جدول جو
جدول جو

معنی غریفژ - جستجوی لغت در جدول جو

غریفژ
(غَ فَ)
به معنی غریفج است که گل و لای سیاه و تیره باشد که در بن و ته حوضها و تالابها می باشد. (برهان قاطع). غریفج. (برهان قاطع) (جهانگیری). غریژنگ. غریزن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غریفج
تصویر غریفج
غریژنگ، لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود، لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریف
تصویر غریف
نیستان، نیزار، بیشه، درخت انبوه و درهم
فرهنگ فارسی عمید
(غِرْ یَ فَ)
موضعی است. (منتهی الارب). جائی است. عدی بن رقاع گوید:
یا من رأی برقاً ارقت لضوئه
امسی تلالا فی حوارکه العلی
لما تلجلج بالبیاض عماؤه
حول الغریفه کاد یثوی او ثوی.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ فَ)
مصغر غرفه است. (از معجم البلدان). رجوع به غرفه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
درختان بسیار درهم پیچیده از هر جنسی، نعل. یا نعل کهنه. (منتهی الارب) (آنندراج). کفش. (ناظم الاطباء) ، دوال پاره که از قبضۀ شمشیر آویزان باشد به قدر یک وجب مزین به زر و گوهر. (منتهی الارب) (آنندراج). پوستی است از چرم به اندازۀ یک شبر که از غلاف شمشیر آویخته و جنبان است و سوراخ کرده و آراسته به زیور می باشد. (از شرح قاموس). جلده من ادم نحو شبر فارغه مرتبه فی اسفل قراب السیف تذبذب و تکون مفرضه مزینه. (تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
گل و لای. گل سیاه. (از فرهنگ شعوری). گل و لای سیاهی که پای به دشواری از آن برآید. (ناظم الاطباء). شاید مصحف غریفژ باشد. رجوع به غریفژ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
خلاب و گل و لای سیاه و تیره که پ-ای از آن به دشواری برآید. (برهان قاطع) (آنندراج). گل و لای. (جهانگیری). غریفژ. غریژنگ. غریزن. (برهان قاطع) ، لخشک و آن کوه پارۀ نرمی باشد که کودکان و جوانان بر آن لغزند و یکدیگر را از بالا گرفته به زیر کشند و آن را به عربی زحلوفه خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غِرْ یَ)
درختی است نرم و سس-ت. ی-ا آن بردی (گیاهی) است. (منتهی الارب). شجر خوار و قیل البردی. (اقرب الموارد). لحاقبه الشوع و الغریف. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
کوهی است مر بنی نمیر را. (منتهی الارب). نام کوهی است متعلق به بنی نمیر. خطفی جد جریر بن عطیه بن الخطفی شاعر که نام وی حذیفه بود، گوید:
کلفنی قلبی ما قد کلّفا
هواز نیات حللن غریفا
اقمن شهراً بعد ما تصیّفا
حتی اذا ما طرد الهیف السّفا
قرّبن بزلاً و دلیلاً مخشفا
اذا حبا الرمل له تعسّفا
یرفعن باللیل اذا ما اسجفا
اعناق جنان و هاماً رجّفا.
و عنقا بعد الکلال خیطفا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن عیاش دیلمی، تابعی است. (منتهی الارب). در تاج العروس آمده، غریف بن دیلمی تابعی است و به قولی غریف بن عیاش است و از اهل شام بود. از فیروز دیلمی روایت کند و از صحابه است و ابراهیم بن ابی عبله نیز از وی روایت کند. (از تاج العروس). صحابی به کسی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را درک کرده، به او ایمان آورده و در دوران زندگی اش به دین اسلام پایبند مانده باشد. این افراد اغلب از نخستین پذیرندگان اسلام بودند و نقش بسیار مؤثری در تشکیل تمدن اسلامی، گسترش فتوحات و نقل احادیث نبوی داشته اند.
نام عابدی یمانی غیرمنسوب است. (منتهی الارب). عابدی است یمانی غیرمنسوب، و علی بن بکار از وی حکایت کند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غریفه
تصویر غریفه
درختستان، دولپاره، نال (نعل تازی گشته) سماهن، کفش پاره
فرهنگ لغت هوشیار
گل و لای سیاه غریژنگ، کوه پاره نرمی که کودکان و جوانان بر روی آن لغزند و یکدیگر را از بالا گرفته بزیر کشند زحلوفه لخشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریف
تصویر غریف
دوخ (بوریا)، دوخستان، درختستان، دول آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار