جدول جو
جدول جو

معنی غرنبیدگی - جستجوی لغت در جدول جو

غرنبیدگی
(غُ رُمْ دَ / دِ)
غرنبیده بودن. داشتن حالت غرنبیدن. رجوع به غرنبیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرنبیدن
تصویر غرنبیدن
بانگ و خروش برآوردن، صدای درشت و کلفت درآوردن، فریاد و غوغا کردن، برای مثال لشکر شادبهر درجنبید / نای رویین و کوس بغرنبید (عنصری - ۳۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
(غُرْ ری دَ / دِ)
غرش. عمل غرنده. رجوع به غرش و غرنده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
رنج دیدگی. تعب دیدگی. رنجش، دلتنگی. آزردگی خاطر. دلگیری. (ناظم الاطباء) : اگر خواهی از رنجیدگی دور باشی آنچه نرود مران. (قابوسنامه) ، اندوه. ملالت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ گَ دی دَ)
آواز در گلو پیچیدن و شور کردن و فریاد و غوغا نمودن و خروش و بانگ برآوردن. (برهان قاطع) ، غریدن. آوازی هول دادن. آواز مهیب برآوردن رعد و جز آن. (از فرهنگ شعوری) :
غرنبیدن نای در کوه و دشت
ز آوای تندر همی درگذشت.
فردوسی (از آنندراج).
برآمد ده و افکن و گیر و رو
غرنبیدن کوس و پیکار و غو.
اسدی.
لشکر شادبهر درجنبید
نای رویین و کوس بغرنبید.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
چون به رزم اندر غرنبیده چو شیر خشمگین
زهره در تن شیر را از هیبت او خون شده.
بوعلی چاچی.
رجوع به غرنبه شود.
، غر و لند کردن. ژکیدن.
ترکیب ها:
- غرنبان. غرنبش. غرنبندگی. غرنبنده. غرنبیدگی. غرنبیده. رجوع به همین مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رُمْدَ / دِ)
نعت مفعولی از غرنبیدن. بانگ و فریاد کرده. (برهان قاطع). رجوع به غرنبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(خَمْ دِ)
خمگشتگی. مایل شدگی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رَ دَ / دِ)
عمل غرنده. غرش. رجوع به غریدن و غرنده شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رُمْ بَ دَ / دِ)
غرنبنده بودن. بانگ و فریاد برآوردن. رجوع به غرنبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ دَ / دِ)
کشیدگی. ترنجیدگی: و تمدد را به پارسی طرنجیدگی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خطها و شکنهای پوست پیشانی، بسبب طرنجیدگی پوست ناپیدا شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و این درست نیست، از بهر آنک اگر علت اندر جانب راست بودی نقصان حس و طرنجیدگی عضله ها اندر آن جانب بودی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ دَ / دِ)
اسم مصدر از ترنجیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سخت درهم کشیدگی و فشرده شدگی. (ناظم الاطباء). مرحوم دهخدا آرد: این کلمه را صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی همه جا با طاء مؤلف نویسد: و تمددرا بپارسی طرنجیدگی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، درشت گشتگی و دارای چین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آواز در گلو پیچیدن، آوازی مهیب دادن غریدن، فریاد و غوغا کردن، غرغر کردن غرولند کردن ژکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنبیده
تصویر غرنبیده
آواز در گلو پیچیده، آواز مهیب برآورده، فریاد و غوغا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرنجیدگی
تصویر طرنجیدگی
کشیدگی، خطها و شکنهای پوست پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنبیدن
تصویر غرنبیدن
((غُ رُ دَ))
بانگ و خروش برآوردن، غوغا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربزدگی
تصویر غربزدگی
((غَ زَ دِ))
وضع یا کیفیت غرب زده شدن، پیروی از تمدن و فرهنگ کشورهای اروپایی
فرهنگ فارسی معین
آزردگی، تاذی، رنجش، کدورت، نژندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد