جدول جو
جدول جو

معنی غترفه - جستجوی لغت در جدول جو

غترفه(دَ دَ رَ)
بزرگ منشی. تکبر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرفه
تصویر غرفه
هر یک از اتاقک ها یا اتاق های یک نمایشگاه که در آن به عرضۀ کالا می پردازند، هر یک از حجره های پیرامون مساجد و مدارس قدیمی
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار، پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، بروار، برواره
یک مشت آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفه
تصویر ترفه
در رفاه و آسایش بودن، آسودگی و تن آسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غتفره
تصویر غتفره
بدکار
احمق، کودن، کم خرد، ابله، خام ریش، دبنگ، دنگل، دنگ، خرطبع، بی عقل، گول، انوک، سبک رای، فغاک، کانا، گردنگل، خل، تاریک مغز، کردنگ، غمر، شیشه گردن، کهسله، ریش کاو، نابخرد، کم عقل، کاغه، تپنکوز، چل، لاده، بدخردبرای مثال دهقان، امام غاتفری، مهتر سره / در منّت تواند چه زیرک چه غتفره (سوزنی - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
(غَ تِرْ رَ)
در بعض لهجه های فارسی: خرد. بسیار خرد: یک غتره صابون
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ فَ)
ابن الحارث الکندی. صحابی است. (منتهی الارب). کنیۀ وی ابوالحارث است. ساکن مصر و از صحابۀ پیغمبر و از روات بود. عبدالله بن حارث ازدی و کعب بن علقمه از وی روایت کرده اند. وی در جنگ رده با عکرمه بن ابی جهل جنگید. (از الاستیعاب ص 517). رجوع به تاریخ مصر ص 102 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
یکبار بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم مره از غرف. (تاج العروس) ، یکبار فریز کردن موی. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، یکبار آب برداشتن به دست. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ)
ابن مالک الازدی، برادر عبدالرحمن. همان عروه بن مالک است که در بعض کتب به تصحیف غرفه آمده است. (الاصابه ص 197). رجوع به عروه بن مالک شود
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ)
نام قصری در یمن. لبید گوید:
غلب اللیالی خلف آل محرق
و کما فعلن بهرمز و بهرقل
و غلبن ابرهه الذی الفیته
قدکان خلد فوق غرفه موکل.
گویند موکل نام کسی است. اسود بن یعفر نیز گوید:
فان یک یومی قددنا و اخاله
لوارده یوماً الی ظل منهل
فقبلی مات الخالدان کلاهما
عمید بنی جحوان و ابن المظلل
و عمرو بن مسعود و قیس بن خالد
و فارس رأس العین سلمی بن جندل
و اسبابه اهلکن عاداً و انزلت
عزیزاً یغنی فوق غرفه موکل
تغنیه بحاء الغناءمجیده
بصوت رخیم او سماع مرتّل.
نصر غرفه را به فتح اول آورده و گوید: جایی است در یمن، میان جرش و صعده در راه مکه. ولی معنای اول صحیح است و بیت لبید شاهد آن است مگر اینکه قول نصر بر جای دیگری اطلاق شود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ)
یک مشت آب. ج، غراف، و هو اسم للمفعول لانک ما لم تغرفه لاتسمیه غرفه. (منتهی الارب). به قدر یک مشت. (غیاث اللغات). یک کف دست آب برداشته. (مجمل اللغه). یک کف آب. (ترجمان علامۀ جرجانی). آنچه از آب و یا امثال آن با کف دست برگیرند. مشت. حثی. جرعه. (مهذب الاسماء) : الامن اغترف غرفهً بیده. (قرآن 249/2). چون به پیش آب رسیدند دست به پشت اسب مالیدند و یک غرفه آب برگرفتند. (قصص الانبیاء ص 143) ، برواره. (منتهی الارب). ج، غرفات، غرفات، غرفات، غرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بالاخانه بر کنار بام. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرواره، یعنی خانه بالا. (دهار). خانه بالایی. (ترجمان علامۀ جرجانی). بالاخانه. برواره، یعنی خانه کوچک بالای بام که در آن دریچه ها هرطرف باشد. حجره بر بام. پرواره. (آنندراج). فرواره. (نصاب الصبیان). علیه. (اقرب الموارد) :
این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال
با غرفۀ فردوس به فردوس قرین است.
منوچهری.
به هشت بهو بهشت اندرین سه غرفۀ مغز
به هفت حجلۀ نور اندرین دو حجرۀ خواب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52).
پیش آن شاهدان قصر بهشت
غرفه ای بود برکشیده ز خشت
خواجه بر غرفه رفت و بست درش
بازگشتند رهبران ز برش
بود در ناف غرفه سوراخی
روشنی تافته درو شاخی.
