جدول جو
جدول جو

معنی غزاریون - جستجوی لغت در جدول جو

غزاریون
دزی در ذیل قوامیس عرب گوید: نوعی مرغ است که آواز خوش دارد. هزار. بلبل. (دزی ج 2 ص 210)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاریدن
تصویر زاریدن
ناله و زاری کردن، زاری کردن، گریۀ زار کردن، برای مثال سعدی اگر خاک شود همچنان / نالۀ زاریدنش آید به گوش (سعدی۲ - ۴۷۴)، عیبش مکنید هوشمندان / گر سوخته خرمنی بزارد (سعدی۲ - ۶۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیون
تصویر غالیون
شیرپنیر، گیاهی خودرو با ساقۀ راست، برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد، علف شیر، علف پنیر
فرهنگ فارسی عمید
عمل جراحی در زایمان غیر طبیعی که شکم را در بالای رحم چاک می دهند و بچه را خارج می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حواریون
تصویر حواریون
یاران دوازده گانۀ حضرت عیسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاریدن
تصویر گزاریدن
گزاردن، ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازریون
تصویر مازریون
درختچه ای خودرو و زینتی، با پوست قهوه ایی رنگ، میوۀ گرد و قرمز و دانه های گلابی شکل، کانیرو، خامالا، خامالاون، خامالیون، خاماون، خامالیوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاریقون
تصویر غاریقون
نوعی قارچ که بر روی تنه یا درون بعضی درختان کهنه و سال خورده و پوسیده مانند درخت بلوط و انجیر می روید، در طب برای معالجۀ امراض معده، کبد، سپرز، قولنج و دفع سم به کار می رود، غاریقون، اغاریقون، آغاریقون
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
مأخوذ از یونانی. یک نوع گیاهی که به فارسی برابران گویند. (ناظم الاطباء). گونه ای قارچ است که بر روی تنه درختان جنگلی روید. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و الفاظالادویه شود
لغت نامه دهخدا
دشنه. بلسک. خنجر. (دزی ج 2 ص 204)
لغت نامه دهخدا
(غَفْ فا)
حمدالله مستوفی آرد: غفاریان در اول مردمی صالح و متدین بوده اند. از ایشان امام سعید استاد الائمه نجم الدین عبدالغفار صاحب الحاوی رحمهالله علیه در علم فقه مذهب امام شافعی مطلبی (رض) بأقصی الغایه والامکان کوشید، و آن قوم بدو منسوب گشتند و از او مفتخر گشتند. وفات او در ثامن محرم سنۀ خمس و ستین و ستمائه (665) ، و اکنون فرزندان او ائمۀ قزوین اند. (تاریخ گزیده چ لندن ص 847)
لغت نامه دهخدا
یکی از اجزای مسهل است و آن دو قسم می باشد: نر و ماده، گویند مادۀ آن بهتر است و تریاق همه زهرهاست، و در مؤیدالفضلا به این معنی با زای نقطه دار آمده است، (برهان قاطع)، یعزی استخراجه الی افلاطون و هو رطوبات تتعفن فی باطن ما تأکل من الاشجارحتی عن التین و الجمیز و قیل هو عروق مستقله او قطریسقط فی الشجر و الانثی منه الخفیف الابیض الهش و الذکر عکسه و اجوده الاول و هو مرکب القوی و من ثم یعطی العلاوه والمراره و الحرافه و تبقی قوته اربع سنین و هو حارٌ فی الثانیه یابس فیها او فی الثالثه، اذا عجن بالکابلی و المصطکی نقی البخار و شفی الشقیقه و انواع الصداع العتیق المزمن و مع رب السوس و الانیسون اوجاع الصدر و السعال و الربو و عسرالنفس و بدهن اللوز الرئه و الفاوانیا الصرع و الراوند امراض الکبد و المعده و الظهر و الکلی و بالرازیانج الحصی و السکنجبین الطحال والاورمالی الاستسقاء و بالعسل القولنج و انواع الریاح و بالصبر عرق النساء و المفاصل و النقرس و الحمیات و لو النائیه و امراض الاعصاب والنافض واختناق الرّحم و قرحه الرئه و ما غلظ من الاخلاط الثلاثه خصوصاً البلغم و بالشراب یخلص من ساء السموم و هو مأمون الغائله حسن العاقبه خاصیته عظیمه فی تقویه العصب و ازاله البرقان و السدد خصوصاً بالسکنجبین و الذکر منه خصوصاً الاسود قتال او موقع فی الامراض الردیئه و یصلحه التنظیف بالقی ٔ و یصلح الغاریون مطلقا الجندبیدستر و شربته الی مثقال و بدله نصفه شحم حنظل او مثله ترید او ربعه فربیون و اخطاء من قال نصفه، (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 340 و 341)، دیسقوریدوس فی الثالثه هو اصل شبیه باصل الانجدان ظاهره لیس بکثیف مثل اصلی الانجدان بل هو متخلل کله و هو صنفان ذکر و انثی و اجودهما الانثی فاما الانثی فان فی داخله طبقات مستقیمه والذکر مستدیر لیس بذی طبقات بل هو شی ٔ واحد و کلاهما فی الطعم متشابهان و اول مایذاقان یوجد فی طعمها حلاوه ثم من بعد یتغیر طعمها عما کان فیه من الحلاوهثم یتزاید التغیر فیه الی ان یظهر فیه شی ٔ من مرارهو یکون بالبلاد التی یقال لها غارفاً من البلاد التی یقال لها سرماطیقی، و من الناس من زعم انه اصل نبات و منهم من قال انه یتکون من العفونه فی اشجار تتسوّس کمثل ما یتکون الفطر والغاریقون ایضاً یکون فی الارض التی یقال لها غالاطینا من البلاد التی یقال لها آسیا و فی البلاد التی یقال لها قلیقیا علی الشجر الذی یقال لها الشربین الا انه سریر التفتت ضعیف القوه، جالینوس فی السادسه الغاریقون هو دواء اذ اذاقه الانسان وجد له حلاوه فی اوّل مذاقته ثم انه فی آخر الامر یجد له مراره و بعد ان یمضی لذلک وقت تتبین منه حرافه و شی ٔ من قبض یسیر و هو ایضاً رخو الجرم و هذه الاشیاء کلها یعلم منها ان ّ هذا الدواء مرکب من جوهر هوائی و جوهرارضی قد لطفته الحراره و انه لیس فیه شی ٔ من المائیه اصلاً و من اجل ذلک قوته قوه محلله مقطعه للاشیاء الغلیظه فهو بهذا السبب فتاح للسدد الحادثه فی الکبد والکلیتین و یشفی من الیرقان الحادث عن سدد الکبد و ینفع ایضاً اصحاب الصرع بسبب هذه القوه و کذلک یشفی اصحاب النافض الذی یکون بادوار و هی النافض التی تکون من الاخلاط الغلیظه اللزجه و هو نافع من نهشه الافعی او لسعه دابه من الهوام التی تضر ببرودتها اعنی سمها اذا وضع من خارج علی موضع اللسعه کالضماد و اذا شرب منه ایضاً الملسوع مقدار مثقال واحد بشرب ممزوج و هومعهذا دواء مسهل، و قال فی الادویه المقابله للادواء الغاریقون لایمکن ان یغش و کلما کان اخف وزناً فهو اجود و ما کان اقرب الی الخشبیه فهو اردء، دیسقوریدوس، والغاریقون هو قابض مسخن و هو صالح للمغس و الکیموسات الفجه و وهن العضل خلا ما کان منه فی اطرافها و السقطه اذا سقی منه مقدار اوثو لوسین بالشراب المسمی اویو مالی و لیست به حمی و اما من کانت به حمی فلیسق بماء القراطن واذا سقی منه مقدار درخمین بماء نفع من وجع الکبد والرّبو و عسر البول و وجع الکلی و الیرقان و وجع الرحم الذی یعرض فیه الاختناق و من فساد لون البدن و قد یسقی لقرحه الرئه بالطلاء و یسقی لورم الطحال بالسکنجبین و اذا مضغ وحده و ابتلع بلا شی