جدول جو
جدول جو

معنی غزغن

غزغن((غَ غَ))
غزغند، پوست غیر کیمخت که از آن کفش دوزند
تصویری از غزغن
تصویر غزغن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با غزغن

غزغن

غزغن
پوست غیرکیمخت که از آن کفش دوزند. (برهان قاطع) (آنندراج). پوستی که از غیر گاو به دست آید. (از فرهنگ شعوری) ، دیگ طعام پزی. غزغان. (برهان قاطع) (آنندراج). در تداول گناباد خراسان دیگ بزرگ که در آن شیرۀ انگور میپزند. رجوع به دیگ شود
لغت نامه دهخدا

غدغن

غدغن
شتاب و تاکید، دستپاچگی، اضطراب، ممانعتی که از طرف بالا می باشد
غدغن
فرهنگ لغت هوشیار

غزغند

غزغند
دیگ طعام پزی. (برهان قاطع) (آنندراج). غزغن. غزغان. (برهان قاطع) ، پوستی غیرکیمخت و ساغری که از آن کفش و پای افزار سازند. (برهان قاطع) (آنندراج). غزغن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

غزغز

غزغز
کنج دهان از جانب باطن. (منتهی الارب). شِدق. غُزّ. غُزغُزَه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

غزغان

غزغان
دیگ طعام پزی. غزغن. غزغند: و هرسال به بهانۀ ایلچیان چندین هزار زیلو و جامۀ خواب و غزغان و اوانی و آلات مردم میبردند. (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 250). زیلو و جامۀ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه مردم جهت ایلچیان برگرفتندی. (تاریخ غازانی ص 356). رجوع به غزغن و غزغند شود
لغت نامه دهخدا

غزان

غزان
پسر طایجو بهادر. از امرائی بود که ’ارسلان اوغول’ را بزرگ خود ساخته بر ضد پادشاه اسلام (غازان خان) برخاسته بودند. وی پس از قتل ارسلان اوغول (695 هجری قمری) کشته شد. رجوع به تاریخ غازانی صص 99- 100 شود
لغت نامه دهخدا