قسمت عمیق دریا و مانند آن، گرداب، برای مثال کجایی ای که تعنّت کنی و طعنه زنی / تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب (سعدی۲ - ۳۱۹)، کنایه از جای هلاک، غرق شده، کنایه از کاملاً مشغول و گرفتار
قسمت عمیق دریا و مانند آن، گرداب، برای مِثال کجایی ای که تعنّت کنی و طعنه زنی / تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب (سعدی۲ - ۳۱۹)، کنایه از جای هلاک، غرق شده، کنایه از کاملاً مشغول و گرفتار
غرق + آب. آب عمیق را گویند که نقیض پایاب است. (برهان قاطع). غرقاب به قلب اضافت به معنی آب عمیق. (غیاث اللغات) (آنندراج). گرداب که در بعض جای دریا باشد. (از فرهنگ شعوری) (از ناظم الاطباء) : به ریگ اندر همی شد مرد تازان چو در غرقاب مرد آشناور. لبیبی (؟) ز کام نهنگان برون آمدیم ز غرقاب دریای خون آمدیم. خاقانی. گفتی ای خاقانی از غرقاب غم چون میرهی چون رهم کز پای من تا سر به طوفان درگرفت. خاقانی. بی همنفس خوش نتوان زیست به گیتی بی دست شناور نتوان رست ز غرقاب. خاقانی. در غرقاب جان جز به کشتی نوح به ساحل سلامت نرسد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 100). چو افتاد اندرین گرداب کشتی به ساحل بر ازین غرقاب کشتی. نظامی. یکی گفتا بدان ماند که در خواب دراندازد کسی خود را به غرقاب. نظامی. بدان جان کز چنین صد جان فزون است که جانم بی تودر غرقاب خون است. نظامی. چون از دو غرقاب آب و آتش به ساحل خلاص رسید... (جهانگشای جوینی). چون به خویش آمد ز غرقاب فنا خوش زبان بگشود در مدح و ثنا. مولوی. امروز حالا غرقه ام تا در کناری اوفتم وآنگه حکایت می کنم گر زنده ام غرقاب را. سعدی. دست و پایی بزن به چاره و جهد که عجب در میان غرقابی. سعدی. کجائی ای که تعنت کنی و طعنه زنی تو در کناری و ما اوفتاده در غرقاب. سعدی. ، شعوری در لسان العجم غرقاب را به معنی غرق شونده در آب نیز آورده وبه شعری مخدوش استشهاد کرده است
غرق + آب. آب عمیق را گویند که نقیض پایاب است. (برهان قاطع). غرقاب به قلب اضافت به معنی آب عمیق. (غیاث اللغات) (آنندراج). گرداب که در بعض جای دریا باشد. (از فرهنگ شعوری) (از ناظم الاطباء) : به ریگ اندر همی شد مرد تازان چو در غرقاب مرد آشناور. لبیبی (؟) ز کام نهنگان برون آمدیم ز غرقاب دریای خون آمدیم. خاقانی. گفتی ای خاقانی از غرقاب غم چون میرهی چون رهم کز پای من تا سر به طوفان درگرفت. خاقانی. بی همنفس خوش نتوان زیست به گیتی بی دست شناور نتوان رست ز غرقاب. خاقانی. در غرقاب جان جز به کشتی نوح به ساحل سلامت نرسد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 100). چو افتاد اندرین گرداب کشتی به ساحل بر ازین غرقاب کشتی. نظامی. یکی گفتا بدان ماند که در خواب دراندازد کسی خود را به غرقاب. نظامی. بدان جان کز چنین صد جان فزون است که جانم بی تودر غرقاب خون است. نظامی. چون از دو غرقاب آب و آتش به ساحل خلاص رسید... (جهانگشای جوینی). چون به خویش آمد ز غرقاب فنا خوش زبان بگشود در مدح و ثنا. مولوی. امروز حالا غرقه ام تا در کناری اوفتم وآنگه حکایت می کنم گر زنده ام غرقاب را. سعدی. دست و پایی بزن به چاره و جهد که عجب در میان غرقابی. سعدی. کجائی ای که تعنت کنی و طعنه زنی تو در کناری و ما اوفتاده در غرقاب. سعدی. ، شعوری در لسان العجم غرقاب را به معنی غرق شونده در آب نیز آورده وبه شعری مخدوش استشهاد کرده است
