جدول جو
جدول جو

معنی غربله - جستجوی لغت در جدول جو

غربله
غربال کردن، جدا کردن اشیای ریز و درشت یک جسم با ریختن آن در غربال و تکان دادن، کنار گذاشتن و جدا کردن افرادی از یک مجموعه
تصویری از غربله
تصویر غربله
فرهنگ فارسی عمید
غربله(دُ نَ)
بیختن. (منتهی الارب) (آنندراج). به ماشوی بکردن. (مصادر زوزنی). به غربال بیختن. غربال کردن. غربال زدن. بوجاری کردن. الک کردن. و منه المثل: من غربل الناس، نخلوه. (اقرب الموارد).
- غربلۀ شهر، کشف حال مردم آنجا. غربل البلد، کشف حال من بها. (اقرب الموارد).
، پراکندن: غربله ، فرّقه . (ذیل اقرب الموارد) ، بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره پاره کردن: غربل الشی ٔ، قطعه. (اقرب الموارد) ، کشتن و سائیدن قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج) : غربل القوم، قتلهم و طحنهم، رفتن در زمین. غربل الرجل فی الارض، ذهب فیها. (اقرب الموارد) ، نوعی جماع. رجوع به مجمع الامثال میدانی چ تهران 1290 ص 334 و غربیله شود
لغت نامه دهخدا
غربله
از ریشه پارسی گربال کردن بیختن
تصویری از غربله
تصویر غربله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غربیله
تصویر غربیله
حرکاتی که در حالت رقص به قسمت های تحتانی بدن داده می شود، قر کمر، رقص کمر
غربیله کردن: حرکت دادن قسمت های تحتانی بدن در حالت رقص، قر کمر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خربله
تصویر خربله
چرخ چاه، دولاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربچه
تصویر غربچه
فرزند زنی بدکار
فرهنگ فارسی عمید
(غُ لَ)
غلاف سر نرۀ غلام. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، غرل. (اقرب الموارد). آن پوست که هنگام ختنه ببرند. قلفه. غلفه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ / لِ)
حرکات و سکنات خواتین در وقت خاص. (آنندراج) ، حرکت دادن پیاپی قسمت تحتانی تن چنانکه غربال، آنگاه که با آن بوجاری حبوب کنند، کون و کچول. نوعی قر. غر.
- امثال:
نگاه به دست خاله (نه نه) کن، مثل خاله (نه نه) غربیله کن
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ چَ / چِ)
دشنامی است:
دریغ غربچگانی که چون غلام شدند
مزین از کله و پیرهان و دستارم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ لَ)
سستی پای. (منتهی الارب). سستی در پایها. (از اقرب الموارد). سستی در پایها در حین رفتار که گویا در گل راه می رود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
به گل رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در گل راه رفتن. (ناظم الاطباء) ، به آب درآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آمیختن و پاکیزه کردن گندم را و بر باد کردن آن را. (از اقرب الموارد). پاک وپاکیزه کردن گندم را چون غربال کردن، کقوله قد غربلت و کربلت من القصل، آمیختن چیزی را به چیزی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ لَ)
ربله. هر گوشت پارۀ ستبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)) ، گوشت شکم ران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). گوشت اندرون ران مردم. (مهذب الاسماء) ، گرداگرد پستان، گرداگرد کس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رمۀ گاو دشتی. ج، ربلات. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غَ بی یَ)
باد دبور. رجوع به دبور شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 167)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ بَ)
یکی از دروازه های بزرگ دارالخلافه در بغداد است که آن را به علت داشتن غربه (درخت) به همین نام خوانده اند. بعض از روات بدانجا منسوبند از آن جمله: ابوالخطاب نصر بن احمد بن عبدالله بن البطر الغربی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
چشمۀ آبی نزدیک کوهی، و گاهی این کلمه را به تخفیف گویند. (منتهی الارب). آبی است نزدیک کوه غرّب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
غربت. رجوع به غربت شود
لغت نامه دهخدا
خرم و بارآور، شهری که در حدود شمالی زمین کنعان واقعست. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
ربله. رجوع به ربله در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ لَ)
زن فربه بسیارگوشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ربلاء شود، ماده شتر فربه. (از مهذب الاسماء) ، زن بزرگ ربلات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ربلاء شود، باریک ران خردکس. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به ربلاء شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ بَ)
یکی شجر غرب، یعنی درخت خلاف است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَرْءْ)
به یکبار آب بر سر ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) : غرقل الرجل، صب علی رأسه الماء بمره. (اقرب الموارد) ، پلغده گردیدن تخم مرغ و خربزه. (منتهی الارب) (آنندراج). گندیده شدن تخم مرغ و خربزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ چَ)
اقلیم و ایالتی در دلتای مصر است و میان دو جانب نیل. رشید و دمیاط قرار دارد، و از طرف شمال به دریای روم (مدیترانه) از مشرق به دقهلیه و از جنوب به منوفیه و از مغرب به ایالت بحریه محدود است. مساحت آن 5639 کیلومتر مربع و سکنۀ آن یک میلیون تن است. مرکز آن شهر طنطا است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
غسبله ماء، برانگیختن آب را. غسبل الماء، ثوّره. (اقرب الموارد). غسنبه
لغت نامه دهخدا
(تَ غِرْ رَ)
نواختن دهل. (از منتهی الارب). زدن طبل را. (از اقرب الموارد) ، نوعی از رفتار. (منتهی الارب). نوعی از مشی و راه رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بالا انداختن کمیز را. یقال: طربل بوله طربله، بالا انداخت کمیز را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ لَ / لِ)
دولاب. چرخاب. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
تا که ماه دولتت والا شد از چرخ بقا
نیست گریان درد یارت هیچکس جز خربله.
ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربله
تصویر ربله
گوشت ران، گوشت ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربه
تصویر غربه
دوری آوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
سست پایی سستی در پای، به گل زدن، به آب زدن، آمیختن، باد دادن گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربچه
تصویر غربچه
فرزند غر، دشنامی است مردان را
فرهنگ لغت هوشیار
گربیله غر پارسی است حرکت پیاپی قسمت تحتانی بدن مثل حرکت غربیل (غربال)، نوعی قر کون و کچول. یا قرو غربیله. قر دادن به کمر ادا و اطوار، حرکات و سکنات زنان در وقت آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیه
تصویر غربیه
مونث غربی خاوری خور بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربچه
تصویر غربچه
((غَ بَ چَ یا چِ))
دشنام است به معنی فرزند زن بدکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربیله
تصویر غربیله
((غَ لَ یا لِ))
حرکت پیاپی قسمت تحتانی بدن مثل حرکت غربیل (غربال)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خربله
تصویر خربله
((خَ بَ لَ))
دولاب، چرخ چاه
فرهنگ فارسی معین