جدول جو
جدول جو

معنی غرنده - جستجوی لغت در جدول جو

غرنده
ویژگی آنچه یا آنکه بانگ مهیب برآورد، برای مثال به بزم اندرون ابر بخشنده بود / به رزم اندرون شیر غرنده بود (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۵۸)
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
فرهنگ فارسی عمید
غرنده
(غُرْ رَ دَ / دِ)
شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد. و بر دیگر سباع نیز اطلاق کرده اند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از صحاح الفرس). خشم آلود. (اوبهی) :
روبهی کاندر جوار درگهت مأوی گرفت
بر سباع از پرتوی چون شیر نر غرنده باد.
هندوشاه پدر صاحب صحاح الفرس (از صحاح الفرس).
صفت شیر و پلنگ و ببر و امثال آنهاست که از خشم آواز مهیب درآورند:
به بزم اندرون ابر بخشنده بود
به رزم اندرون شیر غرنده بود.
ابوالمؤید (از فرهنگ شعوری).
برآشفت برسان غرنده شیر
یکی بانگ زد بر گرزم دلیر.
فردوسی.
چو آواز او رعد غرنده نیست
چو بازوی او تیغ برنده نیست.
فردوسی.
زره دارد و جوشن و خود و ببر
بغرّد به کردار غرنده ابر.
فردوسی.
دلاور درآمد چو غرنده میغ
دودستی همی زد چپ و راست تیغ.
اسدی (گرشاسب نامه).
شه از خشمناکی چو غرنده شیر
که آرد گوزن گران را به زیر.
نظامی.
بامدادان دو شیر غرنده
خورشی در شکم نیاکنده...
نظامی.
، صفت ابر. رعّاد. رعاده. قاصف
لغت نامه دهخدا
غرنده
شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
غرنده
خروشان، خروشنده، غران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غرنده
هادرٌ
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به عربی
غرنده
Roaring
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
غرنده
rugissant
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
غرنده
ревущий
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به روسی
غرنده
brüllend
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به آلمانی
غرنده
ревучий
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
غرنده
ryczący
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به لهستانی
غرنده
rugindo
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
غرنده
rugiente
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
غرنده
brullend
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به هلندی
غرنده
दहाड़ते हुए
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به هندی
غرنده
دہاڑتا ہوا
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به اردو
غرنده
গর্জনকারী
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به بنگالی
غرنده
คำราม
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به تایلندی
غرنده
kunguruma
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
غرنده
kükreyen
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
غرنده
ruggente
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
غرنده
咆哮的
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به چینی
غرنده
רועם
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به عبری
غرنده
포효하는
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به کره ای
غرنده
mengaum
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
غرنده
鳴り響く
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ رَ دَ / دِ)
ترسنده و ترسان و هراسان و جبان. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغر و چغریدن شود.
لغت نامه دهخدا
اسم پریدن، هر جانوری که می پرد مرغ طیر طایر، جمع پرندگان مقابل چرنده. نام یک فردازرده پرندگان نام عام فردی از حیوانات ذی فقاری که به رده پرندگان تعلق دارد، که پرواز کند که بپرد پرواز کننده طایر: (ما چیزها را دروهم توانیم آورد که بحس نیافته باشیم چون مردم پرنده) (بابا افضل) یا پرنده پر نمیزند. خیلی خلوت و آرام بود. یا پرنده چراغ. پروانه. فراشه. یا (هواپیمایی) پرسنل پرنده. کسانی که در نیروی هوایی با هواپیما پرواز میکنند و رانندگی آنرا بعهده دارند. یا پرنده آتشین. یکی از انواع اختر. یا ماهی پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنده
تصویر خرنده
آنکه چیز ها را خرد خریدار مشتری، جمع خرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرنده
تصویر جرنده
عضروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرنده
تصویر آرنده
آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنده
تصویر درنده
پاره کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنده
تصویر برنده
قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرنده
تصویر شرنده
لخت لخت و پاره پاره، ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنده
تصویر درنده
وحشی
فرهنگ واژه فارسی سره