جدول جو
جدول جو

معنی غزغز - جستجوی لغت در جدول جو

غزغز
(غُ غُ)
کنج دهان از جانب باطن. (منتهی الارب). شدق. غزّ. غزغزه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غُ غُ زَ)
همان غزغزاست. (اقرب الموارد). رجوع به غزغز و غزّ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ زَ)
مرغ دشتی. دجاجه لبری. غژغژه. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 185 ب). در فرهنگهای دیگر دیده نشد و ظاهراً مصحف غرغره است. رجوع به غرغره شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ خَ)
با کنج دهان خوردن بی اشتهای نفس چنانکه گوئی بدان مکره است. غزغز، اکل بشدقه من غیر شهوه کأنه مکره علیه. (اقرب الموارد) ، سوراخ کردن به ضربت. نیش زدن: اخذ سکیناً و غزغز فی رجلیه، متأثر کردن و سوزاندن زبان. متأثر کردن ذائقه. سوزاندن. باعث سوزش شدن، احساس درد شدید ناگهانی، احساس سوزش خفیف در جلد، نیش خوردن. (دزی ج 2 ص 211)
لغت نامه دهخدا
(تُ غُ غُ)
ناحیتی بود در آسیای مرکزی میان چین و تبت و خلخ و خرخیز. صاحب حدودالعالم آرد: مشرق او ناحیت چین است و جنوب وی بعضی تبت است و بعضی خلخ و مغرب وی بعضی خرخیز است و شمال وی هم خرخیز است. اندر همه حدود او برود و این ناحیت مهتر ناحیت است از ترک و بیشترین قومی بودند در اصل و ملوک همه ترکستان اندر قدیم از تغزغز بودندی و مردمان جنگی اند و با سلاح بسیار. و ایشان به تابستان و زمستان از جای بجای همی گردند بر گیاخوارها و هواهائی که خوشتر بود و از این ناحیت مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمع و موی سنجاب و سمور و قاقم و فنک و سبیجه و ختو و غژغاو خیزد. و جایی کم نعمت و خواستۀ ایشان این آلات است که گفتم و گوسپند و گاو و اسب است و اندر این ناحیت آبها بسیار است و بی عدد و توانگرترین ترکانند و تاتار هم جنسی از تغزغزاند... (حدودالعالم من المشرق الی المغرب چ دکتر ستوده ص 76). و رجوع به همین کتاب ص 77 و 78 و تغرغر و فهرست ابن الندیم و نخبهالدهر دمشقی و مجمل التواریخ و القصص ص 421 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ)
پوست غیرکیمخت که از آن کفش دوزند. (برهان قاطع) (آنندراج). پوستی که از غیر گاو به دست آید. (از فرهنگ شعوری) ، دیگ طعام پزی. غزغان. (برهان قاطع) (آنندراج). در تداول گناباد خراسان دیگ بزرگ که در آن شیرۀ انگور میپزند. رجوع به دیگ شود
لغت نامه دهخدا
(غُزْ زا)
احسان و نیکی کنندگان با خویش و فرزند و همسایه. (منتهی الارب) (آنندراج). البرره بالقرابات و الاولاد و الجیران. (اقرب الموارد). قیاساً میتواند جمع غازّ باشد
لغت نامه دهخدا
(غُزَیْ)
آبی است میان مکه و یمامه. و ابوعمرو گوید: آبی است معروف متعلق به بنی تمیم. جریر گوید:
فهیهات هیهات الغزیز و من به
و هیهات خل بالغزیز نواصله.
و به قولی این آب نزدیک یمامه در کوهی (قّف) نزدیک ’ورکه’ متعلق به بنی عطاردبن عوف بن سعد قرار دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شهری خرد است به تغزغز بنزدیکی رود خولندغون و اندر وی میوه های بسیار است مگر انگور و او را هفت ده است و گویند از ارک و نواحی وی بیست هزار مرد بیرون آید. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غزغن
تصویر غزغن
ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزغن
تصویر غزغن
((غَ غَ))
غزغند، پوست غیر کیمخت که از آن کفش دوزند
فرهنگ فارسی معین