جدول جو
جدول جو

معنی غدر - جستجوی لغت در جدول جو

غدر
خیانت کردن، بی وفایی کردن، نقض عهد، بی وفایی، خیانت
مکر، حیله، فریب، دویل، قلّاشی، کلک، تزویر، ریو، کید، ترفند، خدعه، چاره، دلام، نارو، دستان، دغلی، نیرنگ، حقّه، روغان، شکیل، گول، گربه شانی، ترب، خاتوله، شید، تنبل، اشکیل، احتیال، ستاوه
غدر اندیشیدن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن، غدر کردن
غدر داشتن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن، غدر کردن
غدر کردن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن
تصویری از غدر
تصویر غدر
فرهنگ فارسی عمید
غدر
(غُ دَ)
بر وزن زفر، از دهستانهای یمن ودر آنجاست ’ناعط’ که دژ عجیبی از بناهای قدیم است. غدر را به تصحیف عذر نیز گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
غدر
(غُ دُ)
جمع واژۀ غدیر. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ غدور. (اقرب الموارد). حیله گران و غدّاران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
غدر
(غَ)
جیبۀ جامه. (برهان) (جهانگیری). جبه و جامۀ رزم است که در هند متعارف بوده و آن را غدرک نیز گفته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). گدر. گدرک. (برهان ذیل همین کلمات) ، سلاح جنگ. (برهان). رجوع به غدرک شود
لغت نامه دهخدا
غدر
(غُ دَ فَ)
دهی است به انبار. (منتهی الارب). از قرای انبار است. (معجم البلدان). شهری است به انبار و به گفتۀ مالینی احمد بن محمد بن الحسین الغدری بدان نسبت داده شده است. (از تاج العروس) ، محله ای است به مصر. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
غدر
بیوفائی، نقص عهد و خیانت، پیمان شکنی
تصویری از غدر
تصویر غدر
فرهنگ لغت هوشیار
غدر
((غَ دْ))
بی وفایی کردن، خیانت ورزیدن، بی وفایی، خیانت، مکر، حیله
تصویری از غدر
تصویر غدر
فرهنگ فارسی معین
غدر
بی وفایی، پیمان شکنی، نقض عهد، جفا، جور، خیانت، تزویر، حیله، فریب، مکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غدیر
تصویر غدیر
(پسرانه)
آبگیر، تالاب، نام آبگیری میان مکه ومدینه که در آنجا پیامبر (ص)، علی (ع) را به عنوان جانشین خود معرفی کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غدرا
تصویر غدرا
تاریکی، شب تاریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدر
تصویر جدر
جذر، شتر مادۀ چهارساله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ددر
تصویر ددر
کوچه و بازار، خارج از خانه
فرهنگ فارسی عمید
(غُ رَ)
آنچه پس گذارند آن را. ج، غدرات. (منتهی الارب). ج، غدرات، غدرات. (اقرب الموارد). غدره. غداره. رجوع به غدرات و غدرات و غداره و غدره شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
غدر. جیبۀ جامۀ روز جنگ، در مؤید الفضلا به جای حرف ثالث الف نوشته اند، الله اعلم. (برهان) (آنندراج). نوعی است از اسلحۀ هند که آن راکدر خوانند، یعنی جیبۀ جامه. (فرهنگ رشیدی) ، یکی از سلاحهای اهل هند که آن را جمدر و کتارنیز خوانند. (برهان) (آنندراج). رجوع به غدر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ رَ)
غدره. غداره. (اقرب الموارد). غدره. (منتهی الارب) (تاج العروس). ج، غدرات، واحد غدر. (اقرب الموارد). غدرهمثل غدر است. (منتهی الارب). رجوع به غدر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دِ رَ)
شب تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، غدرات
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
پیکان تیربزرگ. غداره. قداره. کتاره. کثاله:
درۀ من شده ست از نعمت
چون زنخدان خصم پر غدره.
(احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 1205)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
باغدرتر. (یادداشت بخط مؤلف) : قال اسکندر الرومی: من غدر بملکه کان بغیر اغدر. (کتاب التاج).
- امثال:
اغدر من الغدیر.
اغدر من ذئب.
اغدر من عتیبه بن الحارث.
اغدر من قیس بن عاصم.
اغدر من کناهالغدر.
(از کتاب مجمعالامثال میدانی).
و برای توضیح امثال فوق رجوع به کتاب مذکور ص 440 شود، بسیار یز گردیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فروکردن چیزی در زمین: اغرز فلان الشی ٔ بالارض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
غدره. (منتهی الارب). غداره. غدره. ج، غدرات. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ رَ)
جمع واژۀ غادر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زدر
تصویر زدر
بازگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدر
تصویر صدر
بالای مجلس، مقدم، پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
فرو هشتن موی را دریا زد گی، سراسیمگی هاژ (متحیر)، سرگردان، دریا از لاتینی به فارسی و تازی راه یافته آنندراج و فرهنگ لاروس آن را با درخت کنار در پارسی برابر می دانند. معین این برابری را درست ندانسته و تنها سدری را که در شستشوی به کار می برند کوبیده برگ کنار دانسته برابر پارسی سدر: ارز ریته درختی است از تیره مخروطیان که شباهت زیادی با کاج دارد از کاج بسیار تنومند تر و بلند تر است و تا بیش از 3000 سال عمر میکند. شاخه های درخت سدر کشیده و دور از یکدیگر است برگش مانند برگ کاج سوزنی و میوه اش هم شبیه به کاج است. چوب این درخت سفید ضخیم و محکم است و در برخی گونه ها چوب کمی سرخرنگ هم میشود. در چوب درخت سدر مقادیر زیادی صمغ وجود دارد که عطر مخصوص بدان میدهد و مقدار کثیری از این صمغ از تنه درخت هر ساله استخراج میشود و تحت نام) من (در تداوی به کار میرود سدر دارای گونه های مختلف است و مشهورترین از همه سدر لبنان است که بلندیش تا 40 متر نیز میرسد ارز درخت سلیمان. توضیح: این درخت را با کنار نباید اشتباه کرد، کوبیده برگ درخت کنار است که در استحمام و شست و شو بکار میرود اشنان ید منار
فرهنگ لغت هوشیار
سست گردیدن عضو و بخواب رفتن آن، بی حسی پرده، چادر پرده، چادر بی حس بی حس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدر
تصویر حدر
فربه و ستبطر شدن، درشت و گرد اندام گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدر
تصویر جدر
دیوار دیوار، جمع جدران، جمع جدار دیوارها، جمع جدار دیوارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدر
تصویر بدر
کامل وتمام گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدر
تصویر آدر
آذر، آتش رگ زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ددر
تصویر ددر
کوچه و بازار
فرهنگ لغت هوشیار
پیکان پهن بزرگ و شکاری و آن را به شکل بیل سازند، حربه ای شبیه شمشیر که پهن و سنگین است، پیکان نیزه، دبه برنجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدرک
تصویر غدرک
((غَ رَ))
جامه روز جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدرک
تصویر غدرک
مأخوذ از «کتاره» هندی، سلاحی شبیه به شمشیر اما پهن و راست، پیکان پهن، پیکان نیزه، غداره، غدرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدره
تصویر غدره
((غَ رِ))
مأخوذ از «کتاره» هندی، سلاحی شبیه به شمشیر اما پهن و راست، پیکان پهن، پیکان نیزه، غداره، غدرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غار
تصویر غار
اشکفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غیر
تصویر غیر
جز، نا، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره