جدول جو
جدول جو

معنی غرابو - جستجوی لغت در جدول جو

غرابو
(غْرا / غَ بُ)
تلفظ ترکی از گرابو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رابو
تصویر رابو
(دخترانه)
هدیه، پیشکش، نام گلی از گلهای بهاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غرابی
تصویر غرابی
نوعی خرما، نوعی نان شیرینی، غرابیّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرابه
تصویر غرابه
شیشۀ بزرگی که دهانۀ آن تنگ و شکمش فراخ باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرابت
تصویر غرابت
شگفت و تعجب انگیز بودن، دور از ذهن بودن، غیر مالوف بودن، دور بودن، دوری از وطن
غرابت کلمه: در علوم ادبی در معانی، غیر مانوس و غریب بودن کلمه، چنان که بیشتر مردم معنای آن را ندانند مانند کلمۀ «فرخج» و «تخجم» مثلاً پیش درشان سپهر و انجم / این بوده فرخج و آن تخجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراب
تصویر غراب
کلاغ سیاه، کنایه از خودخواه، در علم نجوم صورت فلکی کم نوری در آسمان نیمکرۀ جنوبی، کلاغ، زاغ، نوعی کشتی بادی که به شکل کلاغ ساخته می شد
غراب بین: غراب البین
فرهنگ فارسی عمید
نام گلی است خوشبو، چنانکه گفته اند: نرگس و رابو شکفت بر طرف بوستان، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
سوسن و رابو شکفت بر چمن آسمان
لاله و نسرین نمود چرخ چو هر بوستان،
ادیب صابر،
سوسن و رابو شکفت بر طرف بوستان،
نصیر ادیب
لغت نامه دهخدا
(غُ)
امیر مدیان است که جدعون وی را هزیمت داده، افرائیمیان او را بر صخرۀ غراب به قتل رسانیدند، و صخرۀ غراب به اسم امیر مدیان که در آنجا مقتول گردید موسوم گشت، و این صخره در مشرق اردن بود چه جدعون وقتی که غراب و ذئب را به قتل رسانید خود در طرف غربی اردن مشغول برانگیختن غیرت سبط افرائیم و به هیجان آوردن ایشان بود که بدان وسیله مدیانیان را هزیمت دهند، و اینان همان اشخاص بودند که گذرگاههای اردن را گرفته مدیانیان را فرار دادند و متفرق کردند، و پس از آن به تعاقب ایشان پرداخته، غراب و ذئب را دستگیر کردند، و رئیس آنان را به نزد جدعون آوردند. پس از آن جدعون وعساکرش از اردن گذشتند، شاید زبح و صلمناع را که شهریار مدیانیان بودند دستگیر کنند، علیهذا بر ایشان هجوم آورده در نوبح ایشان را زدند و دو پادشاه را دستگیر کردند. جدعون آنان را به سکوت و فنوئیل آورد و از آنجا به دیار عدم فرستاد. (از قاموس کتاب مقدس)
ابن جذیمه. جدی جاهلی است از قبیلۀ طی. از قحطان، بعض فرزندان وی مشهورند. (اعلام زرکلی ج 2 ص 758)
محمد بن موسی غراب. استاد ابی علی غصانی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
الغراب، نام صورتی از صور فلکیه از ناحیۀ جنوبی است و آن را بر مثال کلاغی توهم کرده اند و کواکب آن هفت است و نام دیگر آن عرش سماک است. (از جهان دانش). نام صورت نهم از صور چهارده گانه فلک جنوبی. (مفاتیح). یکی از صور جنوبی فلک و دارای سه ستاره از قدر سیم و یک از قدر چهارم است و جناح الغراب و منقارالغراب از ستارگان این صورت است. رجوع به ثوابت شود
ده کوچکی است از دهستان دیناران بخش اردل شهرستان شهرکرد، و در 20000گزی جنوب باختری اردل و در 20000گزی راه عمومی اردل واقع است. سکنۀ آن 46 تن و مذهب آنان تشیع است و به زبان فارسی سخن می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
غرابت. رجوع به غرابت شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جائی است، تذکرت میتاً بالغرابه ثاویاً. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ)
به یمامه است. حفصی گوید آن کوههائی سیاه رنگ است و به علت سیاه بودن به همین نام خوانده شده است یکی از بنی عقیل گوید:
یا عامر بن عقیل کیف یکفرکم
کعب و منها الیکم ینتهی الشرف
افنیتم الحر من سعد ببارقه
یوم الغرابه ما فی برقها خلف.
و غرابه از اقطاعاتی است که پیغمبر اسلام به مجاعه بن مراره واگذار کرد و آنها عبارت بودند از: الغوره و غرابهو الحبل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ)
اول هر چیزی و تیزی آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ بی ی)
دهی است از دهستان عباداللهی بخش هندیجان شهرستان خرمشهر، و در 5000 گزی جنوب باختری هندیجان و در 1000 گزی خاوری راه اتومبیل رو هندیجان به خلیج فارس واقع است. دشت و گرمسیر و مالاریائی است. سکنۀ آن 320 تن و مذهب مردم تشیع است و به زبان عربی و فارسی سخن می گویند. آب اهالی از رود خانه زهره تأمین می شود و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است و سکنۀ آن از طایفۀ شعبانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(غُ بی ی)
نوعی از خرما. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، نوعی نان شیرینی. غرابیه. غرابیا
لغت نامه دهخدا
(غُ بی ی)
منسوب به فرقۀ غرابیه. (انساب سمعانی). رجوع به غرابیه شود
لغت نامه دهخدا
زاغ کراکر، تیزی، اندازه و مرز، تگرگ یخچه برف، پس سر، آغاز هر چیز، لبه، گونه ای کشتی کشتی نیش کلاغی راغ، جمع غربان غرابین، کلاغ. یا غراب زمین. شب تاریک. یاغرای سیاه (سیه)، شب، نوعی از کشتی مادی قدیم که به شکل غراب ساخته می شده، جسم کلی از جهت بودن او در غایت بعد از عالم قدس، از خود راضی مغرور
فرهنگ لغت هوشیار
غامض بودن پوشیده بودن، خفی بودن، یا غرابت استعمال. آوردن کلمه مهجور است در سخن چنان که خواننده و شنونده را فهم معنی آن دشوار باشد مانند نعیق وعشیق: غرابا مزن بیشتر زین نعیقا که مهجور کردی مرا از عشیقا. (بدیع) یا غرابت کلمه. آنست که کلمه غیر مانوس و معنی آن بر غالب مردم پوشیده باشد مانند: فلان زفت کشفته و انجخته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابه
تصویر غرابه
پوشیدگی پرخیدگی ناهنجاری در گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
افزوده کلاغی نوک کلاغی در استخوان دوش، کلاغ زاغی زاغگون، خرمای سیاه خرمای زاغی، نان بادامی نوعی خرما، نوعی نان شیرینی غرابیه غرابیا، زایده ایست در کنار فوقانی و مجاور بریدگی به همین نام در استخوان کتف به شکل منقار کلاغ در راس این زایده عضلات سینه یی کوچک و غرابی بازویی و سر کوتاه عضله دو سر بازویی می چسبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابت
تصویر غرابت
((غَ بَ))
غامض بودن، پوشیده بودن، دور بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراب
تصویر غراب
((غُ))
زاغ، کلاغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرابی
تصویر غرابی
((غُ))
نوعی خرما، نوعی نان شیرینی
فرهنگ فارسی معین
جهاز، سفینه، کشتی، ناو، زاغ، کلاغ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کلاغ، مغرور و خود بزرگ بین که در باور مردم از صفات کلاغ است، لاف دورغ
فرهنگ گویش مازندرانی