دهی است از دهستان کنار رود خانه شهرستان گلپایگان، که در 18هزارگزی شمال خاوری گلپایگان و 15هزارگزی خاوری اتومبیل رو گلپایگان به خمین واقع شده، و منطقۀ جلگه و معتدل و سکنۀ آن 161 تن است و دارای مذهب تشیعاند، زبان آنان لهجۀ لری فارسی است و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات، لبنیات، تریاک و پنبه می باشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان کنار رود خانه شهرستان گلپایگان، که در 18هزارگزی شمال خاوری گلپایگان و 15هزارگزی خاوری اتومبیل رو گلپایگان به خمین واقع شده، و منطقۀ جلگه و معتدل و سکنۀ آن 161 تن است و دارای مذهب تشیعاند، زبان آنان لهجۀ لری فارسی است و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات، لبنیات، تریاک و پنبه می باشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
کلاغ سیاه، کنایه از خودخواه، در علم نجوم صورت فلکی کم نوری در آسمان نیمکرۀ جنوبی، کلاغ، زاغ، نوعی کشتی بادی که به شکل کلاغ ساخته می شد غراب بین: غراب البین
کلاغ سیاه، کنایه از خودخواه، در علم نجوم صورت فلکی کم نوری در آسمان نیمکرۀ جنوبی، کلاغ، زاغ، نوعی کشتی بادی که به شکل کلاغ ساخته می شد غراب بین: غراب البین
جمع واژۀ رقبه به معنی گردن. (از فرهنگ نظام) (از غیاث اللغات) (آنندراج). (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : گرد کردند سرین محکم کردند رقاب رویها یکسره کردند به زنگار خضاب. منوچهری. زیر رکاب و علم فاطمی نرم شود بی خردان را رقاب. ناصرخسرو. تیغها جز در قراب رقاب قرار نمی گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 249). رجوع به رقبه شود. - رقاب المزاود، لقبی است که عربیان به ایرانیان داده اند. (ناظم الاطباء). لقبی است مرعجمیان را. (یادداشت مؤلف). عجم را گویند بسبب سرخی رنگ شان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). - رقاب نهادن به فرمان کسی، گردن نهادن به فرمان او. به اطاعت وی درآمدن. اطاعت و فرمانبرداری او را قبول کردن: خدایگان جهان سیف دولت آنکه بطبع نهاده اند به فرمان وی ملوک رقاب. مسعودسعد. - غلاظالرقاب، اجلاف. (از اقرب الموارد). - مالک الرقاب، صاحب گردنها، کنایه از مولی و بزرگ وفرمانروا. (یادداشت مؤلف). رجوع به مادۀ مالک الرقاب و ترکیب مالک رقاب در ذیل همین ماده شود. - مالک رقاب، صاحب گردنها. سرور. مولا: خسرو اعظم آفتاب ملوک ظل حق، مالک رقاب ملوک. خاقانی. - مالک رقاب، مالک الرقاب. مولا. مولی. (یادداشت مؤلف). سرور: نگوید غزل و آفرین هم نخواند که معشوق و مالک رقابی نبیند. خاقانی. جمله بدین داوری بر در عنقا شدند کاوست خلیفۀ طیور داور مالک رقاب. خاقانی. رجوع به مادۀ مالک رقاب و نیز ترکیب مالک الرقاب در ذیل همین ماده و معنی شود، غلامان و کنیزان. (فرهنگ نظام) : چرخ ترنجی به صبح ساخته نارنج زر از پی اسب ملک مالک رق و رقاب. خاقانی
جَمعِ واژۀ رَقَبَه به معنی گردن. (از فرهنگ نظام) (از غیاث اللغات) (آنندراج). (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : گرد کردند سرین محکم کردند رقاب رویها یکسره کردند به زنگار خضاب. منوچهری. زیر رکاب و علم فاطمی نرم شود بی خردان را رقاب. ناصرخسرو. تیغها جز در قراب رقاب قرار نمی گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 249). رجوع به رقبه شود. - رقاب المزاود، لقبی است که عربیان به ایرانیان داده اند. (ناظم الاطباء). لقبی است مرعجمیان را. (یادداشت مؤلف). عجم را گویند بسبب سرخی رنگ شان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). - رقاب نهادن به فرمان کسی، گردن نهادن به فرمان او. به اطاعت وی درآمدن. اطاعت و فرمانبرداری او را قبول کردن: خدایگان جهان سیف دولت آنکه بطبع نهاده اند به فرمان وی ملوک رقاب. مسعودسعد. - غلاظالرقاب، اجلاف. (از اقرب الموارد). - مالک الرقاب، صاحب گردنها، کنایه از مولی و