جدول جو
جدول جو

معنی غدائر - جستجوی لغت در جدول جو

غدائر(غَ ءِ)
جمع واژۀ غدیره. گیسوان بافته. (منتهی الارب) (آنندراج) :
غدائره مستشزرات الی العلی
تضل العقاص فی مثنی و مرسل.
(معلقۀ امروءالقیس).
معنبرذوائب معقدعقائص
مسلسل غدائر سجنجل ترائب.
(منسوب به امیر معزی یا پدر وی برهانی).
دیدها در آن ماتم سرا از شعاع موی و نقض غدائر گیسوی ولدان وجواری مخطوف و مفتور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 451)
لغت نامه دهخدا
غدائر
جمع غدیره، گیسوان بافته، گیسوهای بافته شده زنان
تصویری از غدائر
تصویر غدائر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غدار
تصویر غدار
بسیار غدر کننده، بی وفا، خائن، حیله گر، فریب کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدایر
تصویر غدایر
موهای بافته شده، جمع غدیر، آبگیرها
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
ماء غائر، آبی نهان در زیر زمین. (مهذب الاسماء). مقابل ظاهر، فروشونده و در نشیب فرورونده. (غیاث اللغات). به زمین فرورفته. (آنندراج) ، نشیب. (نصاب) زمین پست. (غیاث اللغات). گود. دورتک، رجل غائر الی جبین، مردی که درون شده باشد استخوان ابروی او. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
گردگرد. گردنده. گردان. گردش کننده. (آنندراج) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد اهل هیئت قوسی از مدار روزانۀ ستاره را نامندکه در میان مرکز ستاره و دائرۀ افق قرار دارد و عبدالعلی بیرجندی در هیئت فارسی گفته است: و از مدار یومی کوکب آنچه میان مرکز کواکب و افق واقع شود آن رادائر گویند - انتهی. و آن بر دو قسم است: دائر شبانه و دائر روزانه و هر یک نیز بر دو بخش است: دائر گذشته و دائر باقی که دایر آینده نیز گویند. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تفصیل آن شود، مقابل بایر: زمینی دائر، زیر کشت که در آن کشت شود. مقابل زمین بایر، ناکشته. و نیز رجوع به دایر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ رَ)
به معنی مغادره است. (منتهی الارب). مصدر غادر است به معنی ترک کردن و باقی گذاشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ رِ)
یا غدار، یعنی ای زن بیوفاء، دشنام است او را. (منتهی الارب). یا غدار بالبناء علی الکسر، دشنامی از برای زن است و آن از چیزهایی است که اختصاص به ندادارد و معنی آن یا غادره است و در شتم مرد یا غدرو در جمع آن یا آل غدر گویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صدیره است. صدائرالوادی، بمعنی صدورالوادی. (منتهی الارب). اعلای وادی و پیشگاه آن
لغت نامه دهخدا
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غده، به معانی سلعه، و مابین شحم و سنام، و پاره ای از مال. در غیر این معانی جمع غدد است. (از اقرب الموارد) ، حصه ها. (منتهی الارب). نصیب ها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ یِ)
غدائر. رجوع به غدائر شود، غدیرها. آبگیرها: غدایر آب که آن را گول خوانند در پیش آن بنات السماء بسیار در آنجا جمع شدی. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غریره. (اقرب الموارد). رجوع به غریره شود، جمع واژۀ غراره. (منتهی الارب). جوالها. (آنندراج) (اقرب الموارد). جوهری گوید: گمان می کنم معرب باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به غراره شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غضاره. (اقرب الموارد). رجوع به غضاره شود
لغت نامه دهخدا
(غَدْ دا)
بی وفا (مذکر و مؤنث در وی یکسان است). تأنیث آن غداره. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار بی وفا. (غیاث اللغات). پیمان شکن و خیانت کننده به کسی، گفته اند غدر در اصل به معنی اخلال در چیزی و ترک آن وضع شده و معنی نقض عهد، مأخوذ از آن است. (از اقرب الموارد). مرد یا زن پیمان شکن و خیانتکار. غادر. غادره. (از اقرب الموارد). ختار. (ترجمان القرآن ذیل ختار). رجوع به ختار شود. زنهارخوار. زینهارخوار. غدرکننده. پرغدر، در نثر و نظم فارسی علاوه بر معانی فوق بیشتر به معنی مکار و محیل و فریبنده به کار رفته است:
اگر خدای بخواهد به مدتی نزدیک
مراد خویش برآری ز دشمن غدار.
فرخی.
قول و عمل چون به هم آمد بدانک
رسته شدی از تن غدار خویش.
ناصرخسرو.
بدان کآن تشنۀ دنیای غدّار
بتر از تشنۀ آب است بسیار.
ناصرخسرو.
رش و سنگ کم و ترازوی کژ
همه تدبیر مرد غدار است.
ناصرخسرو.
اقوال پسندیده مدروس گشته... و عالم غدار، و زاهد مکار. (کلیله و دمنه). ملک در اکرام آن کافرنعمت غدار افراط نمود. (کلیله و دمنه). آنکه... شوخ چشمی سپهر غدار دیده بود سبک روی به کار آورد. (کلیله و دمنه).
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
می خور که زمانه دشمن غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است.
خیام (رباعیات چ فروغی).
چو طوطی ارچه همه منطقم نه غمّازم
چو تیغ گرچه همه گوهرم نه غدارم.
خاقانی.
خاقانی از این خانه و خان غدار
برخیز و به خانه بان کلیدش بسپار.
خاقانی.
کیست دنیا زنی است مکاره
چیست در خانه زن غدار.
خاقانی.
چون ابوالحسن سیمجور فساد آن کار و کساد آن بازار مشاهدت کرد با زمانۀ غدار یار شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 59). و عرصۀ آن ولایت از خبث و فساد آن غداران پاک گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 29). روی به ولایت آن کافر غدار نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 39).
دو سرهنگ غدار چون پیل مست
بر آن پیلتن برگشادند دست.
نظامی.
جای من گر گرفت غداری
عنکبوتی تنید بر غاری.
نظامی.
در بن این خاکدان عالم غدار
اشک فشان همچو شمع چند گدازم.
عطار.
یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدار.
سعدی.
شکر آنان خورند زین غدار
که نیابند زهر درشکرش.
سعدی.
حقوق صحبتم آویخت دست در دامن
که حسن عهد فراموش کردی ای غدار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(غُدْ دا)
جمع واژۀ غادر. (اقرب الموارد). رجوع به غادر شود
لغت نامه دهخدا
پیمان شکن، فریبکار ماندن، گذاشتن بی وفا پیمان شکن، مکار محیل: فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غائر
تصویر غائر
زمین پست، گود، آب فرو رونده زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائر
تصویر دائر
برقرار، گردنده گردنده، گردش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غدیره گیسوان بافته، جمع غدیر آبگیرها آبدانها: غدایر آب که آن را گول خوانند در پیش آن بنات السما بسیار در آنجا جمع شدی، جمع غدیره، گیسوان بافته
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غدیره گیسوان بافته، جمع غدیر آبگیرها آبدانها: غدایر آب که آن را گول خوانند در پیش آن بنات السما بسیار در آنجا جمع شدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدار
تصویر غدار
((غَ دّ))
بی وفا، در فارسی به معنی مکار، حیله گر، پیمان شکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدایر
تصویر غدایر
((غَ یِ))
جمع غدیره، گیسوان بافته
فرهنگ فارسی معین
جفاکار، جورپیشه، بی وفا، پیمان شکن، خائن، محتال، محتاله، محیل، مکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خیانتکارانه، خائن، خیانت کار
دیکشنری اردو به فارسی