آهو برۀ ماده کنایه از آفتاب، چتر نور، طاووس مشرق خرام، چتر زر، چراغ روز، گیتی پرور، اسطرلاب چهارم، خایه زر، خایه زرّین، طرف دار انجم، طاس زر، سپر آتشین، چتر زرّین، طاووس فلک، چراغ سحر، طاووس آتش پر، چتر روز برای مثال نماز شام که زرین غزاله در پس کوه / نهفته گشت و هوا کرد عزم مشک افشان (سلمان ساوجی - ۱۶۷) برج حمل
آهو برۀ ماده کنایه از آفتاب، چَترِ نور، طاووسِ مَشرِق خَرام، چَترِ زَر، چِراغِ روز، گیتی پَروَر، اُسطُرلاب چَهارُم، خایِه زَر، خایِه زَرّین، طَرَف دارِ اَنجُم، طاسِ زَر، سِپَرِ آتَشین، چَترِ زَرّین، طاووسِ فَلَک، چِراغِ سَحَر، طاووسِ آتَش پَر، چَترِ روز برای مِثال نماز شام که زرین غزاله در پس کوه / نهفته گشت و هوا کرد عزم مشک افشان (سلمان ساوجی - ۱۶۷) برج حمل
مفرد واژۀ غزلان، در علم زیست شناسی نوعی آهو با پاهای باریک، موی کوتاه و چشمان درشت، کنایه از معشوقۀ زیبا، زن یا دختر زیبا، برای مثال غزالی مست شمشیری گرفته / به جای آهویی شیری گرفته (نظامی۲ - ۱۷۰)، شعر نظامی شکر افشان شده/ ورد غزالان غزل خوان شده (نظامی۱ - ۳۴)، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
مفردِ واژۀ غِزلان، در علم زیست شناسی نوعی آهو با پاهای باریک، موی کوتاه و چشمان درشت، کنایه از معشوقۀ زیبا، زن یا دختر زیبا، برای مِثال غزالی مست شمشیری گرفته / به جای آهُویی شیری گرفته (نظامی۲ - ۱۷۰)، شعر نظامی شکر افشان شده/ ورد غزالان غزل خوان شده (نظامی۱ - ۳۴)، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
یکی از سه وادی است که میان گریوۀ هرشی و جحفه قرار دارد. (از معجم البلدان) ، وادیی است از آن خزاعه. (منتهی الارب) (آنندراج). وادیی است در ناحیۀ شمنصیر و ذروه، که چاههایی دارد و مختص قبیلۀ خزاعه است. کثیر درباره شتری گوید: قلن عسفان ثم رحن سراعاً طالعات عشیه من غزال قصد لفت و هن متسقات کالعدولی لاحقات التوالی. (از معجم البلدان). ، قرن... پشته ای است دشوارگذار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان)
یکی از سه وادی است که میان گریوۀ هرشی و جحفه قرار دارد. (از معجم البلدان) ، وادیی است از آن خزاعه. (منتهی الارب) (آنندراج). وادیی است در ناحیۀ شمنصیر و ذروه، که چاههایی دارد و مختص قبیلۀ خزاعه است. کثیر درباره شتری گوید: قلن عسفان ثم رحن سراعاً طالعات عشیه من غزال قصد لفت و هن متسقات کالعدولی لاحقات التوالی. (از معجم البلدان). ، قرن... پشته ای است دشوارگذار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان)
آهوبره که در حرکت و رفتار آمده باشد. یا آهوبرۀ نوزاده تا که نیک دونده گردد. ج، غزله، غزلان. (منتهی الارب) (آنندراج). فارسیان آهو استعمال کنند. (از آنندراج). آهوبره. (غیاث اللغات). آهوبره چون در حرکت آید. (بحر الجواهر). آهوبره و مؤنث آن غزاله. (مهذب الاسماء). آهوی ماده است وی را شاخ نبود. بسیار زیرک و باهوش و تندرو و مستقیم الاقدام است. (قاموس کتاب مقدس). ظبی. (اقرب الموارد). درقس رجوع به آهو شود. حکیم در تحفه آرد: غزال را به فارسی آهو و به ترکی جیران نامند وبچۀ آن را تا 6 ماه طلی و از 6ماه تا سه سال خشف، و تا 6 سال را ظبی گویند. در آخر دوم گرم و خشک، و از سایر گوشتهای شکار اقرب به مزاج انسان است و موافق مرطوبین و مبرودین و سریعالهضم و مجفف و قلیل الغذاء میباشد و جهت خفقان و یرقان و فالج و امراض بارده نافع است. و طلای