ٔ یشرب علی اثره من الاشیاء الرطبه نفع من وجع المعده و الجشاء الحامض و اذا شرب منه مقدار ثلاث او ثولوسات بالماء قطع نفث الدم من الصدر و مافیه من الاّلات واذا اخذمنه ایضاً مقدار ثلاثه او ثولوسات بسکنجبین کان صالحاً لعرق النساء و وجع المفاصل و الصرع و هو قد یدر الطمث و اذا شرب منه المقدار الذی ذکرنا نفع من الریاح العارضه فی الارحام و اذا شرب قبل وقت دور الحمی ابطل نفض النافض و اذا شرب منه درخمه واحده او درخمتین بماء القراطن اسهل البطن و قد یؤخذ منه درخمتان و یشرب بشراب ممزوج للادویه القتاله و اذا اشرب منه مقدار ثلاث او ثولوسات بشراب نفع منفعه عظیمه من لسع الهوام و نهشها و بالجمله فأنه دواء نافع من جمیع الاوجاع الغارضه فی باطن البدن و قد یسقی منه بعض الناس بالماء و بعضهم بالشراب و بعضهم بالسکنجبین و بعضهم بالشراب المسمی بماء القراطن علی حسب العله و مقدار قوه الانسان، ابن سینا: فی الاودیه القلبیه حار فی الاولی یابس فی الثانیه له خاصیه التریاقیه من السموم کلها و هو للطافته مع مرارته مفتح و هو مسهل للخلط الکدر وجمیع ذلک یفیده بخاصیه تقویه القلب و تفریحه، و قال فی الثانی من القانون ینقی الدماغ و العصب بخاصیه فیه و یسهل الاخلاط الغلیظه المختلفه من السوداء و البلغم و قد یعین الادویه المسهله و یبلغها الی اقاصی البدن اذ خلط بها و یدرالبول و ینفع من الحمیات العتیقهو الصرع و فساد الاخلاط الغلیظه و اللون یضمد به للسعالهوام، ابوالصلت: و زعم بعض الاطباء انه یسهل البلغم و الصفراء، التجربتین و متی احتقن به فی ابتداء النزلات الوافده الحادثه عن وبائیه الهواء ابرأها و متی اخذ مفردا نفع من اوجاع المعده کلها و نقاها من کل خلط ینصب الیها و ینفع من طفوالطعام و من حموضته فی المعده کلها و نقاها و متی اخذ مع الانیسون نفع من الاوجاع الباطنه البارده کلها حیث کانت و اذا اخذ مع الراوند الجید نفع من حصاه الکلیه منفعه قویه جداً و ینفع من جمیع اوجاع العضل و العصب و اذا سقی مع الانیسون نفع من الربو و نقس الانتصاب منفعه بالغه بالاحدارو اذا شرب مع مثله من رب السوس نفع من السعال البلغمی المزمن و اذا اخذ مع الراوند نفع من وجع الظهر من الخام و ینفع وحده و مع ما یصلح للعله من الادویه من النزلات و غروب الذهن و اذا اخذت شربته المعلومه مع یسیر جند بادستر ابرء القولنج البلغمی الثفلی و جمیعانواع الایلاوس و کذا اذا احتقن بها و یبرء الحمیات البلغمیه اذا سقی بعدالنضج و اذا شرب مع مثله من الاسارون و ثمودی علیه نفع من الاستسقاء اللحمی و الزقی معجوناً بعسل و یحلل اورام النغانغ و الحلق غرغره بالمیبختج او اخذ مصفی فهو انجع و جرب منها فیما کان من ماده رطبه او بارده واجوده ماکان خفیف الوزن ابیض اللون سریع التفرک، و قال بعض القدماء یجب ان یجاد سحقه و یرش علیه المطبوخ، و قال آخر لایسحق بل یحک علی منخل شعر و تاخذ منه حاجتک، و زعم بعضهم انه یسهل بلا اذی و لاغائله و لایحتاج الی اصلاح، و یقال انه ان علق علی احد لم یلسعه عقرب، غیره الاسود منه والصلب ردیان جداً - انتهی، (مفردات ابن البیطار صص 146 - 148)،
چیزی است شبیه به بیخ پوسیده و در جوف بعض اشجار سال خوردۀ کهنۀ پوسیده و مانند درخت انجیر و جمیز و امثال اینها و یا ریشه آنهاست که پوسیده گشته بسبب تعفین مانند فاد که از درخت بلوط بهم میرسد و بعضی ریشه های پوسیده و بعضی فطر دانسته اند و آن نر و ماده می باشد به الوان مختلف و طعم آن با حلاوت ظاهر و حراقت و حرارت و قبض بر آن اندک صلب تر از ماده و مستدیر و با طبقات که گویا شی ٔ واحد است بخلاف مادۀ آن و قوت آن تا چهار سال باقی میماند و بهتر و مستعمل مادۀ سفید سبک وزن املس با طبقات مستوی غیر مستدیر است که قطعهای آن بزرگ و رخو باشد و به اندک سودن از هم بپاشد و آنچه بخلاف این اوصاف باشد زبون و زرد و سرخ آن قریب بسمیت و سیاه آن سمّی و همه آن غیر مستعمل و همچنین نرآن و شرط استعمال آن آن است که بر پرویزن موی بمالند تا لطیف آن بگذرد و اجزای سمیه آن بماند و نکوبند زیرا که اجزای سمیۀ آن بشکل ناخن چیده هست بکوبیدن کوفته داخل میگردد، طبیعت آن خواه نر خواه ماده به قول شیخ الرئیس در اول گرم و در دوم خشک با جوهر هوائی و ارضی لطیف و بقول دیگران گرم و خشک و در دوم و بعض گرمی آن را زیاده از خشکی آن تا سوم و بعضی مرکب القوی و بعضی تر دانسته اند و با قوت قابضه و صاحب ارشاد گرم در اول و خشک در دوم گفته، افعال و خواص آن:مسهل بلغم و سودا و صفرای مخلوط با هم و ملطف اخلاط غلیظه و مقطع مواد لهجۀ غلیظه و محلل نفخ و ریاح غلیظه و اورام صلبه و قولنج هر نوع که باشد غیر ایلاوس و مفتح سدد خصوص سدۀ کبد و گرده و معین ادویۀ مسهله و رسانندۀ آنها به اقصای بدن و جاذب مواد از اقاصی و اعماق بدن و مدرّ بول و حیض و رافع وهن عضل و سموم منهوشه و مشروبه و ادویۀ سمیه و به غایت مقوی عصب و دل و دماغ و مفرح بالعرض و مصلح فساد اخلاط فاسده و حمیات بلعمیه و بی غائله و محمود العاقبه است، اعضاء الرأس جهت صداع با او و بلغمی مزمن و کهنه و شقیقه و رفع بخارات خصوصاً با هلیلۀ کابلی و مصطکی و با فاوانیا جهت صرع و با ریوند جهت نزلات و غرغرۀ آن با میفختج جهت تحلیل ورم حلق و عضلات آن و تقویت لثه و دندان و احتقان آن جهت ابتدای نزلات وبائیه، اعضأالصدر، نیم درم آن با آب جهت نفث الدم و نزف الدّم صدر و یکدرم آن با انیسون جهت ربو و نفس الانتصاب و با رب ّالسوس به وزن آن جهت درد سینه و سرفۀ مزمن بارد بلغمی و ضیق النفس و عسر آن و با طلا جهت قرحۀ رئه، اعضاء الغذا والنفس، آشامیدن یک درم تا یک مثقال آن با ریوند جهت امراض جگر و معده و ترش شدن طعم در معده و با سکنجبین جهت یرقان سدی و سپرز و مثل آن اسارون با عسل سرشته جهت تفتیت سنگ گرده و مثانه و با عسل جهت قولنج و انواع ریاح و حقنۀ آن نیز جهت قولنج وورم و قروح امعاء، مضغ آن به تنهایی و بلعیدن آب آن نیکو دوایی است برای وجع معده و جشای حامض و ایستادن طعام بر سر معده و یک درم آن با ماء القراطن اگر تب باشد جهت اسهال بلغم و سودا و صفرا با هم مخلوط و اذابۀ خلط غلیظ و جذب از اقاصی بدن و ادرار بول و حیض و رفع مغص و اختناق رحم و تحلیل ریاح آن و اگر تب نباشد بانویالی و یا صبر نیز جهت اختناق رحم و قرحۀ آن و با قلیلی جند جهت اقسام قولنج بلغمی و ریحی الاایلاوس و با ریوند جهت تفتیت سنگ گرده، الاورام والاّلات المفاصل و الحمیات، آشامیدن آن با ادویۀ مناسبه جهت جمیع انواع اورام و بدستور طلای آن و نیم درم آن تا نیم مثقال و یک درم با سکنجبین جهت اوجاع مفاصل و عرق النساء با صبر جهت اوجاع مفاصل و عرق النساء و نقرس و امراض اعصاب حمیات نائیه بعد از نضج ماده و حمیات و دو درهم آن با شراب قبل از نوبت مانع نفض آن وحقنۀ آن نیز جهت حمیات وبائیه و با ماءالقراطن نیزجهت حمی السموم، آشامیدن آن یک درم تا دو درم با شراب جهت لسع مار و سائر هوام و بدستور ضماد آن بر موضع لسع آنها و داشتن آن با خود جهت منع گزیدن عقرب، الزینه، آشامیدن چهار قیراط آن جهت نیکویی رنگ رخسار و اقسام زبون آن همه مهلک و مورث کرب و خناق و امراض ردیه، مصلح آن در همه حال جند بیدستر و قی فرمودن به آب گرم و شیر تازه دوشیده و بیخ و سائر تدابیر کندش خورده را بعمل آورند، مقدار شربت آن در غیر مطبوخ و مضر و یک درم تا یک مثقال بدل آن نصف وزن آن شخم حنظل و بوزن آن تربد و ربع آن زنجبیل با هم و ربع آن فربیون و دو وزن آن بسفایج و بدستور دو وزن آن افتیمون و عشر آن خربق سفید است و حبوب و قرص و معجون آن در قرابادین کبیر ذکر یافت - انتهی، (مخزن الاودیه ص 408 و 409)، مؤلف تحفه آرد: چیزی است شبیه به بیخ و از جزایر دریای روم آرند و در جوف درختهای انجیر و جمیز و امثال آن بسبب تعفن متکوّن می گردد و مانندۀ قاو که از درخت بلوط بهم میرسد و بهترین او سفید سبک وزن است که با اندک مالیدن از هم ریزد و با طبقات و بزرگ مقدار باشد، این قسم را انثی نامند و قسم نر اوبی طبقات و در صفات بخلاف انثی است و استعمال او جایزنیست و قسم سیاه او از سموم و زرد و سرخ او قریب به سمومند و شرط است که بدون کوفتن بر روی پرویزن بمالند تا لطیف او بگذرد و اجزاء سمیۀ او شبیه به ناخن چیده است بمانده چه هر گاه کوفته شود اجزاء ردیه هم از پرویزن می گذرد و قوتش تا چهار سال باقی است و مرکب القوی، در دویم گرم و خشک و با حلاوت و تندی و تلخی و مسهل بلغم و سودا و صفرای مخلوط به هر یک و محلل نفخ و مقطع مواد غلیظه و مفتح سدّۀ جگر و گرده و پادزهر گزیدن افعی و عقرب و به غایت مقوی عصب و جاذب مواد از اقاصی بدن و مقوّی دل و مفرّح بالعرض و مدرّ بول و رافع دهن عضل و با هلیلۀ کابلی و مصطکی منقی دماغ و رافع شقیقه و درد سر مزمن و با رب ّ سوس و انیسون جهت درد سینه و سرفه و ضیق النفس و امثال آن و باآب جهت نزف الدم و با فاوانیا جنت صرع و با ریوند چینی جهت امراض جگر و معده و به تنهایی جهت ترش شدن طعام در معده و نزلات و بارازیانه جهت سنگ گرده و مثانه و درد کمر و احشا و گردن و با شراب جهت سموم و با سکنجبین جهت سپرز و یرقان سددی و با مثل او اسارون جهت استسقاء و با عسل جهت قولنج و انواع ریاح و با صبر جهت عرق النساء و مفاصل و تبهای نوبه و لرز و امراض اعصاب و اختناق رحم و قرحۀ آن و با جند جهت اقسام قولنج و حقنۀ او جهت تبهای وبایی و قولنجها و غرغرۀ او با میفختج جهت ورم باردۀ حلق نافع و داشتن اوبا خود مانع گزیدن عقرب و اقسام زبون او مهلک و مورث کرب و مصلح او در همه احوال جند است و قدر شربتش تا یک مثقال است و بدلش نصف او تخم حنظل و نزد بعضی مثل او تربد و ربع او زنجبیل و نزد جمعی دو چندان بسفایج است، (تحفۀ حکیم مؤمن ص 168)
لغت نامه دهخدا
(صَ ری یو)
جمع واژۀ صراری. کشتی بانان. (از منتهی الارب) ، جمع واژۀ صاری. رجوع به صاری شود
لغت نامه دهخدا
(مِ پَرْ وَ دَ)
گزاردن و ادا کردن. (برهان) (آنندراج) :
بر عمل تو حق است گزاریدن حکمت
بگزار حق علم گرت دست گزار است.
ناصرخسرو.
، تعبیر کردن. تأویل کردن:
گزاریدن خواب کار من است.
فردوسی.
، گزرانیدن. درگزار کردن، پیشکش کردن، طرح کردن و نقش و نگار نمودن اول نقاشان باشد که به اصطلاح ایشان آب و رنگ گویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به گزاردن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دارویی است برای استسقای زقی، مجرب است. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوایی است مجرب از برای دفع استسقا و آن دو نوع می باشد: سفید و سیاه. سفید آن را اشخیص و سیاه آن را هفت برگ خوانند و آن از برگ زیتون کوچکتر است و از برگ مورد بزرگتر و به زردی مایل. و بعضی گویند مازریون مورد زرد است و آن نوعی از مورد باشد و به عربی زیتون الارض خوانندش گرم و خشک است درچهارم و یک قسم از آن زهر قاتل است و آن را به عربی حب الضراط گویند و بعضی گفته اند چوب درخت بلوط است چه رمادالمازریون خاکستر چوب بلوط است. (برهان). گیاهی است که به جهت قبض و استسقا نافع است. (آنندراج). نام گیاهی دوایی. (ناظم الاطباء). معرب آن معزرون. (حاشیۀ برهان چ معین). از جمله نباتهاست که آنرا شیر باشد و هر نباتی که آن راشیر است به تازی یتوع گویند و مازریون دو نوع است یکی بزرگ برگ تر است و یکی خردبرگ تر. آنچه بزرگ برگ تر است رقیق تر است و آنچه خرد برگ تر است غلیظتر است و نوعی است که به سیاهی زند و آن زهر قاتل است و بهترین آن است که برگ او همچون برگ زیتون است و لطیف تر است وآنکه برگ او خرد است و جعد است بدبو بود. و درخت بزرگ برگ دیگر و درخت خردبرگ دیگر و چنان نیست که گروهی گمان برده اند که هر دو از یک درخت است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو درم سنگ آن زهر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). هفت بلک. (بحر الجواهر، یادداشت ایضاً). گیاهی از یتوعات و آن بر دو گونه است مازریون صغیر و مازریون کبیر و در طب به کار است. نوعی از آن خانق النمر است که سم باشد. اداد الوادی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از ردۀ دولپه ای های پیوسته گلبرگ که سر دستۀ تیره مازریون می باشد. این گیاه به صورت درختچه ای است که به عنوان زینت هم در باغچه ها کشت می شود. ارتفاع آن بین 0/5 تا یک متر است و برگ هایش پس از ظهور گلها می رویند. برگهای مازریون تقریباً بدون دمبرگ و بیضوی و نوک تیز است. گلهایش قرمز و گاهی صورتی مایل به سفید و بسیار زیبا و دارای بویی قوی است. میوه اش آبدار و بیضوی و ابتدا سبزرنگ است ولی پس از رسیدن قرمز رنگ می شود. پوست این گیاه ایجاد سوزش و تحریک برروی انساج بدن می کند و به عنوان تاول آور پوست مصرف می گردد. در اکثر نقاط شمالی ایران این گیاه می روید. هفت برگ. مشت رو. خالاما. خامالیوس. کانی رو. ماذریون. خامالا. خامالاآ. خامالاون. زیتون الارض. خامالیون. تابمک. خضرا. خمالیه. خامالایه. دانه های این گیاه به نام حب الضراط معروفند. (فرهنگ فارسی معین). این درختک خرددر جنگلهای طوالش (دینوچال) و کلار دشت دیده شده است. (گااوبا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به طعم شکر بودم به طبع مازریون
چنان شدم که ندانم ترانگبین از ماز.
مخلدی (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ور به درویشی زکاتت داد باید یک درم
طبع را از ناخوشی چون ماز و مازریون کنی.
ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی ذیل ماز).
- مازریون العریض، نوعی از مازریون با برگهای پهن. و رجوع به ذافنوبداس و ذافنی ویداس و ذافنبداس شود.
- مازریون کوهی، یکی از گونه های مازریون است که آن را بقله و ذافنوبداس نیز گویند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِلْ لَ / لِ زَ دَ)
آزرده شدن، آزردن. آزرده کردن
لغت نامه دهخدا
(لَ فُ بُ دَ)
بانگ برزدن و فریاد کردن. (ناظم الاطباء). به آواز بلند ناله و فریاد کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ ریْ یو)
نسبت به وادی الحجاره اندلس و از آن جماعتی از اهل علم برخاسته اند. (سمعانی ورق 156)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ گُ تَ)
ناله کردن. (آنندراج). گریه و زاری کردن. موئیدن. گریۀ زار کردن:
چه موئی چه نالی چه گریی چه زاری
که از ناله کردن چوما بی نوالی.
فرخی.
بریده شد نسبم از سیادت و ملکت
بدین دو درد همی گریم و همی زارم.
سوزنی.
سعدی اگر خاک شود همچنان
ناله و زاریدنش آید بگوش.
سعدی.
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد.
سعدی.
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد.
سعدی.
بلی شاید که مهجوران بگریند
روا باشد که مظلومان بزارند.
سعدی.
، شکایت پیش کسی بردن. استعانت. التماس. یاری خواستن: از دست چنین دشمن بحضرت من بنال و میزار. (بهأولد).
از جور تو هم به تو زاریم
وز دست تو هم بر تو نالیم.
سعدی.
و رجوع به زار و زاری شود
لغت نامه دهخدا
(حَری یو)
جمع واژۀ حواری. (ترجمان عادل بن علی). یاران مسیح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابوالفرج بن الجوزی در المدهش نام حواریون عیسی را بشرح زیر آورده است: 1- شمعون الصفا. 2- شمعون القنانی. 3- یعقوب بن زندی. 4- یعقوب بن حلقی [حلفا] . 5- قولوس [فیلیفوس] . 6- مارقوس. 7- یوحنا. 8- لوقا. 9- توما. 10- اندراوس [اندرواس] . 11- برثملا [مصحف برثلما [] برطلمی] . 12- متی. بعضی از این دوازده نام با نامهایی که مسیحیان آورده اند وفق نمیدهد. حواریون نبوت آن حضرت و توحید جناب حق را تصدیق کردند و پس از رفع حضرت عیسی به اقطار عالم پراکنده شدند و بنشر دین او پرداختند. گویند یهودا که از حواریون بشمار میرفت، خائن بود و حضرت عیسی را بدشمنان تسلیم نمود و از زمرۀ حواریون مردود و مستحق لعن ابدی شد و ماتیاس جای وی را گرفت. بعضی پاولوس و بارنابه را نیز از جملۀ حواریون میدانند. فرنگی ها حواریون را آپوتر نامند. این کلمه از آپوستولو یونانی اخذ شده که به معنی رسل میباشد [جمع رسول] وبه این مناسبت بعضی از نصارا اینان را رسل نامند
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گُ تَ)
مرکّب از: ب + زاریدن، گریستن بآواز. زاریدن. (از یادداشتهای دهخدا) :
دعوت زاریست روزی پنج بار
بنده را که در نماز او بزار.
مولوی.
بزارید وقتی زنی پیش شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی.
سعدی.
و رجوع به زاریدن شود، نام قیصر روم و نام خواجه سرای داریوش. (از فرهنگ لغات شاهنامه ص 54)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گِ رِ تَ)
گداختن و ذوب کردن. (ناظم الاطباء). در آنندراج بزازیدن آمده است و ظاهراً صورت صحیح کلمه هم همین باشد زیرا مصدر دیگر آن بزاختن است. رجوع به بزاختن و بزازیدن شود، عاجز شدن. درمانده و مغلوب شدن
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یو)
نام دوازده قطعه جزیره ای است که در انتهای جنوبی آمریکای جنوبی در جوار تنگۀ ماژه لان قرار گرفته است
لغت نامه دهخدا
تصویری از سزارین
تصویر سزارین
عمل جراحی در زایمان غیر طبیعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حواریون
تصویر حواریون
یاران مسیح
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی برابران از گیاهان دارویی گونه ای قارچ است که بر روی تنه درختان جنگلی میروید بربران برابران
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته غارچ چمنی سماروغ دشتی قارچی از تیره بازیدیومیست ها که در جنگل ها و چمن زارها فراوان است و بیشتر بروی اشجار سال خورده می روید. این قارچ را به نام قارچ چمن نیز می نامند و دارای گونه های بسیار است که در برخی از آنها خوراکی و برخی مصارف دارویی دارند اغارقه قارچ صحرایی قارچ معمولی قارچ چمنی الطرثوث الاحمر الحلو اغاریقون. یا غاریقون ابیض. گونه ای غاریقون که بر روی تنه برخی گیاهان تیره کاج می روید این قارچ به صورت توده مخروطی شکل و مدور بر روی درختان مذکور ظاهر می شود. وزنش گاهی بالغ بر یک کیلوگرم می گردد و معمولا پوشیده از یک طبقه پوستی ضخیم و سخت می باشد، ماده موثر این قارچ صمغی به نام آگاریسین است. قارچ مذکور درای اثری مسهلی قوی است ولی فقط امروزه جهت رفع عرق شبانه مسلولان از آن استفاده می شود غرقو قرقو کمسه اغاریقون منق غاریقون طبی. یا غاریقون بلوط. گونه ای غاریقون که بر روی انواع بید و سفیدار و بلوط و راش می روید. از قطعات خشک شده این قارچ در زخم بندی و بریدگی ها و محل نیش زالو به جهت جلوگیری از جریان خون استفاده می کنند. قطعات خشک شده قارچ مزبور به نام آمادو موسوم است صونان قو قاو قارچ خون بند قارچ آتش زنه قارچ آتش افروز. یا غاریقون خوراکی. گونه ای غاریقون که در چمن زارها می روید و گاهی به جهت استفاده تغذیه در اروپا آن را کشت می دهند. این قارچ ها دارای پایه نسبتا ضخیم و استوانه یی شکل و کوتاه و سفید رنگ است. کلاهکش زرد کاهی رنگ و گاهی سفید یا خرمایی رنگ می باشد، پوست روی آن به آسانی کنده می شود و در زیر آن تیغه های نامساوی به نظر می آید. ابتدا رنگ نسج گیاهی زیر پوست آن سفید یا صورتی رنگ است و بعدا در مجاورت هوا تیره می شود. این قارچ دارای طعم مطبوعی است و معمولا به نام قارچ خوراکی موسوم است سماروغ سمارغ قارچ خوراکی. یا غاریقون طبی. غاریقون ابیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاریدن
تصویر آزاریدن
آزرده شدن، آزرده کردن آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاریدن
تصویر زاریدن
زاری کردن نالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارگون
تصویر هزارگون
ترکیبی است ازهزار (عددمعروف) وگون بمعنی قسم ونوع است: (اگر هزارگون چرک وچربش بچکد برخلق وبروآن ظاهرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مازریون معذریون: ماذریون: لاتینی فارسی گشته هفت برگ تابمک از گیاهان گیاهی است از رده دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ که سردسته تیره خاصی بنام تیره مازریون میباشد. این گیاه بصورت درختچه ایست که بعنوان زینت هم در باغچه ها کشت میشود. ارتفاع آن بین 5، 0 تا یک متر است و برگهایش پس از ظهرو کلها میرویند. برگهای مازریون تقریبا بدون دمبرگ و بیضوی و نوک تیز است. گلهایش قرمز و گاهی صورتی مایل به سفیدو بسیار زیبا و دارای بویی قویی است. میوه اشظبدار و بیضوی و ابتدا سبز رنگ است ولی پس از رسیدن قرمز رنگ میشود. پوست این گیاه ایجاد سوزش و تحریک بر روی انساج بدن میکند و بعنوان تاول آور پوست مصرف میگردد. در اکثر نقاط شمالی ایران این گیاه میروید هفت برگ مشت رو خالاما خامالیوس کانی رو زیتون الارض ماذریون خامالا خامالاآ خامالاون خامالیون تابمک خضرا خمالیه خامالایه معین زیتون الارض. توضیح دانه های این گیاه بنام حب الضراط معروفند. یا مازریون کوهی. یکیاز گونه های مازریون است که آنرا بقله و ذاقنوبداس نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاریدن
تصویر زاریدن
((دَ))
زاری کردن
فرهنگ فارسی معین
((س یَ))
عمل جراحی جهت خروج نوزاد از شکم و زایمان های غیرطبیعی. ژول سزار قیصر روم به این طریق به دنیا آمده و نام این عمل از نام او گرفته شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزاریدن
تصویر آزاریدن
((دَ))
آزرده شدن، آزرده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مازریون
تصویر مازریون
((زَ))
ماذریون، درختچه ای است شیره دار شبیه به درخت سماق، یک نوع از آن برگ های سفید و بزرگ دارد که مسهل است
فرهنگ فارسی معین