جدول جو
جدول جو

معنی غرقاءه - جستجوی لغت در جدول جو

غرقاءه
(دَرر)
بی پوست تنک برآمدن خایه. بی پوست تنک نهادن ماکیان خایه را: غرقأت الدجاجه بیضها، یعنی تخم گذاشت و در آن پوست خشک نبود. همزه زاید است زیرا از مادۀ غرق می باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرقگاه
تصویر غرقگاه
جای غرق شدن
فرهنگ فارسی عمید
(غُ یَ / یِ)
دبه را گویند. (فرهنگ خطی). دبه خایه. غر. رجوع به غر شود
لغت نامه دهخدا
(غُ نُ)
شهری است به اندلس (اسپانیا) یا آن لحن است وصواب اغرناطه می باشد، و معنای آن به زبان اندلسی انار است. (از منتهی الارب). جوهری و صاحب لسان آن را نیاورده اند و یاقوت و صاغانی گویند که آن شهری است به اندلس، و صاحب ’عباب’ اغرناطه را به زیادت الف صحیح دانسته است و حذف الف لغت عامی است، و شیخ ما گوید:غرناطه غلط نیست بلکه شهر به هر دو نام نامیده شده است و معنای آن به زبان اندلسی و به قول بعضی به زبان عجم اندلس انار است، اما غرناطه، دمشق بلاد اندلس و مورد توجه مردم می باشد، و اگر جز چمنهای طویل و عریض و رود خانه شنیل که خداوند بدان شهر بخشیده است چیز دیگری نداشت، در اهمیت وی کفایت میکرد. شعرا را درباره آن تصانیف و اشعار بسیاری است از آن جمله این ابیات است:
غرناطه مالها نظیر
ما مصر ما الشام ما العراق
ماهی الا العروس تجلی
و تلک من جمله الصداق.
و قرای آن بنا به قول بعضی از مورخان 270 قریه است و آثاری بزرگ و بسیار دارد. (از تاج العروس و الحلل السندسیه ج 1 ص 188) و یاقوت در معجم البلدان گوید: به قول بعضی صحیح آن اغرناطه است و عامه الف آن را انداختند چنانکه در کلمه البیره به جای آن لبیره به کار میبرند. غرناطه از قدیمترین شهرهای ’البیره’ از توابع اندلس، و از بزرگترین و زیباترین و استوارترین آنهاست. رود معروف به ’قلوم’ آن را میشکافد، و حالا آن رودخانه را حداره مینامند، و از آن خردۀ طلای خالص می گیرند و آسیابهای زیادی در داخل شهر از آب آن استفاده می کنند، و شعبه ای از آن از نصف شهر میگذرد و به گرمابه ها و سقایه ها وبسیاری از خانه های بزرگان میرسد و شعبه دیگری از آن نصف دیگر شهر را مشروب می کند. و فاصله غرناطه از ’البیره’ چهار فرسخ و فاصله آن از قرطبه سی وسه فرسخ است. - انتهی. و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: غرناطه شهری است در اندلس از ممالک جنوبی اسپانیا. این شهر در جنوب مادرید به فاصله 696 هزارگز (راه آهن) و در دامنۀ کوه نواده و در شمال نهر شنیل، و در دو طرف رود دارو (به تلفظ عربها: حداره) که به همین شنیل میریزد قرار دارد. سکنۀ آن 76110 تن است و دارای دارالفنون (دانشگاه) ، موزۀ نقاشی، کتابخانه های متعدد، کلیسای بزرگ، آثار عتیقه و قصر الحمراء می باشد که نمونه ای از صنایع معماری عرب است. این شهر در دامنۀ سه تپۀ مزین به خانه ها قرار گرفته و با نار شباهت پیدا کرده است، و به همین جهت آن را غرناطه (به معنی انار) نامیده اند. غرناطۀ اصلی قسمت غربی شهر است و قسمت جنوب شهر به نام آنتکرا و شمال شرقی به نام ’البایسین’ یا البیضائیین از هم تشخیص داده میشوند. برحسب روایت، مهاجران فنیقی اول روی تپه هائی که امروز به قورس برمیاس (تپه های سرخ) مشهور است قصبه ای به نام غرناطه تأسیس کردند، پس از آن قوم ایبر در نزدیکی آن قصبۀ دیگری به نام ایلیبریس ساختند. در زمان واندالها و گتها این دو قصبه ویران شدند و پس از تسلط مسلمین بر اندلس، پادشاهان اموی شهر کنونی را مجدداً بنا کردند. در زمان دولت مرابطین و موحدین این شهر بسیار آبادان شده و سکنۀ آن به 420000 تن رسیده بود. در زمان حکومت بنی احمر نیز مجدداً آباد شد و پس از تسلط مسیحیان بر اسپانیا، عده بسیاری از مسلمانان که از شهرهای اسپانیا فراری شده بودند به غرناطه آمدند و این شهر مدتی در دست مسلمانان باقی ماند تا در تاریخ 1492م. یعنی سال کشف آمریکا، به تصرف مسیحیان