غرنبیدن. غرنبه. صدای مهیب. (از فرهنگ شعوری). آواز بلند و هولناکی که از انسان و یا حیوان برآید. (ناظم الاطباء) : به ویرانی بلخ جنبش کنان ز طوفان کینه غرنبش کنان. مولانا هاتفی (از فرهنگ شعوری). ، رعد و تندر. (ناظم الاطباء)
غرنبیدن. غرنبه. صدای مهیب. (از فرهنگ شعوری). آواز بلند و هولناکی که از انسان و یا حیوان برآید. (ناظم الاطباء) : به ویرانی بلخ جنبش کنان ز طوفان کینه غرنبش کنان. مولانا هاتفی (از فرهنگ شعوری). ، رعد و تندر. (ناظم الاطباء)
بانگ و فریاد و شور و مشغله وخروش. (برهان قاطع). بانگ و خروش به تشنیع بود چنانکه بهری بلند و بهری نه. (صحاح الفرس) (نسخه ای از فرهنگ اسدی). بانگ تشنیع بود چنانکه بهری بیرون و بهری اندرون گلو بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). بانگ و مشغله. (جهانگیری) (اوبهی). غریو. (جهانگیری). غریدن. (آنندراج) : دو چیزش برکن و دو بشکن مندیش ز غلغل و غرنبه دندانش به گاز و دیده به انگشت پهلو به دبوس و سر به چنبه. لبیبی (از فرهنگ اسدی). ز فضل و بخشش و از کوشش او ممالک سر به سر دارد غرنبه. شمس فخری (از جهانگیری) (ازفرهنگ شعوری) (از آنندراج). ، غر و لند. - آسمان غرنبه، رعد. رجوع به آسمان شود. ، چوبدستی. (برهان قاطع). چوبدستی بود که در راه دارند. (صحاح الفرس)
بانگ و فریاد و شور و مشغله وخروش. (برهان قاطع). بانگ و خروش به تشنیع بود چنانکه بهری بلند و بهری نه. (صحاح الفرس) (نسخه ای از فرهنگ اسدی). بانگ تشنیع بود چنانکه بهری بیرون و بهری اندرون گلو بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). بانگ و مشغله. (جهانگیری) (اوبهی). غریو. (جهانگیری). غریدن. (آنندراج) : دو چیزش برکن و دو بشکن مندیش ز غلغل و غرنبه دندانش به گاز و دیده به انگشت پهلو به دبوس و سر به چنبه. لبیبی (از فرهنگ اسدی). ز فضل و بخشش و از کوشش او ممالک سر به سر دارد غرنبه. شمس فخری (از جهانگیری) (ازفرهنگ شعوری) (از آنندراج). ، غر و لند. - آسمان غرنبه، رعد. رجوع به آسمان شود. ، چوبدستی. (برهان قاطع). چوبدستی بود که در راه دارند. (صحاح الفرس)