خون آن موجب درازی موی و نشستن بر روی پوست آن جهت گریختن هوام، و تعلیقش جهت سپرز نافع، و گوشت آن مصدع و کباب آن مورث قولنج است و مصلحش ترشیها و سکنجبین میباشد وسرگین وی بسیار جالی و طلای مطبوخ آن در سرکه جهت اورام بلغمی و تهیج مفید است. و آهوی چین که مشک از آن به هم میرسد، بسیار سیاه و در پشت آن خط سفیدی و شاخ منحنی است و این شاخ به قدری دراز است که به دنبالۀ وی میرسد و آن گرمتر و خشکتر از سایر اصناف آهو است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و داود ضریر انطاکی گوید: غزال نام جانوری بری است و این اسم عرفاً به همه انواع آن اطلاق میشود ولی در حقیقت نام نوع بزرگ سال آن است. غزال عموماً طبیعت نافری دارد و کمتر اهلی میشود. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1ص 252) : مر باز جهان را به تن تذروی مر یوز طمع را به دل غزالی. ناصرخسرو. از دور تیغ خسرو چون سبزه وش نمودی گستاخ پیش رفتی هم گور و هم غزالش. خاقانی. تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد چرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر. خاقانی. جلوه گر از حجلۀ گلها شمال گل شکر از شاخ گیاهان غزال. نظامی. چو آهو زین غزالان سیر گشتی گرفتار کدامین شیر گشتی. نظامی. پیرسگانی که چو شیران چرند گرگ صفت ناف غزالان درند. نظامی. غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود عجب فتادن مرد است در کمند غزال. سعدی. چه دستان با تو درگیرد چه روباه که از مردم گریزان چون غزالی. سعدی. باش که وقت مشیب صید غزالان شوی ای که زنی در شباب پنجه به شیر عرین. قاآنی. ، مجازاً به معنی معشوقه و معشوق. زن زیبارو: غزال و غزل هردوان مر ترا نجویم غزال و نگویم غزل. ناصرخسرو. غزالی مست شمشیری گرفته به جای آهوی شیری گرفته. نظامی. شعر نظامی شکرافشان شده ورد غزالان غزلخوان شده. نظامی. صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی. سعدی. صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را. حافظ. ، آفتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، شعاع آفتاب، نوایی است از موسیقی، دم الغزال، گیاهی است مانند ترخون تند، زبان گز که دختران بدان دست را سرخ نگارین کنند. (منتهی الارب). نبات کالطرخون حریف تخطط الجواری بمائه مسکّا فی ایدیهن حمراً. (اقرب الموارد). رجوع به دم و ترکیب های آن شود. - کعب الغزال، حلوایی بود مانند قراقروت، که به فارسی رسته گویند. (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی ذیل رسته). رجوع به رسته و کعب شود. - کعب غزال، رجوع به کعب الغزال شود: ترا نظیر که گوید جز آنکه نشنیده ست حدیث هیأت پینو و شکل کعب غزال. رفیع الدین لنبانی
آهوبره که در حرکت و رفتار آمده باشد. یا آهوبرۀ نوزاده تا که نیک دونده گردد. ج، غِزلَه، غِزلان. (منتهی الارب) (آنندراج). فارسیان آهو استعمال کنند. (از آنندراج). آهوبره. (غیاث اللغات). آهوبره چون در حرکت آید. (بحر الجواهر). آهوبره و مؤنث آن غزاله. (مهذب الاسماء). آهوی ماده است وی را شاخ نبود. بسیار زیرک و باهوش و تندرو و مستقیم الاقدام است. (قاموس کتاب مقدس). ظبی. (اقرب الموارد). دُرقَس رجوع به آهو شود. حکیم در تحفه آرد: غزال را به فارسی آهو و به ترکی جیران نامند وبچۀ آن را تا 6 ماه طلی و از 6ماه تا سه سال خشف، و تا 6 سال را ظبی گویند. در آخر دوم گرم و خشک، و از سایر گوشتهای شکار اقرب به مزاج انسان است و موافق مرطوبین و مبرودین و سریعالهضم و مجفف و قلیل الغذاء میباشد و جهت خفقان و یرقان و فالج و امراض بارده نافع است. و طلای خون آن موجب درازی موی و نشستن بر روی پوست آن جهت گریختن هوام، و تعلیقش جهت سپرز نافع، و گوشت آن مصدع و کباب آن مورث قولنج است و مصلحش ترشیها و سکنجبین میباشد وسرگین وی بسیار جالی و طلای مطبوخ آن در سرکه جهت اورام بلغمی و تهیج مفید است. و آهوی چین که مشک از آن به هم میرسد، بسیار سیاه و در پشت آن خط سفیدی و شاخ منحنی است و این شاخ به قدری دراز است که به دنبالۀ وی میرسد و آن گرمتر و خشکتر از سایر اصناف آهو است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و داود ضریر انطاکی گوید: غزال نام جانوری بری است و این اسم عرفاً به همه انواع آن اطلاق میشود ولی در حقیقت نام نوع بزرگ سال آن است. غزال عموماً طبیعت نافری دارد و کمتر اهلی میشود. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1ص 252) : مر باز جهان را به تن تذروی مر یوز طمع را به دل غزالی. ناصرخسرو. از دور تیغ خسرو چون سبزه وش نمودی گستاخ پیش رفتی هم گور و هم غزالش. خاقانی. تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد چرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر. خاقانی. جلوه گر از حجلۀ گلها شمال گل شکر از شاخ گیاهان غزال. نظامی. چو آهو زین غزالان سیر گشتی گرفتار کدامین شیر گشتی. نظامی. پیرسگانی که چو شیران چرند گرگ صفت ناف غزالان درند. نظامی. غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود عجب فتادن مرد است در کمند غزال. سعدی. چه دستان با تو درگیرد چه روباه که از مردم گریزان چون غزالی. سعدی. باش که وقت مشیب صید غزالان شوی ای که زنی در شباب پنجه به شیر عرین. قاآنی. ، مجازاً به معنی معشوقه و معشوق. زن زیبارو: غزال و غزل هردوان مر ترا نجویم غزال و نگویم غزل. ناصرخسرو. غزالی مست شمشیری گرفته به جای آهوی شیری گرفته. نظامی. شعر نظامی شکرافشان شده ورد غزالان غزلخوان شده. نظامی. صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی. سعدی. صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را. حافظ. ، آفتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، شعاع آفتاب، نوایی است از موسیقی، دم الغزال، گیاهی است مانند ترخون تند، زبان گز که دختران بدان دست را سرخ نگارین کنند. (منتهی الارب). نبات کالطرخون حریف تخطط الجواری بمائه مسکّا فی ایدیهن حمراً. (اقرب الموارد). رجوع به دم و ترکیب های آن شود. - کعب الغزال، حلوایی بود مانند قراقروت، که به فارسی رسته گویند. (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی ذیل رسته). رجوع به رسته و کعب شود. - کعب غزال، رجوع به کعب الغزال شود: ترا نظیر که گوید جز آنکه نشنیده ست حدیث هیأت پینو و شکل کعب غزال. رفیع الدین لنبانی
فاسی اندلسی (متوفی به سال 1777م). کنیۀ او ابوالعباس و متصدی مخزن محرمانه در ’مغرب’ بود. او را به سوی کارلوس پادشاه اسپانیا فرستادند تا اسرای مسلمانان را آزاد کند (1766م.) و با گروهی از اسپانیائیها که به مراکش می آمدند از مادرید برای آزاد کردن اسرای مسیحیان برگشت. وی در ’فاس’ در گذشت. او راست: کتاب ’نتیجه الاجتهاد فی المهادنه و الجهاد’ که جزء مخطوطات پاریس است. (از اعلام المنجد) موسوی. او راست: کتاب ’کفایه الطالب فی الاحکام الفلکیه’ ترجمه به عربی، که در مطبعه العصر التاسع عشر به سال 1892 میلادی به چاپ رسیده و دارای 248 صفحه است و در آخرکتاب ارجوزه ای درباره احکام فلکی از شیخ علی بن ابی رجال چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1408)
فاسی اندلسی (متوفی به سال 1777م). کنیۀ او ابوالعباس و متصدی مخزن محرمانه در ’مغرب’ بود. او را به سوی کارلوس پادشاه اسپانیا فرستادند تا اسرای مسلمانان را آزاد کند (1766م.) و با گروهی از اسپانیائیها که به مراکش می آمدند از مادرید برای آزاد کردن اسرای مسیحیان برگشت. وی در ’فاس’ در گذشت. او راست: کتاب ’نتیجه الاجتهاد فی المهادنه و الجهاد’ که جزء مخطوطات پاریس است. (از اعلام المنجد) موسوی. او راست: کتاب ’کفایه الطالب فی الاحکام الفلکیه’ ترجمه به عربی، که در مطبعه العصر التاسع عشر به سال 1892 میلادی به چاپ رسیده و دارای 248 صفحه است و در آخرکتاب ارجوزه ای درباره احکام فلکی از شیخ علی بن ابی رجال چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1408)
زن شبیب بن یزید و در شجاعت از مشاهیر زنان بود. در موصل به دنیا آمد و به همراهی شوهرش بر عبدالملک بن مروان خروج کرد (76 هجری قمری) و در جنگها دلیرانه شرکت میکرد. خالد بن عتاب رباحی در جنگی واقع در ابواب کوفه وی را کشت و قتل او اندکی پیش از غرق شوهرش شبیب واقع شد (77 هجری قمری).. جاحظ در البیان و التبیین گوید: غزاله حجاج بن یوسف را از پیش خود راند و اشعار زیر را که از عمران بن حطان است به وی خواند: اسد علی و فی الحروب نعامه فتخاء تنفر من صفیر الصافر هلا برزت الی غزالهالوغی بل کان قلبک فی جناحی طائر صدعت غزاله قلبه بفوارس ترکت مدابره کأمس الدابر. (البیان والتبیین چ قاهره 1351 هجری قمری ج 1 ص 120). جاحظ او را از جملۀ زهاد صاحب نطق و بیان شمرده است. (ایضاً ج 1 ص 282). غزال و به قول صاحب عیون الاخبار غزاله پس از کشته شدن شوهرش شبیب امام گردید. (عیون الاخبار ج 2 ص 155). برای تفصیل رجوع به البیان و التبیین صفحات مذکور و عقدالفرید ج 5 ص 325 و عیون الاخبار ج 1 ص 170 و ج 2 ص 155 و مجمل التواریخ و القصص ص 304 و 456 و تاریخ گزیده ص 271 و اعلام زرکلی شود به قولی نام مادر امام چهارم علی بن حسین (ع) بوده است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 62) نام زنی، و گاهی معرفه شود. (از منتهی الارب)
زن شبیب بن یزید و در شجاعت از مشاهیر زنان بود. در موصل به دنیا آمد و به همراهی شوهرش بر عبدالملک بن مروان خروج کرد (76 هجری قمری) و در جنگها دلیرانه شرکت میکرد. خالد بن عتاب رباحی در جنگی واقع در ابواب کوفه وی را کشت و قتل او اندکی پیش از غرق شوهرش شبیب واقع شد (77 هجری قمری).. جاحظ در البیان و التبیین گوید: غزاله حجاج بن یوسف را از پیش خود راند و اشعار زیر را که از عمران بن حطان است به وی خواند: اسد علی و فی الحروب نعامه فتخاء تنفر من صفیر الصافر هلا برزت الی غزالهالوغی بل کان قلبک فی جناحی طائر صدعت غزاله قلبه بفوارس ترکت مدابره کأمس الدابر. (البیان والتبیین چ قاهره 1351 هجری قمری ج 1 ص 120). جاحظ او را از جملۀ زهاد صاحب نطق و بیان شمرده است. (ایضاً ج 1 ص 282). غزال و به قول صاحب عیون الاخبار غزاله پس از کشته شدن شوهرش شبیب امام گردید. (عیون الاخبار ج 2 ص 155). برای تفصیل رجوع به البیان و التبیین صفحات مذکور و عقدالفرید ج 5 ص 325 و عیون الاخبار ج 1 ص 170 و ج 2 ص 155 و مجمل التواریخ و القصص ص 304 و 456 و تاریخ گزیده ص 271 و اعلام زرکلی شود به قولی نام مادر امام چهارم علی بن حسین (ع) بوده است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 62) نام زنی، و گاهی معرفه شود. (از منتهی الارب)
آهوبرۀ ماده. (منتهی الارب). بچۀ آهو که ماده باشد و به کسر اول خطاست. (غیاث اللغات). انثی الغزال. ج، غزالات. (اقرب الموارد) : آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود. حافظ. ، آفتاب، بدان جهت که چون شعاع خود درازکشد گویی میرسد، و منه قوله یصف البرد: ام الغزاله من طول المدی خرفت فما تفرق بین الجدی و الحمل. ؟ (منتهی الارب) (آنندراج). آفتاب. (دهار) (غیاث اللغات) ، چشمۀ آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). عین الشمس. قال بعضهم یقال: طلعت الغزاله و لایقال غربت. (اقرب الموارد) : و چون جهان از حلول غزاله به منزلۀ حمل خندان شده بود. (جهانگشای جوینی). به روز مردی او کیست شه سوار فلک غزاله نام زنی چرخ تاب و چرخ نشین. سلمان ساوجی. ، آفتاب وقتی که طلوع شود یا بلند گردد، گیاهی است شیرین که میخورند. (منتهی الارب) (آنندراج). عشبه من السطاع ینفرش علی الارض یخرج من وسطه قضیب طویل یقشر حلواً یأکلها کل شی ٔ. ج، غزالات. (اقرب الموارد)
آهوبرۀ ماده. (منتهی الارب). بچۀ آهو که ماده باشد و به کسر اول خطاست. (غیاث اللغات). انثی الغزال. ج، غزالات. (اقرب الموارد) : آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود. حافظ. ، آفتاب، بدان جهت که چون شعاع خود درازکشد گویی میرسد، و منه قوله یصف البرد: ام الغزاله من طول المدی خرفت فما تفرق بین الجدی و الحمل. ؟ (منتهی الارب) (آنندراج). آفتاب. (دهار) (غیاث اللغات) ، چشمۀ آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). عین الشمس. قال بعضهم یقال: طلعت الغزاله و لایقال غربت. (اقرب الموارد) : و چون جهان از حلول غزاله به منزلۀ حمل خندان شده بود. (جهانگشای جوینی). به روز مردی او کیست شه سوار فلک غزاله نام زنی چرخ تاب و چرخ نشین. سلمان ساوجی. ، آفتاب وقتی که طلوع شود یا بلند گردد، گیاهی است شیرین که میخورند. (منتهی الارب) (آنندراج). عشبه من السطاع ینفرش علی الارض یخرج من وسطه قضیب طویل یقشر حلواً یأکلها کل شی ٔ. ج، غزالات. (اقرب الموارد)
مشهدی. صاحب مجمع الفصحاء آرد: او ازمشاهیر شعرای زمان شاه طهماسب صفوی بوده است. کلیاتش هفتاد هزار بیت است و مثنویات متعدد دارد، از جملۀ آنها ’رشحات الحیات’ و ’اسرار المکتوم’ و ’نقش بدیع’ است. مسافرت هندوستان رفته و با شیخ فیض دکنی صحبت داشته است. او در سنۀ 970 هجری قمری درگذشت. (مجمع الفصحاء چ 1295 هجری قمری ج 2 ص 25). جملۀ (سنۀ نهصدو هشتاد) لفظاً و معناً ماده تاریخ اوست. (ریحانه الادب ج 3 ص 151). در مجمع الخواص (ص 138) چنین آمده: غزالی مشهدی در اوایل عمر شاعر شناخته شد و چون نوری دندانی را هجو گفت شهرتی به سزا یافت. در زمان شاه مرحوم از تهمت ارتداد اندیشید و مهاجرت اختیار کرده به هندوستان رفت، پیش اکبر شاه مقبول القول گردید و چنانکه گویند جمعیتش نیز از 60000 تن تجاوز کرد. اینکه تزاید جمعیت را دلیل رذالت میشمارند درباره وی درست بوده است. گویند شانزده جلد کتاب تصنیف کرده است و این دلیل جمعیت خاطر است. از جمله کتابی است به نام ’نقش بدیع’ که به عراق آوردند. - انتهی. این ابیات از مثنوی ’نقش بدیع’ اوست: خاک دل آن روز که می بیختند شبنمی از عشق بر آن ریختند دل که بدان رشحه غم اندود شد بود کبابی که نمک سود شد دیدۀ عاشق که دهد خون ناب هست همان خون که چکد زآن کباب بی اثر مهر چه آب و چه گل بی نمک عشق چه سنگ و چه دل دل که ز عشق آتش سودا در اوست قطرۀ خونی است که دریا در اوست به که نه مشغول بدین دل شوی کش ببرد گربه چو غافل شوی آهن و سنگی که شراری در اوست بهتر از آن دل که نه یاری در اوست نیست دل آن دل که درو داغ نیست لالۀ بی داغ در این باغ نیست دامن از اندیشۀ باطل بکش دست ز آسودگی دل بکش قدر دل آنانکه قوی یافتند از قدم پاکروی یافتند عشق بلند آمد ودلبر غیور در ادب آویز و رها کن غرور چرخ در این سلسله پا درگل است عقل درین مرحله لایعقل است روی بتان گرچه سراسر خوش است کشتۀ آنیم که عاشق کش است هر بت رعنا که جفاکیش تر میل دل ما سوی او بیشتر سوزش و تلخی است غرض از شراب ورنه به شیرینی از آن خوشتر آب یا منگر سوی بتان تیزتیز یا قدم دل بکش از رستخیز حسن چه دل بود که دادش نداد عشق چه تقوی که به بادش نداد. از غزلیات اوست: بستر شده در کوی تو خاکسترم امشب یا سوخته از آتش دل بسترم امشب جان دادم و فارغ شدم از محنت هجران یعنی که ز شبهای دگر بهترم امشب. نیز سراید: چون رد و قبول همه در پردۀ غیب است زنهار کسی را نکنی عیب، که عیب است. نیز او راست: کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود آن هم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود. من به ویرانۀ غم مرده و طفلان هرسوی سنگ بر دست که دیوانه نیاید بیرون. از رباعیات اوست: در کعبه اگر دل سوی غیراست ترا طاعت گنه است و کعبه دیر است ترا ور دل به حق است و ساکن بتکده ای خوش باش که عاقبت به خیر است ترا. # تا کی گوئی که گوی اقبال که برد؟ تا کی گوئی که ساغر عیش که خورد؟ اینها چه فسانه ست میباید رفت اینها چه بهانه ست میباید مرد. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 25). رجوع به مجمع الخواص ص 138 و الذریعه ج 2 ص 55 و 138 و ریاض العارفین چ تهران 1305 هجری قمری ص 118 و آتشکدۀ آذر به تحشیۀ آقای شهیدی ص 89 و ریحانه الادب ذیل غزالی شود
مشهدی. صاحب مجمع الفصحاء آرد: او ازمشاهیر شعرای زمان شاه طهماسب صفوی بوده است. کلیاتش هفتاد هزار بیت است و مثنویات متعدد دارد، از جملۀ آنها ’رشحات الحیات’ و ’اسرار المکتوم’ و ’نقش بدیع’ است. مسافرت هندوستان رفته و با شیخ فیض دکنی صحبت داشته است. او در سنۀ 970 هجری قمری درگذشت. (مجمع الفصحاء چ 1295 هجری قمری ج 2 ص 25). جملۀ (سنۀ نهصدو هشتاد) لفظاً و معناً ماده تاریخ اوست. (ریحانه الادب ج 3 ص 151). در مجمع الخواص (ص 138) چنین آمده: غزالی مشهدی در اوایل عمر شاعر شناخته شد و چون نوری دندانی را هجو گفت شهرتی به سزا یافت. در زمان شاه مرحوم از تهمت ارتداد اندیشید و مهاجرت اختیار کرده به هندوستان رفت، پیش اکبر شاه مقبول القول گردید و چنانکه گویند جمعیتش نیز از 60000 تن تجاوز کرد. اینکه تزاید جمعیت را دلیل رذالت میشمارند درباره وی درست بوده است. گویند شانزده جلد کتاب تصنیف کرده است و این دلیل جمعیت خاطر است. از جمله کتابی است به نام ’نقش بدیع’ که به عراق آوردند. - انتهی. این ابیات از مثنوی ’نقش بدیع’ اوست: خاک دل آن روز که می بیختند شبنمی از عشق بر آن ریختند دل که بدان رشحه غم اندود شد بود کبابی که نمک سود شد دیدۀ عاشق که دهد خون ناب هست همان خون که چکد زآن کباب بی اثر مهر چه آب و چه گل بی نمک عشق چه سنگ و چه دل دل که ز عشق آتش سودا در اوست قطرۀ خونی است که دریا در اوست به که نه مشغول بدین دل شوی کش ببرد گربه چو غافل شوی آهن و سنگی که شراری در اوست بهتر از آن دل که نه یاری در اوست نیست دل آن دل که درو داغ نیست لالۀ بی داغ در این باغ نیست دامن از اندیشۀ باطل بکش دست ز آسودگی دل بکش قدر دل آنانکه قوی یافتند از قدم پاکروی یافتند عشق بلند آمد ودلبر غیور در ادب آویز و رها کن غرور چرخ در این سلسله پا درگل است عقل درین مرحله لایعقل است روی بتان گرچه سراسر خوش است کشتۀ آنیم که عاشق کش است هر بت رعنا که جفاکیش تر میل دل ما سوی او بیشتر سوزش و تلخی است غرض از شراب ورنه به شیرینی از آن خوشتر آب یا منگر سوی بتان تیزتیز یا قدم دل بکش از رستخیز حسن چه دل بود که دادش نداد عشق چه تقوی که به بادش نداد. از غزلیات اوست: بستر شده در کوی تو خاکسترم امشب یا سوخته از آتش دل بسترم امشب جان دادم و فارغ شدم از محنت هجران یعنی که ز شبهای دگر بهترم امشب. نیز سراید: چون رد و قبول همه در پردۀ غیب است زنهار کسی را نکنی عیب، که عیب است. نیز او راست: کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود آن هم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود. من به ویرانۀ غم مرده و طفلان هرسوی سنگ بر دست که دیوانه نیاید بیرون. از رباعیات اوست: در کعبه اگر دل سوی غیراست ترا طاعت گنه است و کعبه دیر است ترا ور دل به حق است و ساکن بتکده ای خوش باش که عاقبت به خیر است ترا. # تا کی گوئی که گوی اقبال که برد؟ تا کی گوئی که ساغر عیش که خورد؟ اینها چه فسانه ست میباید رفت اینها چه بهانه ست میباید مرد. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 25). رجوع به مجمع الخواص ص 138 و الذریعه ج 2 ص 55 و 138 و ریاض العارفین چ تهران 1305 هجری قمری ص 118 و آتشکدۀ آذر به تحشیۀ آقای شهیدی ص 89 و ریحانه الادب ذیل غزالی شود
متوفی به سال 707 هجری قمری =1308 میلادی، احمد بن زبیر غرناطی، دانشمند عارف به علم تاریخ. او راست ’ذیل علی صله ابن بشکوال’ در تاریخ علمای اندلس. وی به غرناطه درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 39). در مآخذ دیگر صاحب ترجمه به نام احمد بن ابراهیم بن زبیر یاد شده. رجوع به همین کلمه در لغت نامه شود
متوفی به سال 707 هجری قمری =1308 میلادی، احمد بن زبیر غرناطی، دانشمند عارف به علم تاریخ. او راست ’ذیل علی صله ابن بشکوال’ در تاریخ علمای اندلس. وی به غرناطه درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 39). در مآخذ دیگر صاحب ترجمه به نام احمد بن ابراهیم بن زبیر یاد شده. رجوع به همین کلمه در لغت نامه شود
منسوب به غزال. لقب ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسی، و لقب برادر او احمد بن محمد بن محمد بن احمد است. صاحب غیاث اللغات گوید: در این مورد غزالی به تخفیف ثانی صحیح است و به تشدید آن محض خطاست. رجوع به غزّال و ابوحامد غزالی و احمد غزالی و غزالی و مدخل قبل غزالی شود
منسوب به غزال. لقب ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسی، و لقب برادر او احمد بن محمد بن محمد بن احمد است. صاحب غیاث اللغات گوید: در این مورد غزالی به تخفیف ثانی صحیح است و به تشدید آن محض خطاست. رجوع به غَزّال و ابوحامد غزالی و احمد غزالی و غزالی و مدخل قبل غزالی شود