جدول جو
جدول جو

معنی غرنبش - جستجوی لغت در جدول جو

غرنبش
صدای مهیب، بانگ هولناک
تصویری از غرنبش
تصویر غرنبش
فرهنگ فارسی عمید
غرنبش
(غُ رُمْ بِ)
غرنبیدن. غرنبه. صدای مهیب. (از فرهنگ شعوری). آواز بلند و هولناکی که از انسان و یا حیوان برآید. (ناظم الاطباء) :
به ویرانی بلخ جنبش کنان
ز طوفان کینه غرنبش کنان.
مولانا هاتفی (از فرهنگ شعوری).
، رعد و تندر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
غرنبش
غرنبیدن، آواز مهیب
تصویری از غرنبش
تصویر غرنبش
فرهنگ لغت هوشیار
غرنبش
((غُ رُ بِ))
غرنبیدن، آواز مهیب
تصویری از غرنبش
تصویر غرنبش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرنبه
تصویر غرنبه
بانگ و فریاد، خروش، سخن درشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنب
تصویر غرنب
غرنبیدن، آواز مهیب و ترسناک
فرهنگ فارسی عمید
(غُ رُمْ بَ / بِ)
بانگ و فریاد و شور و مشغله وخروش. (برهان قاطع). بانگ و خروش به تشنیع بود چنانکه بهری بلند و بهری نه. (صحاح الفرس) (نسخه ای از فرهنگ اسدی). بانگ تشنیع بود چنانکه بهری بیرون و بهری اندرون گلو بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). بانگ و مشغله. (جهانگیری) (اوبهی). غریو. (جهانگیری). غریدن. (آنندراج) :
دو چیزش برکن و دو بشکن
مندیش ز غلغل و غرنبه
دندانش به گاز و دیده به انگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبه.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
ز فضل و بخشش و از کوشش او
ممالک سر به سر دارد غرنبه.
شمس فخری (از جهانگیری) (ازفرهنگ شعوری) (از آنندراج).
، غر و لند.
- آسمان غرنبه، رعد. رجوع به آسمان شود.
، چوبدستی. (برهان قاطع). چوبدستی بود که در راه دارند. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَمْ بِ / دُ رُمْ بُ)
آواز افتادن خانه و دیوار و امثال آن. (لغت محلی شوشتر، خطی)
لغت نامه دهخدا
(غُ رُمْبْ)
غرنبه و بانگ و فریاد و خروش و شور. (ناظم الاطباء). گرنب. گرمب
لغت نامه دهخدا
غرنبیدن غرنبش، بانگ و فریاد، بانگ و خروش بتشنیع چنانکه بهری بیرون و بهری اندورن گلو بود
فرهنگ لغت هوشیار
آواز افتادن چیزی سنگین در آب، آواز تصادم سنگ یا چیزی سنگین با جسمی، آواز انفجار گلوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنبه
تصویر غرنبه
((غُ رُ بِ))
غرنبیدن، بانگ و فریاد، خروش
فرهنگ فارسی معین
بانگ خر
فرهنگ گویش مازندرانی