درآمد. عربها ناحیۀ البیره را مرکز غرناطه میدانستند و بعضی از جغرافی دانان عرب فقط ذکر کرده اند که غرناطه در 4فرسخی البیره واقع است و بعضی دیگر گفته اند: البیره محرف ایلیبریس است که در آغاز قصبه ای بوده و بعد صورت شهر به خود گرفته است. - انتهی. غرناطه مولد ابن جبیر صاحب رحله است. صاحب الحلل السندسیه آرد: غرناطه از مشهورترین بلاد اندلس است. آن را غرناطۀ دمشق گویند زیرا لشکر دمشق هنگام فتح به آنجا فرودآمدند و گفته اند از نظر فراوانی نهرها و کثرت درختان به دمشق شباهت دارد. در مقابل این شهر کوه ’شلیر’ قرار دارد که چه در تابستان و چه در زمستان برف آن را فراگرفته است. از توابع غرناطه قطر ’لوشه’ میباشد که معدن نقرۀ خوب دارد و اصل لسان الدین بن الخطیب از آنجاست. دیگر ’باغه’ که عامه آن را ’بیغه’ گویند و دیگر از توابع آن ’وادی آش’ است که آن را وادی الاشات نیز گویند. قبل از غرناطه، شهر ’البیره’ به جای آن بود و چون صنهاجی غرناطه و قصبه و باره های آن را بنا کرد مردم بدانجا آمدند و پس از وی پسرش ’بادیس’ بر آبادی آن افزود. (از الحلل السندسیه ج 1 صص 188- 190) رجوع به فهرست الحلل السندسیه ج 1 و 2 و کامل ابن اثیر ج 11 ص 70 و نزهه القلوب ص 290 و روضات الجنات ص 65 شود. سکنۀ آن در عصر حاضر بالغ بر 154400 تن می باشد، در قاموس الاعلام آمده: ایالت غرناطه یکی از هشت ایالت جنوبی اسپانیاست که این هشت ایالت اندلس را تشکیل میدهند. از جنوب به بحر ابیض (دریای مدیترانه) و از مشرق به المریه، و از شمال شرقی به مرسه و البسیطه، و از شمال به جیان، و از شمال غربی به قرطبه، و از مغرب به مالقه (مالاگا) محدود است. مساحت آن 12788 هزارگز مربع می باشد، سکنه آن 477720 تن هستند به 13 قضاء شامل 209 ناحیه تقسیم شده است. این ایالت زیباترین نقطۀ اندلس بلکه اسپانیا و حتی تمام اروپاست. بلندترین کوه اسپانیا به نام ’سیرانواده’ در اینجاست و کوههای دیگر نیز دارد که از آنها آبهای بسیاری جاری شده بر طراوت آن می افزایند. همه این آبهابه ’وادی الکبیر’ میریزند. بزرگترین و زیباترین این آبها، رود ’شنیل’ است. محصولات فراوانی دارد. نیشکر آن مشهور است، و علاوه بر ذخایر گوناگون، پنبه، کتان، زیتون، توت، انگور و انواع میوه و سبزیها در آنجا به عمل می آید. اهالی آن به ذکاوت و دلیری و تفاخر و مهمان نوازی مشهورند. زبانی که بدان تکلم می کنند دارای کلمات بسیاری مأخوذ از عربی است، بیشتر نواحی مختلف این ایالت نیز امروز به نامهای عربی شهرت دارند. -انتهی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی است در ناحیۀ بردستان از بلوکات دشتی که در چهار فرسخ و نیم بیشتر میانۀ شمال و مغرب دیّرقرار دارد. (از فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 212)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جای غرق شدن. آنجا که غرق شوند. غرقه گاه:
زین غرقگاه رو که نهنگ است بر گذر
زین سبزه زار خیز که زهر است در گیا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ نَ / نِ)
بدخواهانه. به طور بدخواهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در الجزائر جنوبی. مرکز آن نیز غردایه است. دارای 10689 تن سکنه و 60000 نخل است. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
زمین درشت. همزه بدل از یاء و یاء اول از واو و از اینجاست که جمع آن قواقی آید و گاهی قیاقی بر لفظ و گاهی قیق کعنب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
صفیحهالزرقالیه. نوعی از صفحۀ فلزی که بر آن صور فلکی و دوائراصلی جونشان داده میشود... (از دزی ج 1 ص 589). رجوع به همین کتاب و ابن زرقیال در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
بانگ کردن مرغ. (از اقرب الموارد). رجوع به قوقاه شود
لغت نامه دهخدا
(غُبُ)
قریه ای است در چهارفرسنگی میانۀ شمال و مغرب اسیر. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 175)
