جدول جو
جدول جو

معنی غرنیق - جستجوی لغت در جدول جو

غرنیق
(غُ نَ)
جوان نیک خوب روی. (دهار). به معانی غرنوق است. رجوع به غرنوق شود
لغت نامه دهخدا
غرنیق
کلنگ از پرندگان
تصویری از غرنیق
تصویر غرنیق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غریق
تصویر غریق
غرق شده، فرورفته در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنوق
تصویر غرنوق
پرنده ای دریایی شبیه کرکی، با گردن دراز و پا های بلند
فرهنگ فارسی عمید
(غِ)
جوان سپید خوب صورت. (منتهی الارب). غرنیق. غرنیق. غرنوق. غرونق. غرنوق. غرانق. ج، غرانق، غرانیق، غرانقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
رودباری است مر بنی سلیم را. (منتهی الارب). ’نصر’ آن را به کسر اول و سوم آورده و گوید: نام جایی در حجاز است. و گفته اند غرنق به ضم اول و سوم آبی است به ابلی میان معدن بنی سلیم و سوارقیه. (از معجم البلدان). رجوع به مدخل ذیل شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غرق شده. ج، غرقی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). در آب غرقه شده. (مهذب الاسماء). به آب فروشونده. در آب فروشده. فرورفته در آب. در آب مرده. خبه شده در آب. کشتی شکستۀ فرورفته در آب. غریق امواج. فرورفته و غوطه ورشده در موجهای دریا. (ناظم الاطباء). مغروق. غارق. غرق. رجوع به غرق شود: خداوند او را غریق رحمت فرماید:
گشت نگارین تذرو پنهان درمرغزار
همچو عروسی غریق در بن دریای چین.
منوچهری.
دریا ز کفش غریق گوهر
او گوهر تاج گوهران را.
خاقانی.
بحری به تیغ و شخص نهنگان غریق تست
کوهی به گرزو جان پلنگان شکار تست.
خاقانی.
غریق دو طوفانم از دیده و لب
ز خوناب این دل که اکنون ندارم.
خاقانی.
رواقی جداگانه دید از عقیق
ز بنیاد تا سر به گوهر غریق.
نظامی.
یاری از تشنگی کباب شود
یار دیگر غریق آب شود.
نظامی.
هیچکس را چنین رفیق مباد
اینچنین سفله جز غریق مباد.
نظامی.
که مرد ارچه بر ساحل است ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق.
سعدی (بوستان).
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش به در میبرد ز موج
وین جهد می کند که بگیرد غریق را.
سعدی (گلستان).
و آنکه در بحر قلزم است غریق
چه تفاوت کند ز بارانش.
سعدی (طیبات).
یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی.
حافظ.
، غریق مجازاً به معنی فراگرفته شده. پربهره. بسیار بهره ور: غریق احسان. غریق نعمت. غریق رحمت. غریق همت. غریق در اسلحه:
آواز الغریق به گردون رسید از آنک
جانم غریق همت گردون سوار تست.
مضاجع پدرانت غریق باد به رحمت
که چون تو عاقل و هشیارپرورند بنین را.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 683).
- امثال:
الغریق یتشبّت بکل حشیش
لغت نامه دهخدا
(غَ ری یَ)
رودباری است مر بنی سلیم را. (منتهی الارب). وادیی است متعلق به بنی سلیم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
تصغیر غرق که به معنی فرورونده در آب است. (از معجم البلدان). رجوع به غرق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیره کردن آب را، صاف کردن آب را. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، حرکت دادن لواء برای حمله. (از المنجد) ، سستی تن و بینایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و منه لقیت فلاناً مرنقه عیناه، ای منکسر الطرف من جوع و غیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سست کار و شوریده رأی شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته نگریستن در چیزی و انتظار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و منه قولهم رمدت المعزی فرنق رنق، ای انتظرالولاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شکستن بازوی مرغ به تیر یا به بیماری، چندانکه بیفتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، واداشتن و بال جنبان و ثابت ماندن مرغ در هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : یقال: رنق الطائر اذا حفق بجناحیه فی الهوا و ثبت و لم یطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرامیدن به جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقامت کردن قوم به جایی و احتباس بدان. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : یقال رنق و لاتعجل، ای توقف و انتظر. (المنجد) ، خواب در چشم رفتن کسی را. (از اقرب الموارد) ، حرکت کردن لواء. (از المنجد) ، به دور خود گشتن سفینه و براه نیفتادن آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
