جدول جو
جدول جو

معنی غذ - جستجوی لغت در جدول جو

غذ
(دَ دَ خَ)
روان گردیدن ریم از جرح. (منتهی الارب) : غذّ الجرح غذّاً، سال بما فیه من قیح و صدید، تقول: ترکت جرحه یغذ. (اقرب الموارد) ، آماسیدن و ریم کردن جرح. (منتهی الارب).
- غذ چیزی، کاستن آن: غذ الشی ٔ، نقصه. (اقرب الموارد). و غضضت منه و غذذت، ای نقصته. (نشوء اللغه العربیه ص 54).
- غذ حرکت یا غذ در حرکت، شتافتن در آن: غذ السیر و غذ فی السیر، اسرع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غذ
آماسیدن، ریمیدن چرک کردن
تصویری از غذ
تصویر غذ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غذی
تصویر غذی
غذا، آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش، برای مثال تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی - ۴۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غذایی
تصویر غذایی
مربوط به غذا مثلاً برنامۀ غذایی، مناسب برای تغذیه، خوراکی مثلاً مواد غذایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غذا کشیدن
تصویر غذا کشیدن
خورش کشیدن غذا را از دیگ در ظرفها ریختن طعام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذای اندک
تصویر غذای اندک
کوتک سور خورای هم آوای سرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذاده
تصویر غذاده
طعام دهنده، غذا دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا یافتن
تصویر غذا یافتن
خورش یافتن به دست آوردن خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا نخورده
تصویر غذا نخورده
اخوار تار نخورده
فرهنگ لغت هوشیار
غذا دهنده غاذیه. یا قوت (قوه) غذا کننده. قوه غازیه قوه غذا دهنده ببدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا کردن
تصویر غذا کردن
غذا خوردن خورش ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذای آسمانی
تصویر غذای آسمانی
مینوک خوارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا ساختن
تصویر غذا ساختن
خورش ساختن خوالیگری آماده کردن غذا تهیه کردن طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا ده
تصویر غذا ده
طعام دهنده مغذی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا دادن
تصویر غذا دادن
طعام دادن خورانیدن غذا تغذیه
فرهنگ لغت هوشیار
ناهار خوری خوردنگاه عمل غذا خوردن طعام خوردن، یا اطاق (سالن) غذا خوری. اطاقی (سالنی) که در آن غذا صرف کنند. یا قاشق غذا خوری. قاشقی که بدان طعام خورند. یا میز غذا خوری. میزی که روی آن غذا چینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا خوردن
تصویر غذا خوردن
خوردن طعام خوردن خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا ساز
تصویر غذا ساز
خوالیگر آشپز آماده کننده غذا تهیه کردن طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذای شب
تصویر غذای شب
شام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذای بد
تصویر غذای بد
دش خوارش دژ خورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذای روزانه
تصویر غذای روزانه
روچیک روزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذای شب مانده
تصویر غذای شب مانده
سته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذای صبح
تصویر غذای صبح
سور ناشتاب ناشتایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذای قربانی
تصویر غذای قربانی
مینوک میزد خورش مینویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذای محبوسین
تصویر غذای محبوسین
افراه زواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذایی
تصویر غذایی
خوارشی خوارشیک منسوب به غذا خوراکی مواد غذا یی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غدیره گیسوان بافته، جمع غدیر آبگیرها آبدانها: غدایر آب که آن را گول خوانند در پیش آن بنات السما بسیار در آنجا جمع شدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذو
تصویر غذو
خورانیدن خورش دادن، شتافتن، پروراندن، خون روان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذوی
تصویر غذوی
دایه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذی
تصویر غذی
غذا: نفس حسی بخوردن ارزانیست غذی جان ز خوان بی نانیست. (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذیذه
تصویر غذیذه
ریم، زرداب، گوشت مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذیره
تصویر غذیره
خوراک چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذیمه
تصویر غذیمه
چاه فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا خوراندن
تصویر غذا خوراندن
غذا دادن: خوارنیدن واسنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا
تصویر غذا
خوراک، خوراکی
فرهنگ واژه فارسی سره