بزرگ وفرمانروا. (یادداشت مؤلف). رجوع به مادۀ مالک الرقاب و ترکیب مالک رقاب در ذیل همین ماده شود. - مالِک ِ رِقاب، صاحب گردنها. سرور. مولا: خسرو اعظم آفتاب ملوک ظل حق، مالک رقاب ملوک. خاقانی. - مالِک رِقاب، مالک الرقاب. مولا. مولی. (یادداشت مؤلف). سرور: نگوید غزل و آفرین هم نخواند که معشوق و مالک رقابی نبیند. خاقانی. جمله بدین داوری بر در عنقا شدند کاوست خلیفۀ طیور داور مالک رقاب. خاقانی. رجوع به مادۀ مالک رقاب و نیز ترکیب مالک الرقاب در ذیل همین ماده و معنی شود، غلامان و کنیزان. (فرهنگ نظام) : چرخ ترنجی به صبح ساخته نارنج زر از پی اسب ملک مالک رق و رقاب. خاقانی
امیر مدیان است که جدعون وی را هزیمت داده، افرائیمیان او را بر صخرۀ غراب به قتل رسانیدند، و صخرۀ غراب به اسم امیر مدیان که در آنجا مقتول گردید موسوم گشت، و این صخره در مشرق اردن بود چه جدعون وقتی که غراب و ذئب را به قتل رسانید خود در طرف غربی اردن مشغول برانگیختن غیرت سبط افرائیم و به هیجان آوردن ایشان بود که بدان وسیله مدیانیان را هزیمت دهند، و اینان همان اشخاص بودند که گذرگاههای اردن را گرفته مدیانیان را فرار دادند و متفرق کردند، و پس از آن به تعاقب ایشان پرداخته، غراب و ذئب را دستگیر کردند، و رئیس آنان را به نزد جدعون آوردند. پس از آن جدعون وعساکرش از اردن گذشتند، شاید زبح و صلمناع را که شهریار مدیانیان بودند دستگیر کنند، علیهذا بر ایشان هجوم آورده در نوبح ایشان را زدند و دو پادشاه را دستگیر کردند. جدعون آنان را به سکوت و فنوئیل آورد و از آنجا به دیار عدم فرستاد. (از قاموس کتاب مقدس) ابن جذیمه. جدی جاهلی است از قبیلۀ طی. از قحطان، بعض فرزندان وی مشهورند. (اعلام زرکلی ج 2 ص 758) محمد بن موسی غراب. استاد ابی علی غصانی است. (منتهی الارب)
امیر مدیان است که جدعون وی را هزیمت داده، افرائیمیان او را بر صخرۀ غراب به قتل رسانیدند، و صخرۀ غراب به اسم امیر مدیان که در آنجا مقتول گردید موسوم گشت، و این صخره در مشرق اردن بود چه جدعون وقتی که غراب و ذئب را به قتل رسانید خود در طرف غربی اردن مشغول برانگیختن غیرت سبط افرائیم و به هیجان آوردن ایشان بود که بدان وسیله مدیانیان را هزیمت دهند، و اینان همان اشخاص بودند که گذرگاههای اردن را گرفته مدیانیان را فرار دادند و متفرق کردند، و پس از آن به تعاقب ایشان پرداخته، غراب و ذئب را دستگیر کردند، و رئیس آنان را به نزد جدعون آوردند. پس از آن جدعون وعساکرش از اردن گذشتند، شاید زبح و صلمناع را که شهریار مدیانیان بودند دستگیر کنند، علیهذا بر ایشان هجوم آورده در نوبح ایشان را زدند و دو پادشاه را دستگیر کردند. جدعون آنان را به سکوت و فنوئیل آورد و از آنجا به دیار عدم فرستاد. (از قاموس کتاب مقدس) ابن جَذیمه. جدی جاهلی است از قبیلۀ طی. از قحطان، بعض فرزندان وی مشهورند. (اعلام زرکلی ج 2 ص 758) محمد بن موسی غراب. استاد ابی علی غصانی است. (منتهی الارب)
الغراب، نام صورتی از صور فلکیه از ناحیۀ جنوبی است و آن را بر مثال کلاغی توهم کرده اند و کواکب آن هفت است و نام دیگر آن عرش سماک است. (از جهان دانش). نام صورت نهم از صور چهارده گانه فلک جنوبی. (مفاتیح). یکی از صور جنوبی فلک و دارای سه ستاره از قدر سیم و یک از قدر چهارم است و جناح الغراب و منقارالغراب از ستارگان این صورت است. رجوع به ثوابت شود ده کوچکی است از دهستان دیناران بخش اردل شهرستان شهرکرد، و در 20000گزی جنوب باختری اردل و در 20000گزی راه عمومی اردل واقع است. سکنۀ آن 46 تن و مذهب آنان تشیع است و به زبان فارسی سخن می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