نظامی.
خواهر از غرفه بدید و دریچه برهم زد. پسر دریافت، دست از طعام بازکشید. (گلستان سعدی). امیر دزدان از غرفه بدید و بشنید و بخندید. (گلستان سعدی).
به زیر آمد از غرفه خلوت نشین
به پایش درافتاد سربر زمین.
سعدی (بوستان).
، از لطائف اللغات معنی دریچه نیز مستفاد می شود. (غیاث اللغات). دریچۀ پنجره. (از فرهنگ شعوری) ، در تداول امروز مطلق اطاق یاقسمی مجزا از سالنی: غرفۀ کشاورزی، توک موی. (منتهی الارب) (آنندراج). الخصله من الشعر. (اقرب الموارد) ، رسن گردن شتر که به گرۀ سهل بسته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان گردن شتر که به گرۀ آسان گشای بسته باشند. (ناظم الاطباء). الحبل المعقود بانشوطه یعلق فی عنق البعیر. (اقرب الموارد) ، آسمان هفتم. (منتهی الارب) (آنندراج). السماء السابعه، کقوله: سوّی ̍ فاغلق دون غرفه عرشه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ فَ)
هیأت آب به دست گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از برداشتن آب به دست. (غیاث اللغات) ، نعل. ج، غرف. (منتهی الارب) (آنندراج). نعل و کفش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آسودگی و دولتمندی. (غیاث اللغات) (آنندراج). برآسوده و تن آسان شدن. (ناظم الاطباء). استراحت و تنعم. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و تمتع و ترفه بغایت کشیده و راهها ایمن و فتنه ساکن شده. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
تازگی از نعمت و آسایش. (منتهی الارب) (آنندراج). نعمت. (اقرب الموارد). نعمت و فراخی عیش. (از المنجد) ، طعام خوشمزه، تحفه و ارمغان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تحفه و چیزتازه. (منتهی الارب) ، تندی میانۀ لب برین. (منتهی الارب) (آنندراج) (بحر الجواهر) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را مجمر، بخوردان، عطرسوز معنی کرده است. (دزی ج 1 ص 145)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ فَ)
بزرگ منشی. (منتهی الارب) (آنندراج). خیلاء. (قطر المحیط) ، بازی نمودن. (منتهی الارب). عبث. یقال: ماهذه الغطرفه؟ (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ رَ / رِ)
غت. غتفر. نادان. جاهل. احمق. ابله. (برهان قاطع). گول و احمق. (فرهنگ رشیدی). گول و نادان. (آنندراج). سفیه. مقابل زیرک. غدفره:
جملگی را خیالهای محال
کرده مانند غتفره به جوال.
سنائی (از انجمن آرا).
ندیدم چو تو من به کوه و دره
یکی بینوا، خام بس غتفره.
(فرهنگ اوبهی).
دهقان، امام غاتفری، مهتر سره
در منت تواند چه زیرک چه غتفره.
سوزنی.
، زناکننده. زانی. (برهان قاطع) (آنندراج) :
خاک بشهوت مسپر چون ستور
تا نه زنت غتفره گیرد نه پور.
انوری (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج).
، پلیدطبع. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زدن چیزی را و پس بریدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ضرب و قطع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ فَ)
درشتی و سرخی که در چشم باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
جنبانیدن، چنانکه از جای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ فَ)
تیزرو: ناقۀغارفه، شتر مادۀ تیزرو. ج، غوارف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَفْ فِهْ)
برآسوده و تن آسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ رَ)
همان غتفره است. (از فرهنگ رشیدی). رجوع به غتفره شود
لغت نامه دهخدا
غت: جملگی راخیالهای محال کرده مانند غتفره بجوال. (حدیقه)، زنا کننده زانی، پلید طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تازگی از نعمت و آسایش، نعمت و فراخی طعام خوشمزه آسودگی و دولتمندی، استراحت و تنعم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرفه
تصویر غرفه
اطاقی که بالای اطاق دیگر ساخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حترفه
تصویر حترفه
سرخی چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرفه
تصویر غرفه
((غُ فِ))
بالاخانه، بام، اتاق یا قسمتی مجزا از یک سالن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفه
تصویر ترفه
((تَ رَ فُّ))
آسایش داشتن
فرهنگ فارسی معین
آسایش، تن آسانی، آسودن، رفاه، رفاه زدگی، اسایش داشتن، آسوده بودن، در رفاه بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اطاق، اطاقک، بالاخانه، حجره
فرهنگ واژه مترادف متضاد