جدول جو
جدول جو

معنی غرقاب

غرقاب
قسمت عمیق دریا و مانند آن، گرداب، برای مثال کجایی ای که تعنّت کنی و طعنه زنی / تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب (سعدی۲ - ۳۱۹)، کنایه از جای هلاک، غرق شده، کنایه از کاملاً مشغول و گرفتار
تصویری از غرقاب
تصویر غرقاب
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غرقاب

غرقاب

غرقاب
تکاب ترنگ آب ژرف، گرداب آب عمیق که شخص را عرق کند گودالی که در بعض نقاط دریا یا رود باشد مقابل پایاب
فرهنگ لغت هوشیار

غرقاب

غرقاب
دهی است از دهستان کنار رود خانه شهرستان گلپایگان، که در 18هزارگزی شمال خاوری گلپایگان و 15هزارگزی خاوری اتومبیل رو گلپایگان به خمین واقع شده، و منطقۀ جلگه و معتدل و سکنۀ آن 161 تن است و دارای مذهب تشیعاند، زبان آنان لهجۀ لری فارسی است و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات، لبنیات، تریاک و پنبه می باشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

غرقاب

غرقاب
غرق + آب. آب عمیق را گویند که نقیض پایاب است. (برهان قاطع). غرقاب به قلب اضافت به معنی آب عمیق. (غیاث اللغات) (آنندراج). گرداب که در بعض جای دریا باشد. (از فرهنگ شعوری) (از ناظم الاطباء) :
به ریگ اندر همی شد مرد تازان
چو در غرقاب مرد آشناور.
لبیبی (؟)
ز کام نهنگان برون آمدیم
ز غرقاب دریای خون آمدیم.
خاقانی.
گفتی ای خاقانی از غرقاب غم چون میرهی
چون رهم کز پای من تا سر به طوفان درگرفت.
خاقانی.
بی همنفس خوش نتوان زیست به گیتی
بی دست شناور نتوان رست ز غرقاب.
خاقانی.
در غرقاب جان جز به کشتی نوح به ساحل سلامت نرسد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 100).
چو افتاد اندرین گرداب کشتی
به ساحل بر ازین غرقاب کشتی.
نظامی.
یکی گفتا بدان ماند که در خواب
دراندازد کسی خود را به غرقاب.
نظامی.
بدان جان کز چنین صد جان فزون است
که جانم بی تودر غرقاب خون است.
نظامی.
چون از دو غرقاب آب و آتش به ساحل خلاص رسید... (جهانگشای جوینی).
چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشود در مدح و ثنا.
مولوی.
امروز حالا غرقه ام تا در کناری اوفتم
وآنگه حکایت می کنم گر زنده ام غرقاب را.
سعدی.
دست و پایی بزن به چاره و جهد
که عجب در میان غرقابی.
سعدی.
کجائی ای که تعنت کنی و طعنه زنی
تو در کناری و ما اوفتاده در غرقاب.
سعدی.
، شعوری در لسان العجم غرقاب را به معنی غرق شونده در آب نیز آورده وبه شعری مخدوش استشهاد کرده است
لغت نامه دهخدا

غرقابه

غرقابه
غرقاب بنگرید به غرقاب آب عمیق که شخص را عرق کند گودالی که در بعض نقاط دریا یا رود باشد مقابل پایاب
فرهنگ لغت هوشیار

ارقاب

ارقاب
رُقبی کردن با کسی. (منتهی الأرب). رُقبی دادن. (زوزنی). به رقبی دادن خانه یا زمین را. (منتهی الأرب). برقبی دادن خانه یا جائی، کسی را. مال را موضوع رقبی قرار دادن. بخشیدن چیزی کسی را بدین وجه که این چیز بعد از وفات من از آن تو باشد: ارقبته داراً، او ارضاً
لغت نامه دهخدا

غرغاب

غرغاب
گرداب. (آنندراج). غرقاب. رجوع به غرقاب شود، شور و غوغا و آواز. (آنندراج). نعره و های و هوی و آوازۀ بلند و مهیب. (فرهنگ شعوری) :
غرغاب افتد در جهان از حسن عالمگیر تو
باید حذر از غمزۀ خونخوار و چشم پرفتن.
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا

مرقاب

مرقاب
دهی است از دهستان دهدز شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال باختری دهدز. آب آن از چشمه و محصول آن گندم و جو و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا