غلتیدن، برای مثال روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی - لغت نامه - غالیدن)، از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن، غلتانیدن، برای مثال آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)، مالیدن
غلتیدن، برای مِثال روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی - لغت نامه - غالیدن)، از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن، غلتانیدن، برای مِثال آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)، مالیدن
نوعی درختچۀ سمی، دارای گل های زنگی یا قیفی، خوشبو و به رنگ های سفید، صورتی، زرد، قرمز یا ارغوانی که در نواحی کوهستانی می روید و بعضی از اقسام آن را در گلدان می کارند
نوعی درختچۀ سمی، دارای گل های زنگی یا قیفی، خوشبو و به رنگ های سفید، صورتی، زرد، قرمز یا ارغوانی که در نواحی کوهستانی می روید و بعضی از اقسام آن را در گلدان می کارند
املائی است از قالی و قالین که از گستردنی هاست: جائی که حمیدخان نشسته بود غالینهای رنگارنگ و بساطهای ملون انداخته بودند، (تاریخ شاهی ص 7)، و رجوع به غالی و قالی و قالین شود
املائی است از قالی و قالین که از گستردنی هاست: جائی که حمیدخان نشسته بود غالینهای رنگارنگ و بساطهای ملون انداخته بودند، (تاریخ شاهی ص 7)، و رجوع به غالی و قالی و قالین شود
زاویۀ شیخ نصر مقدسی در مسجد جامع اموی دمشق، که چون ابوحامد غزالی در آنجا بسیار می نشست بنام غزالیه معروف شد. (طبقات الشافعیه از غزالی نامه صص 143- 144). رجوع به زاویه شود
زاویۀ شیخ نصر مقدسی در مسجد جامع اموی دمشق، که چون ابوحامد غزالی در آنجا بسیار می نشست بنام غزالیه معروف شد. (طبقات الشافعیه از غزالی نامه صص 143- 144). رجوع به زاویه شود
مشهدی. صاحب مجمع الفصحاء آرد: او ازمشاهیر شعرای زمان شاه طهماسب صفوی بوده است. کلیاتش هفتاد هزار بیت است و مثنویات متعدد دارد، از جملۀ آنها ’رشحات الحیات’ و ’اسرار المکتوم’ و ’نقش بدیع’ است. مسافرت هندوستان رفته و با شیخ فیض دکنی صحبت داشته است. او در سنۀ 970 هجری قمری درگذشت. (مجمع الفصحاء چ 1295 هجری قمری ج 2 ص 25). جملۀ (سنۀ نهصدو هشتاد) لفظاً و معناً ماده تاریخ اوست. (ریحانه الادب ج 3 ص 151). در مجمع الخواص (ص 138) چنین آمده: غزالی مشهدی در اوایل عمر شاعر شناخته شد و چون نوری دندانی را هجو گفت شهرتی به سزا یافت. در زمان شاه مرحوم از تهمت ارتداد اندیشید و مهاجرت اختیار کرده به هندوستان رفت، پیش اکبر شاه مقبول القول گردید و چنانکه گویند جمعیتش نیز از 60000 تن تجاوز کرد. اینکه تزاید جمعیت را دلیل رذالت میشمارند درباره وی درست بوده است. گویند شانزده جلد کتاب تصنیف کرده است و این دلیل جمعیت خاطر است. از جمله کتابی است به نام ’نقش بدیع’ که به عراق آوردند. - انتهی. این ابیات از مثنوی ’نقش بدیع’ اوست: خاک دل آن روز که می بیختند شبنمی از عشق بر آن ریختند دل که بدان رشحه غم اندود شد بود کبابی که نمک سود شد دیدۀ عاشق که دهد خون ناب هست همان خون که چکد زآن کباب بی اثر مهر چه آب و چه گل بی نمک عشق چه سنگ و چه دل دل که ز عشق آتش سودا در اوست قطرۀ خونی است که دریا در اوست به که نه مشغول بدین دل شوی کش ببرد گربه چو غافل شوی آهن و سنگی که شراری در اوست بهتر از آن دل که نه یاری در اوست نیست دل آن دل که درو داغ نیست لالۀ بی داغ در این باغ نیست دامن از اندیشۀ باطل بکش دست ز آسودگی دل بکش قدر دل آنانکه قوی یافتند از قدم پاکروی یافتند عشق بلند آمد ودلبر غیور در ادب آویز و رها کن غرور چرخ در این سلسله پا درگل است عقل درین مرحله لایعقل است روی بتان گرچه سراسر خوش است کشتۀ آنیم که عاشق کش است هر بت رعنا که جفاکیش تر میل دل ما سوی او بیشتر سوزش و تلخی است غرض از شراب ورنه به شیرینی از آن خوشتر آب یا منگر سوی بتان تیزتیز یا قدم دل بکش از رستخیز حسن چه دل بود که دادش نداد عشق چه تقوی که به بادش نداد. از غزلیات اوست: بستر شده در کوی تو خاکسترم امشب یا سوخته از آتش دل بسترم امشب جان دادم و فارغ شدم از محنت هجران یعنی که ز شبهای دگر بهترم امشب. نیز سراید: چون رد و قبول همه در پردۀ غیب است زنهار کسی را نکنی عیب، که عیب است. نیز او راست: کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود آن هم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود. من به ویرانۀ غم مرده و طفلان هرسوی سنگ بر دست که دیوانه نیاید بیرون. از رباعیات اوست: در کعبه اگر دل سوی غیراست ترا طاعت گنه است و کعبه دیر است ترا ور دل به حق است و ساکن بتکده ای خوش باش که عاقبت به خیر است ترا. # تا کی گوئی که گوی اقبال که برد؟ تا کی گوئی که ساغر عیش که خورد؟ اینها چه فسانه ست میباید رفت اینها چه بهانه ست میباید مرد. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 25). رجوع به مجمع الخواص ص 138 و الذریعه ج 2 ص 55 و 138 و ریاض العارفین چ تهران 1305 هجری قمری ص 118 و آتشکدۀ آذر به تحشیۀ آقای شهیدی ص 89 و ریحانه الادب ذیل غزالی شود
مشهدی. صاحب مجمع الفصحاء آرد: او ازمشاهیر شعرای زمان شاه طهماسب صفوی بوده است. کلیاتش هفتاد هزار بیت است و مثنویات متعدد دارد، از جملۀ آنها ’رشحات الحیات’ و ’اسرار المکتوم’ و ’نقش بدیع’ است. مسافرت هندوستان رفته و با شیخ فیض دکنی صحبت داشته است. او در سنۀ 970 هجری قمری درگذشت. (مجمع الفصحاء چ 1295 هجری قمری ج 2 ص 25). جملۀ (سنۀ نهصدو هشتاد) لفظاً و معناً ماده تاریخ اوست. (ریحانه الادب ج 3 ص 151). در مجمع الخواص (ص 138) چنین آمده: غزالی مشهدی در اوایل عمر شاعر شناخته شد و چون نوری دندانی را هجو گفت شهرتی به سزا یافت. در زمان شاه مرحوم از تهمت ارتداد اندیشید و مهاجرت اختیار کرده به هندوستان رفت، پیش اکبر شاه مقبول القول گردید و چنانکه گویند جمعیتش نیز از 60000 تن تجاوز کرد. اینکه تزاید جمعیت را دلیل رذالت میشمارند درباره وی درست بوده است. گویند شانزده جلد کتاب تصنیف کرده است و این دلیل جمعیت خاطر است. از جمله کتابی است به نام ’نقش بدیع’ که به عراق آوردند. - انتهی. این ابیات از مثنوی ’نقش بدیع’ اوست: خاک دل آن روز که می بیختند شبنمی از عشق بر آن ریختند دل که بدان رشحه غم اندود شد بود کبابی که نمک سود شد دیدۀ عاشق که دهد خون ناب هست همان خون که چکد زآن کباب بی اثر مهر چه آب و چه گل بی نمک عشق چه سنگ و چه دل دل که ز عشق آتش سودا در اوست قطرۀ خونی است که دریا در اوست به که نه مشغول بدین دل شوی کش ببرد گربه چو غافل شوی آهن و سنگی که شراری در اوست بهتر از آن دل که نه یاری در اوست نیست دل آن دل که درو داغ نیست لالۀ بی داغ در این باغ نیست دامن از اندیشۀ باطل بکش دست ز آسودگی دل بکش قدر دل آنانکه قوی یافتند از قدم پاکروی یافتند عشق بلند آمد ودلبر غیور در ادب آویز و رها کن غرور چرخ در این سلسله پا درگل است عقل درین مرحله لایعقل است روی بتان گرچه سراسر خوش است کشتۀ آنیم که عاشق کش است هر بت رعنا که جفاکیش تر میل دل ما سوی او بیشتر سوزش و تلخی است غرض از شراب ورنه به شیرینی از آن خوشتر آب یا منگر سوی بتان تیزتیز یا قدم دل بکش از رستخیز حسن چه دل بود که دادش نداد عشق چه تقوی که به بادش نداد. از غزلیات اوست: بستر شده در کوی تو خاکسترم امشب یا سوخته از آتش دل بسترم امشب جان دادم و فارغ شدم از محنت هجران یعنی که ز شبهای دگر بهترم امشب. نیز سراید: چون رد و قبول همه در پردۀ غیب است زنهار کسی را نکنی عیب، که عیب است. نیز او راست: کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود آن هم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود. من به ویرانۀ غم مرده و طفلان هرسوی سنگ بر دست که دیوانه نیاید بیرون. از رباعیات اوست: در کعبه اگر دل سوی غیراست ترا طاعت گنه است و کعبه دیر است ترا ور دل به حق است و ساکن بتکده ای خوش باش که عاقبت به خیر است ترا. # تا کی گوئی که گوی اقبال که برد؟ تا کی گوئی که ساغر عیش که خورد؟ اینها چه فسانه ست میباید رفت اینها چه بهانه ست میباید مرد. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 25). رجوع به مجمع الخواص ص 138 و الذریعه ج 2 ص 55 و 138 و ریاض العارفین چ تهران 1305 هجری قمری ص 118 و آتشکدۀ آذر به تحشیۀ آقای شهیدی ص 89 و ریحانه الادب ذیل غزالی شود
کنایه از غزلخوانان و مطربان است که مراد خواننده و سازنده باشد. (برهان قاطع). غزالان به تخفیف جمع فارسی غزال (آهو) است و به معنی غزلخوانان ظاهراً به تشدید است اما غزال مشدد در عربی به معنی بافنده و ریسمان فروش میباشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
کنایه از غزلخوانان و مطربان است که مراد خواننده و سازنده باشد. (برهان قاطع). غزالان به تخفیف جمع فارسی غزال (آهو) است و به معنی غزلخوانان ظاهراً به تشدید است اما غزال مشدد در عربی به معنی بافنده و ریسمان فروش میباشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
متوفی به سال 707 هجری قمری =1308 میلادی، احمد بن زبیر غرناطی، دانشمند عارف به علم تاریخ. او راست ’ذیل علی صله ابن بشکوال’ در تاریخ علمای اندلس. وی به غرناطه درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 39). در مآخذ دیگر صاحب ترجمه به نام احمد بن ابراهیم بن زبیر یاد شده. رجوع به همین کلمه در لغت نامه شود
متوفی به سال 707 هجری قمری =1308 میلادی، احمد بن زبیر غرناطی، دانشمند عارف به علم تاریخ. او راست ’ذیل علی صله ابن بشکوال’ در تاریخ علمای اندلس. وی به غرناطه درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 39). در مآخذ دیگر صاحب ترجمه به نام احمد بن ابراهیم بن زبیر یاد شده. رجوع به همین کلمه در لغت نامه شود
منسوب به غزال. لقب ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسی، و لقب برادر او احمد بن محمد بن محمد بن احمد است. صاحب غیاث اللغات گوید: در این مورد غزالی به تخفیف ثانی صحیح است و به تشدید آن محض خطاست. رجوع به غزّال و ابوحامد غزالی و احمد غزالی و غزالی و مدخل قبل غزالی شود
منسوب به غزال. لقب ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسی، و لقب برادر او احمد بن محمد بن محمد بن احمد است. صاحب غیاث اللغات گوید: در این مورد غزالی به تخفیف ثانی صحیح است و به تشدید آن محض خطاست. رجوع به غَزّال و ابوحامد غزالی و احمد غزالی و غزالی و مدخل قبل غزالی شود
جمع غالب، فرخادان چیرگان غلبه کننده چیره قاهر پیروز، بخش زیاد قسمت اعظم اغلب اوقات وی غالب همت ایشان، احتمال غالب ظن قوی: هر که امروز نبیند اثر قدرت او غالب آنست که فرداش نبیند دیدار. (سعدی)، جمع غالبین
جمع غالب، فرخادان چیرگان غلبه کننده چیره قاهر پیروز، بخش زیاد قسمت اعظم اغلب اوقات وی غالب همت ایشان، احتمال غالب ظن قوی: هر که امروز نبیند اثر قدرت او غالب آنست که فرداش نبیند دیدار. (سعدی)، جمع غالبین
درختچه ای از تیره خلنگ ها که در زمینهای سخت میروید. در چین و آمریکای شمالی و قفقاز و هندوستان فراوان است و بعنوان گل زینتی در باغها نیز کاشته میشود. گلهایش سفید و یا قرمز است ازلیا اچالیه
درختچه ای از تیره خلنگ ها که در زمینهای سخت میروید. در چین و آمریکای شمالی و قفقاز و هندوستان فراوان است و بعنوان گل زینتی در باغها نیز کاشته میشود. گلهایش سفید و یا قرمز است ازلیا اچالیه