لغت نامه دهخدا
(رَمْءْ)
انبوه شدن و بسیار گردیدن موی و جز آن و بر هم نشستن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَن ن)
کفک برآوردن دیگ از جوشش، افزون شدن موی و جز آن و برهم نشستن، درآمیختن قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ)
دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 895 تن سکنه. آب آن از قنات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عُ قُ ءَ)
یکدانه عرقصاء. واحد عرقصاء. (از اقرب الموارد). رجوع به عرقصاء شود
لغت نامه دهخدا
(غُرْ / غَرْشَ / شِ)
لیف جولاهگان. (برهان قاطع). گیاهی است که جولاهان از او مالا (ماله) کنند و دسته بندند و کفشگران نیز. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گیاهی باشد که جولاهگان و کفشگران آن را به لیف کنند و دسته و دسته بندند و بر روی چیزی مالند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). گیاهی باشد که جولاهان دسته بندند و بر جامه مالند. (صحاح الفرس) :
چو غرواشه ریشی به سرخی و چندان
که ده ماله از ده یکش بست شاید.
لبیبی (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
من زنم بیشتر ز بیم پشه
کون پیلان ز بیم غرواشه.
؟
غرواش. غورواش. غورواشه. (برهان قاطع). غرواس. ماله. مرشّه. صیصه. (منتهی الارب). ممسحه. (دهار). برس. رجوع به غرواش شود، سبط. (مهذب الاسماء) ، قهر و غضب و خشم. غرواش. (برهان قاطع). رجوع به غرواش شود
لغت نامه دهخدا
(تَ غَ)
غلطیدن. (از منتهی الارب). و رجوع به درباء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
زشت خوردن طعام را. یقال: ذرطیت الطعام، یعنی زشت خوردی آنرا
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ / زِ)
بمعنی مو قلم نقاشان. چه مصوران ولایت از پر باریک قاز خامه درست مینمایند. (از مصطلحات از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ دَ)
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد، که در 37هزارگزی شمال باختری تربت جام کنار راه مالرو عمومی تربت جام به فریمان واقع شده و محلی کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 285 تن می باشد که شیعه و فارسی زبان اند. آب آن از قنات است و محصول آنجا غلات، پنبه و تریاک بوده و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ ءَ / مِ قَ ءَ)
مرقاه. مرقات. پلکان. نردبان. (از اقرب الموارد). زینه. پایه. سلم. رجوع به مرقاه و مرقات شود
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
اصل آن دورالقاعه است به معنی حصارهای منزل. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
یکی برقان. یک ملخ متلون. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ ءَ)
تأنیث حرباء. ام حبین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ هََ / هَِ)
خرگاه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ نَ)
نام شهری بوده است به اشروسنه. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یرقانه
تصویر یرقانه
کرمینه
فرهنگ لغت هوشیار
غرقاب بنگرید به غرقاب آب عمیق که شخص را عرق کند گودالی که در بعض نقاط دریا یا رود باشد مقابل پایاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقاطه
تصویر فرقاطه
کشتی جنگی بادبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرقگاه
تصویر غرقگاه
جای غرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، زنجبیل شامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرخایه
تصویر غرخایه
دبه خایه غر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرقازه
تصویر پرقازه
پر غاز مو خامه از ابزارهای نگارگری قلم موی نقاشان
فرهنگ لغت هوشیار
پیاپی گوی: زن، کورت کوزه گردن باریک راگویند، شش گونه که شترمست برآرد
فرهنگ لغت هوشیار