جدول جو
جدول جو

معنی غرند - جستجوی لغت در جدول جو

غرند
دختر غیر باکره که به عنوان باکره شوهر دهند
تصویری از غرند
تصویر غرند
فرهنگ فارسی عمید
غرند
(غَ رَ)
آن زن بود که به دوشیزه دهند، و دوشیزه برنیاید. (فرهنگ اسدی) :
نرم نرمک چو عروسی که غرند آمده بود
باز آن سوی بریدش که از آن سو بازآ.
ابوالعباس (از فرهنگ اسدی).
زنی که به نام دوشیزه به شوی دهند ودوشیزه نباشد
لغت نامه دهخدا
غرند
زنی که به عنوان دوشیزه به شوهر دهند و دوشیزه نباشد
تصویری از غرند
تصویر غرند
فرهنگ لغت هوشیار
غرند
((غَ رَ))
دختری که در شب زفاف معلوم شود که باکره نیست
تصویری از غرند
تصویر غرند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرند
تصویر پرند
(دخترانه)
ابریشم، پرن، پارچه ابریشمی بدون نقش ونگار، حریر ساده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
ویژگی آنچه یا آنکه بانگ مهیب برآورد، برای مثال به بزم اندرون ابر بخشنده بود / به رزم اندرون شیر غرنده بود (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
(غُرْ رَ دَ / دِ)
شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد. و بر دیگر سباع نیز اطلاق کرده اند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از صحاح الفرس). خشم آلود. (اوبهی) :
روبهی کاندر جوار درگهت مأوی گرفت
بر سباع از پرتوی چون شیر نر غرنده باد.
هندوشاه پدر صاحب صحاح الفرس (از صحاح الفرس).
صفت شیر و پلنگ و ببر و امثال آنهاست که از خشم آواز مهیب درآورند:
به بزم اندرون ابر بخشنده بود
به رزم اندرون شیر غرنده بود.
ابوالمؤید (از فرهنگ شعوری).
برآشفت برسان غرنده شیر
یکی بانگ زد بر گرزم دلیر.
فردوسی.
چو آواز او رعد غرنده نیست
چو بازوی او تیغ برنده نیست.
فردوسی.
زره دارد و جوشن و خود و ببر
بغرّد به کردار غرنده ابر.
فردوسی.
دلاور درآمد چو غرنده میغ
دودستی همی زد چپ و راست تیغ.
اسدی (گرشاسب نامه).
شه از خشمناکی چو غرنده شیر
که آرد گوزن گران را به زیر.
نظامی.
بامدادان دو شیر غرنده
خورشی در شکم نیاکنده...
نظامی.
، صفت ابر. رعّاد. رعاده. قاصف
لغت نامه دهخدا
تصویری از برند
تصویر برند
مخفف برنده، قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرند
تصویر چرند
حرف پوچ و بی معنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرند
تصویر پرند
اکلیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چرند
تصویر چرند
هذیان
فرهنگ واژه فارسی سره
خروشان، خروشنده، غران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
هادرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
Roaring
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
rugissant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
brüllend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
kunguruma
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دہاڑتا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
গর্জনকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
คำราม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
鳴り響く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
kükreyen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
ревучий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
咆哮的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
רועם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
포효하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
ревущий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
दहाड़ते हुए
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
brullend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
ruggente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
rugiente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
rugindo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
ryczący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
mengaum
دیکشنری فارسی به اندونزیایی