زرنیخ است. (شرفنامۀ منیری) (ازبرهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرنیخ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غرنوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار). جوانان زیباشکل. (از غیاث اللغات). جمع واژۀ غرنیق و غرنیق و غرنوق و غرونق و غرناق و غرانق. (از اقرب الموارد). غرانق. غرانقه. (اقرب الموارد). رجوع به کلمات مذکور شود، غرانیق العلی ̍، مراد اصنام است. (غیاث اللغات). در کتب لغت معنی ذکر نکرده اند و این معنی تنها در داستان غرانیق آمده است. داستان غرانیق از داستانهائی است که از طرف مخالفین دین اسلام ساخته شده است و آن حاکی از این است که پیغمبر اسلام بتهای مشرکین را ستایش کرده است. طبری در این باره نویسد. وقتی پیغمبر دید خویشاوندانش از او رو برگردانده و از وی دوری می کنند آرزو کرد که خدا آیه بفرستد شاید به وسیلۀ آن به خویشاوندانش نزدیک شود، و با محبتی که به خانوادۀ خود داشت مایل بود این خشونت و دشمنی به نرمی و آشتی مبدل شود. نتیجۀ این آرزو و تلقین به نفس این شد که وقتی سورۀ نجم بر او نازل گشت و آن را در مجمع قریش خواند همین که به آیۀ ’افرأیتم اللات والعزی’ (قرآن 19/53) رسید شیطان از خیال درونی پیغمبر سوء استفاده کرد و به زبان او گذاشت که در ستایش بتها بگوید: تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن ترتضی (آنها بتان بزرگ اند، همانا میانجیگری آنها پذیرفته است). قریش از ستایش خدایان خود خرسند گشتند و پذیرفتند. مسلمانان هم تصدیق کردند. همین که پیغمبر به سجده رسید و سوره را پایان داد مسلمانان و مشرکان همه سجده کردند. خبر سازش قریش با پیغمبر به حبشه رسید دسته ای از آنان به مکه برگشتند و دسته ای باقی ماندند. از آنسو جبرئیل بر پیغمبرنازل شد و گفت: چه کردی ؟ آنچه خواندی من نیاوردم. سخنی گفتی که خدا نگفته بود! پیغمبر سخت اندوهناک شد، و خدا برای آرامش خاطر وی این آیات را نازل کرد: ’وماارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الا اذا تمنی القی الشیطان فی امنیته فینسخ اﷲ ما یلقی الشیطان ثم یحکم اﷲ آیاته واﷲ علیم حکیم’. (پیش از تو پیغمبری نفرستادیم جز اینکه هرگاه آرزوئی میکرد شیطان در آن راه می یافت پس خدا آنچه را که شیطان القاء می کند نسخ کرده و آیات خود را محکم میسازد و خدا دانا و حکیم است). (قرآن 52/22). و پس از آن برای ابطال قول شیطان: تلک الغرانیق العلی... این آیات فرودآمد: ’الکم الذکرو له الانثی تلک اذا قسمه ضیزی ان هی الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم... تا... لمن یشاء و یرضی’. (قرآن 19/53- 27). و به قولی این آیات بر پیغمبر نازل شد: ’و ان کادوا لیفتنونک عن الذی اوحینا الیک لتفتری علینا غیره و اذا لاتخذوک خلیلا. (قرآن 73/17). و لو لا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئاً قلیلاً اذاً لاذقناک ضعف الحیوه و ضعف الممات ثم لاتجد لک علینا نصیراً’. (قرآن 75/17). ولی از همین آیات که ناقلین داستان ذکر کرده اند معلوم می شود این داستان بی اساس است وافسانه ای بیش نیست، زیرا در آیه آمده: اگر ترا پابرجا نمیساختیم نزدیک بود به کافران بگرائی... پس معلوم می شود خدا پیغمبر را پابرجا ساخته و نگذاشته است به کافران متمایل شود و بتها را بستاید. (رجوع به تفسیر طبری جزء 17 ص 119 و 120 و تاریخ طبری ج 3 ص 1192 چ دخویه و الطبقات الکبری ج 1 صص 137- 139 و کتاب جنایات تاریخ ج 3 صص 19- 46 شود و در کتاب اخیر چگونگی داستان و رد آن با دلایل علمی به طور مبسوط آمده است).
بت ستودن بهر دام عامه را
همچنان دان کالغرانیق العلی ̍.
مولولی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غریق
تصویر غریق
غرق شده، باب فرو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
جوان زیبا، کاکل، کلنگ از پرندگان، گیاه تر پرنده ای است از راسته پابلندان دارای بالهای دراز و ساقه های طویل که به فارسی آن را کلنگ خوانند. غرنیق غرنیق غرانق، جمع غرانیق غرانق غرانقه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غرنوق، جوانان زیبا کلنگ ها کاکل ها جمع غرنوق. یا غرانیق علی. اصنام بتها
فرهنگ لغت هوشیار
تار کرد تیره کردن، پالودن از واژگان دو پهلو، سستکاری، شوریده رایی، چشم دوختن، جالیگون از گیاهان جالیگون
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است معدنی و آن عبارت است از ترکیب گوگرد و ارسنیک که در اصطلاح شیمی آنرا سولفور ارسنیک گویند و بر دو نوع است. یا زرنیخ زرد: عبارت است از ترکیب سه ظرفیتی ارسینک با گوگرد رنگ آن زرد است و در نقاشی برای تهیه رنگ زرد و سبز (مخلوط با آبی پروس) بکار میرود و همچنین در تهیه واجبی (نوره) از آن استفاده میکنند. یا زرنیخ قرمز عبارت است از ترکیب دو ظرفیتی ارسینک و گوگرد رنگ آن قرمز است و در نقاشی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنوق
تصویر غرنوق
((غُ یا غِ))
پرنده ای است از راسته پا بلندان، دارای بال های دراز و ساق های طویل که به فارسی آن را کلنگ خوانند. غرنیق، غرنیق، غرانق، جمع غرانیق، غرانق و غرانقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غریق
تصویر غریق
((غَ))
غرق شده، در آب فرو رفته
فرهنگ فارسی معین
غرق، غرقه، غوطه ور، فرورفته، مستغرق
فرهنگ واژه مترادف متضاد