الَغراب، نام صورتی از صور فلکیه از ناحیۀ جنوبی است و آن را بر مثال کلاغی توهم کرده اند و کواکب آن هفت است و نام دیگر آن عرش سماک است. (از جهان دانش). نام صورت نهم از صور چهارده گانه فلک جنوبی. (مفاتیح). یکی از صور جنوبی فلک و دارای سه ستاره از قدر سیم و یک از قدر چهارم است و جناح الغراب و منقارالغراب از ستارگان این صورت است. رجوع به ثوابت شود ده کوچکی است از دهستان دیناران بخش اردل شهرستان شهرکرد، و در 20000گزی جنوب باختری اردل و در 20000گزی راه عمومی اردل واقع است. سکنۀ آن 46 تن و مذهب آنان تشیع است و به زبان فارسی سخن می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز که در 12هزارگزی شمال دهدز واقع شده و منطقۀ کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 78 تن و شیعه اند و به لهجۀ لری بختیاری و فارسی سخن می گویند. آب آن از چشمه و قنات است و محصول آنجا غلات و تریاک می باشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز که در 12هزارگزی شمال دهدز واقع شده و منطقۀ کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 78 تن و شیعه اند و به لهجۀ لری بختیاری و فارسی سخن می گویند. آب آن از چشمه و قنات است و محصول آنجا غلات و تریاک می باشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان دهدز شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال باختری دهدز. آب آن از چشمه و محصول آن گندم و جو و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان دهدز شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال باختری دهدز. آب آن از چشمه و محصول آن گندم و جو و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
گرداب. (آنندراج). غرقاب. رجوع به غرقاب شود، شور و غوغا و آواز. (آنندراج). نعره و های و هوی و آوازۀ بلند و مهیب. (فرهنگ شعوری) : غرغاب افتد در جهان از حسن عالمگیر تو باید حذر از غمزۀ خونخوار و چشم پرفتن. ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری)
گرداب. (آنندراج). غرقاب. رجوع به غرقاب شود، شور و غوغا و آواز. (آنندراج). نعره و های و هوی و آوازۀ بلند و مهیب. (فرهنگ شعوری) : غرغاب افتد در جهان از حسن عالمگیر تو باید حذر از غمزۀ خونخوار و چشم پرفتن. ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری)
رقبی کردن با کسی. (منتهی الأرب). رقبی دادن. (زوزنی). به رقبی دادن خانه یا زمین را. (منتهی الأرب). برقبی دادن خانه یا جائی، کسی را. مال را موضوع رقبی قرار دادن. بخشیدن چیزی کسی را بدین وجه که این چیز بعد از وفات من از آن تو باشد: ارقبته داراً، او ارضاً
رُقبی کردن با کسی. (منتهی الأرب). رُقبی دادن. (زوزنی). به رقبی دادن خانه یا زمین را. (منتهی الأرب). برقبی دادن خانه یا جائی، کسی را. مال را موضوع رقبی قرار دادن. بخشیدن چیزی کسی را بدین وجه که این چیز بعد از وفات من از آن تو باشد: ارقبته داراً، او ارضاً
زاغ کراکر، تیزی، اندازه و مرز، تگرگ یخچه برف، پس سر، آغاز هر چیز، لبه، گونه ای کشتی کشتی نیش کلاغی راغ، جمع غربان غرابین، کلاغ. یا غراب زمین. شب تاریک. یاغرای سیاه (سیه)، شب، نوعی از کشتی مادی قدیم که به شکل غراب ساخته می شده، جسم کلی از جهت بودن او در غایت بعد از عالم قدس، از خود راضی مغرور
زاغ کراکر، تیزی، اندازه و مرز، تگرگ یخچه برف، پس سر، آغاز هر چیز، لبه، گونه ای کشتی کشتی نیش کلاغی راغ، جمع غربان غرابین، کلاغ. یا غراب زمین. شب تاریک. یاغرای سیاه (سیه)، شب، نوعی از کشتی مادی قدیم که به شکل غراب ساخته می شده، جسم کلی از جهت بودن او در غایت بعد از عالم قدس، از خود راضی مغرور