برگرفتندی. (تاریخ غازانی ص 356). رجوع به غزغن و غزغند شود
لغت نامه دهخدا
جمع غول، دیوان یغامان جایی که گوسفند و گاو و غیره شب را در آن جا به سر برند شبگاه شوغا آغل، مغاکی در دشت یا در کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفلان
تصویر غفلان
ویستاری فرو گذاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزغان
تصویر غزغان
دیگ طعام پزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلاق
تصویر غزلاق
جل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزوان
تصویر غزوان
جنگ و تاراج
فرهنگ لغت هوشیار
مرتعی در روستای بالاچلی کتول
فرهنگ گویش مازندرانی