جدول جو
جدول جو

معنی غرباً - جستجوی لغت در جدول جو

غرباً
(نَ / نَقْ قا رَ / رِ زَ دَ)
حد غربی، مقابل شرقاً: غرباً به کوچۀ بن بست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غربال
تصویر غربال
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پریزن، آردبیز، چاولی، تنک بیز، پریز، غربیل، منخل، غرویزن، گربال، پرویز، موبیز، تنگ بیز، پرویزن
غربال کردن: جدا کردن اشیای ریز و درشت یک جسم با ریختن آن در غربال و تکان دادن، کنایه از کنار گذاشتن و جدا کردن افرادی از یک مجموعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربا
تصویر غربا
غریب ها، دورافتادگان از وطن، ویژگی مکانهایی که محل زندگی شخص نیست و برای او نا آشناست، کنایه از موجب شگفتی ها، عجیب ها، جدیدها، کنایه از خوب ها، جمع واژۀ غریب
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
گروهی از فرومایگان ایلات اند که از کنارۀ دریای فارس تا نهایت نواحی سردسیر فارس رفت و آمد کنند. مواشی بیشتر آنها به اندازۀ حمل و نقل پلاس و چادر سیاه نشیمن است و عمل مردان و زنان آنان غربال بندی است. رجوع به غربال بند شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
غرباء. غریبان. رجوع به غرباء شود: قیمت عدل بر آن نهند، و رقم برزنند و به غربا فروشند... و غربا بیامدندی و همچنان دربسته بخریدندی...و غربا تجارت کازرون در باقی نهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146). و رعایت حقوق غربا از مراسم اهل دیانت و خداوندان فتوت است. (سندبادنامه ص 167). کهف الفقرا ملاذ الغربا. (گلستان سعدی). رجوع به غرباء شود
لغت نامه دهخدا
(دُ جُوو)
مصدر فعل غبی است و این فعل بمعانی مختلف بر حسب تفاوت موارد استعمال می آید: غبی الشی ٔ عنه، گول گردید از آن و نه دریافت. (منتهی الارب). غبی الشی ٔ منه، نهان شد از وی و دانسته نشد. غبی علی الشی ٔ، گولی کرد و غفلت ورزید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
جمع واژۀ غریب. (منتهی الارب) (دهار). غریبان. مسافران. بیگانگان. (منتهی الارب). دورماندگان. مردمان غریب و بیگانه و مسافر، مردمان فقیر و پریشان و درویش. (ناظم الاطباء) : قوم غرباء، اباعد. (اقرب الموارد). رجوع به غریب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
موضعی است. (منتهی الارب). جایگاهی است که در آن بعضی از بنی اسد کشته شدند و شاعر ایشان چنین سرود:
الا یا طال بالغربات لیلی
و مایلقی بنو اسد بهنه
و قائله اسبت فقلت جیر
اسی اننی من ذاک انه.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
تثنیۀ غرب، مقدم و مؤخر چشم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به غرب شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غراب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ابن مالک در این بیت همه جموع غراب را آورده است:
بالغرب اجمع غراباً ثم اغربه
و اغرب و غرابین و غربان.
(دائره المعارف فرید وجدی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حریص شدن به چیزی بی آنکه وادارکننده ای باشد. غراء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع غریب، غریبان، مسافران، بیگانگان، فافا ها نو یافته ها دور شوندگان آوارگان بیگانگان انوتکان اسم) غریب دوران از یار و دیار، بیگانگان
فرهنگ لغت هوشیار
از سوی خاور از سوی خور بران اسم) غریب دوران از یار و دیار، مسافران، بیگانگان. از سوی غرب (مغرب) حد غربی مقابل شرقا: فرصت غنیمت شمرده شرقا و غربا طمع در ممالک عجم کردند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گربال گربال پرویزن سخن چین مرد گربال آلتی است دارای سطحی مشبک که از روده یا مفتول بافند و دیواره ای مدور از تخته دارد و بدان آرد و اشیای دیگر بیزند، جمع غرابیل. یا غربال آبگون. فلک. یا آب به غربال پیمودن، کاری بیهوده کردن، یا آب با (در) غربال بیختن، (پیمودن) کاری عبث کردن امری بیهوده انجام دادن، یا غربالش کن. در جواب کسی گویند که پس از گفتن چیزی از شخصی گوید: کم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربان
تصویر غربان
جمع غراب، زاغان جمع غراب زاغان کلاغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربال
تصویر غربال
((غَ یا غِ))
گربال، وسیله ای مشبک یا سوراخ سوراخ برای جدا کردن اجزای ریز و درشت یک جسم، الک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربان
تصویر غربان
((غَ))
جمع غراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربا
تصویر غربا
((غُ رَ))
جمع غریب
فرهنگ فارسی معین
آردبیز، پرویزن، غربیل، منخل، خاک بیز، سرند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن غربال به خواب، دلیل بر خادمی بود تمیز. اگر بیند غربال نو داشت، دلیل که او را خادم یا کنیزک پاکیزه حاصل شود. اگر بیند غربال از وی ضایع شد، دلیل که خادم از وی جدا شود. محمد بن سیرین
دیدن غربال به خواب، بر سه وجه باشد. اول: خادم. دوم: یاری مهربان. سوم: شاگردی بزرگ .
اگر درخواب بیند که غله به غربال پاک کرد یا غیر غله، دلیل که کاری کند که مردم را از آن راحت بود و او مضرت رسد. اگر بیند که آن چه می کرد از آن او بود، دلیل منفعت بود .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نامی برای سگ، نوعی بیماری که از مصرف آب آلوده پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی