جدول جو
جدول جو

معنی غذم - جستجوی لغت در جدول جو

غذم(غَرر)
ذو غذم، ذوغذم موضعی از نواحی مدینه است. ابراهیم بن هرمه گوید:
ما بالدیار التی کلّمت من صمم
لوکلّمتک و ما بالعهد من قدم
و ماسوءالک ربعاً لا انیس به
ایام شوطی و لا ایام ذی غذم.
و قرواش بن حوط نیز گوید:
نبئت ان عقال وابن خویلد
بنعاف ذی غذم و ان لااعلما
ینمی وعیدهما الی ّ و بیننا
شم فوارع من هضاب یلملما
لاتسأما لی من رسیس عداوه
ابداً فلیس بمنّتی ان تسلما.
(از معجم البلدان).
موضعی یا کوهی است. (منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به ذوغذم شود
لغت نامه دهخدا
غذم(غُ ذَ)
جمع واژۀ غذمه. (منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به غذمه شود
لغت نامه دهخدا
غذم(دَ رَ صَ)
به یکبار مال نیکو دادن کسی را: غذم له من ماله غذماً. (منتهی الارب) (آنندراج). غذم له من ماله، به معنی غثم. (اقرب الموارد). کذلک قثم له و قذم و یقال ان الذال هو الاصل و غثم مبدله منه. (تاج العروس) ، بسیار دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، به سختی و دشواری خوردن چیزی را یا به حرص تمام خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) : غذم الشی ٔ، اکله بنهمه او بجفاء و شده. (اقرب الموارد) ، الوان ناخوش خوردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
غذم(غَ ذَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج). آن گیاه که از میان کشت برکشند. (مهذب الاسماء). نبت، و انشد الجوهری للقطامی: فی عثعت ینبت الحوذان و الغذما. (تاج العروس)
جمع واژۀ غذمه. (اقرب الموارد). رجوع به غذمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنم
تصویر غنم
جمع واژۀ غنیمت، آنچه در جنگ به زور از دشمن گرفته شود، آنچه بی رنج و زحمت به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیم
تصویر غیم
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، غمام، میغ، غین، غمامه، سحاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غژم
تصویر غژم
دانۀ انگوری که از خوشه جدا شده باشد، غژمه، غژب، برای مثال آن خوشه بین چنان که یکی خیک پر نبید / سربسته و نبرده بدو دست هیچ کس ی بر گونۀ سیاهی چشم است غژم او / هم بر مثال مردمک چشم از او تکس (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غذی
تصویر غذی
غذا، آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش، برای مثال تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی - ۴۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنم
تصویر غنم
گلۀ گوسفند، گوسفندان
فرهنگ فارسی عمید
(غَ ذَذَ)
گزاف. یقال ’یکتالون کیلا غذمذما’، ای جزافاً، و تکریره یدل ّ علی التکثیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ مَ)
شیر بسیار. (منتهی الارب). الشی ٔ الکثیر من اللبن. ج، غذم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ ذَ مِ رَ)
گیاه آمیخته. (منتهی الارب). المختلطه من النبت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
سخت تیرگی. (منتهی الارب). غبره کدره. ج، غذم. (اقرب الموارد). الغذمه کالغثمه و هو اغذم اکدر اغبر. (تاج العروس) ، پاره ای از مال. ج، غذم. (اقرب الموارد). پاره ای از شتران. (منتهی الارب). در کتب لغت غذمه معنی به طور مطلق نیامده، صاحب اقرب الموارد ’القطعه من المال’ معنی کرده است. بنابراین چنین بنظر میرسد که صاحب منتهی الارب آن را به معنی اخص، یعنی مال به معنی چارپایان آورده است، شیر بسیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). غذمه. (اقرب الموارد). ج، غذم. (اقرب الموارد) ، حادثه ای سخت. یقال: وقعوا فی غذمه من الارض، یعنی در حادثۀ سخت افتادند. (منتهی الارب). الواقعه المنکره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تطعم. (اقرب الموارد) ، بسیار خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: هو یتغذم کل الشی ٔ، اذا کان کثیرالاکل. (اقرب الموارد) ، بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غشم
تصویر غشم
بیداد کردن، ستم، ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذم
تصویر قذم
جمع قذمه، آشام ها بخشنده دهشمند: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیم
تصویر غیم
ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلم
تصویر غلم
تیز ورنی (ورن شهوه) تیز ورن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنم
تصویر غنم
غنیمت گرفتن و به غنیمت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرم
تصویر غرم
تاوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غتم
تصویر غتم
دمدار گرمای دمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثم
تصویر غثم
ریزه نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسم
تصویر غسم
تیرگی، سیاهی، تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
هر دانه میوه انگور که به خوشه متصل است یک عدد از میوه انگور که به خوشه متصل است یک حبه انگور غژمه حبه گله غجمه
فرهنگ لغت هوشیار
خوردنی که نشو و نمای تن و قوام بدن بدانست، غذا در فارسی خوارش خوارتیک خوارن چاشتک خوردنی خواره خورش سپه را خورش پس فراوان نماند به جز گرز و شمشیر درمان نماند (فردوسی) آنچه خورده شود و قوام بدن بدانست خوردنی و نوشیدنی، جمع اغدیه. یا غذای سنگین. خوراکی که ثقیل باشد غذای دیر هضم. یا غذای گران. غذای سنگین. یا غذای مریم. اشاره است با آیه مبارکه و هزی الیک بجذع النخله تساقط علیک رطبا جنیا یعنی میوه خدایی و غذای الهی. مولوی گوید: آنکه از جوع البقر بر می طپید همچو مریم میوه جنت بچید بوی قدح از غذای مریم خوشتر، شاش شتر آنچه خورده شود و قوام بدن بدانست خوردنی و نوشیدنی، جمع اغدیه. یا غذای سنگین. خوراکی که ثقیل باشد غذای دیر هضم. یا غذای گران. غذای سنگین. یا غذای مریم. اشاره است با آیه مبارکه و هزی الیک بجذع النخله تساقط علیک رطبا جنیا یعنی میوه خدایی و غذای الهی. مولوی گوید: آنکه از جوع البقر بر می طپید همچو مریم میوه جنت بچید بوی قدح از غذای مریم خوشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذو
تصویر غذو
خورانیدن خورش دادن، شتافتن، پروراندن، خون روان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذی
تصویر غذی
غذا: نفس حسی بخوردن ارزانیست غذی جان ز خوان بی نانیست. (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غژم
تصویر غژم
غضب، قهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغذم
تصویر تغذم
چشیدن، بسیارخوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذم
تصویر خذم
جوانمرد بریده شدن، مست گردیدن، شتافتن بردن، پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذم
تصویر جذم
اصل و بن هر چیز تیز روو شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
روان، ناکس، لبریز دیگ، مفروانی مف آب بینی پریشانی پراکندگی، جمع رذوم، روان گشته ها، لبریزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذم
تصویر بذم
دور اندیشی، ستبری، چستی، فربهی، بردباری، توان، نیک اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذم
تصویر لذم
به شگفت آوردن، بوسه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا
تصویر غذا
خوراک، خوراکی
فرهنگ واژه فارسی سره