قریه ای است از قراء یمامه. بنوالحارث بن مسلمه بن عبید بدانجا میزیستندو مردم آن در صلح خالد بن ولید رضی اﷲ عنه در ایام مسیلمۀ کذاب داخل نشدند. شاعر گفته است: یا هل بصوت و بالغبراء من أحد ابومحمدالاسود گوید:غبراء زمینی است از بنی امری ٔ القیس از زمین یمامه. قیس بن یزید السعدی گوید: ألا ابلغ بنی الحران أن قد حویتم بغبراء نهباً فیه صماء مؤید ألم یک بالسکن الدی صفت ضله و فی الحی عنهم بالزغیقاء مقعد و غبراء الخبیبه در شعر عبید بن الابرص آمده گوید: أمن منزل عاف و من رسم اطلال بکیت و هل یبکی من الشوق أمثالی دیارهم اذ هم جمیع فاصبحت بسابس الا الوحش فی البلد الخالی فان یک غبراء الخبیبه اصبحت خلت منهم و استبدلت غیر ابدالی فقدماً اری الحی الجمیع بغبطه بها واللیالی لا تدوم علی حال. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 264 و 265)
قریه ای است از قراء یمامه. بنوالحارث بن مسلمه بن عبید بدانجا میزیستندو مردم آن در صلح خالد بن ولید رضی اﷲ عنه در ایام مسیلمۀ کذاب داخل نشدند. شاعر گفته است: یا هل بصوت و بالغبراء مِن أحد ابومحمدالاسود گوید:غبراء زمینی است از بنی امری ٔ القیس از زمین یمامه. قیس بن یزید السعدی گوید: ألا ابلغ بنی الحران أن قد حویتم بغبراء نهباً فیه صماء مؤید ألم یک بالسکن الدی صُفت ضله و فی الحی عنهم بالزغیقاء مقعد و غبراءُ الخبیبه در شعر عبید بن الابرص آمده گوید: أمن منزل عاف و من رسم اطلال بکیت و هل یبکی من الشوق أمثالی دیارهم اذ هم جمیع فاصبحت بسابس الا الوحش فی البلد الخالی فان یک غبراء الخبیبه اصبحت خلت منهم و استبدلت غیر ابدالی فقدماً اری الحی الجمیع بغبطه بها واللیالی لا تدوم علی حال. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 264 و 265)
زمین. (منتهی الارب). ارض. و این مؤنث اغبر است و گاهی در نظم همزه ساقط شود. (غیاث) (آنندراج) ، گردآلوده. ج، غبر، کبک ماده، زمین درخت ناک. (منتهی الارب) (آنندراج)
زمین. (منتهی الارب). ارض. و این مؤنث اغبر است و گاهی در نظم همزه ساقط شود. (غیاث) (آنندراج) ، گردآلوده. ج، غُبر، کبک ماده، زمین درخت ناک. (منتهی الارب) (آنندراج)
اسب قیس بن زهیر. (منتهی الارب) ، اسب قدامه بن مصار. (منتهی الارب) ، اسب حمل بن بدر. (منتهی الارب). - یوم داحس و الغبراء، و هو لعبس علی فزاره و ذبیان و بقیت الحرب مده مدیده بسبب هذین الفرسین و قصتهما مشهوره. (مجمع الامثال ص 764). مؤلف عقدالفرید آرد: ابوعبیده گوید: جنگ داحس و غبراء بین طایفۀ عبس و ذبیان فرزندان بغیض بن ریت بن غطفان واقع شده و سبب تهییج آن این است که قیس بن زهیر و حمل بن بدر با هم شرطبندی کردند که داحس و غبراء کدام را بر دیگری سبقت است. داحس اسب نری متعلق به قیس بن زهیر و غبراء مادیانی متعلق به حمل بن بدر است. شرط را بر صد شتر قرار دادند و غایت مسابقه را به مقدار صد پرتاب تیر و تمرین چهل شب قرار دادند. پس از چهل شب تمرین دو اسب را بمیدان آوردند. طرف دیگر میدان دره هایی قرار داشت پس حمل بن بدر (که مالک اسب ماده بود) جوانانی را در دره بکمین گذاشت، و قرار بر این شد که هر آنگاه که داحس بدانجا رسید و بر اسب دیگر سبقت داشته باشد راه را بر او سد کنند. عبیده گوید: پس اسبها را براه انداختند و آن دو حاضر شدند، ماده (غبراء) از نر (داحس) پیشی گرفت آنگاه حمل بن بدر گفت: یا قیس ! من مسابقه را بردم قیس جواب داد: رویداً یعدوان الجدد الی الوعث و ترشح اعطاف الفحل. ابوعبیده گوید: فلما اوغلا فی الجدد و خرجا الی الوعث برز داحس عن الغبراء. پس قیس گفت: جزی المذکیات غلاء. پس آن ضرب المثل گردید. چون که داحس مشرف بهدف و نزدیک به جوانان رسید، جوانان بر روی وی پریدند و او را از هدف بازداشتند. در این باره قیس بن زهیر گوید: و ما لا قیت من حمل بن بدر واخوته علی ذات الاضاد هم فخروا علی بغیر فخر و ردوا دون غایته جوادی. جنگ و کینه مابین عبس و ذبیان دو پسر بغیض از اینجا در گرفت و مدت چهل سال بطول انجامید، در این مدت چهارپایان قوم را نتاج نبود. حذیفه بن بدر پسرش مالک را نزد قیس بن زهیر گسیل داشت تا از او حق سبق طلب کند. قیس چنین گفت: کلا لا مطلتک به، و نیزه را گرفت و بر شکم او فروکرد و تهیگاهش بدرید و بسوی پدر بازگشت. پس قوم او جمع شدند و دیۀ مالک را که صد شتر ماده بود با خود بردند برخی گویند ربیع بن زیاد العبسی این دیه را به تنهائی برد، و حذیفه آن را گرفت آنگاه مردم ساکن شدند. (از عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 صص 17-18)
اسب قیس بن زهیر. (منتهی الارب) ، اسب قدامه بن مصار. (منتهی الارب) ، اسب حمل بن بدر. (منتهی الارب). - یوم داحس و الغبراء، و هو لعبس علی فزاره و ذبیان و بقیت الحرب مده مدیده بسبب هذین الفرسین و قصتهما مشهوره. (مجمع الامثال ص 764). مؤلف عقدالفرید آرد: ابوعبیده گوید: جنگ داحس و غبراء بین طایفۀ عبس و ذُبیان فرزندان بغیض بن ریت بن غطفان واقع شده و سبب تهییج آن این است که قیس بن زهیر و حمل بن بدر با هم شرطبندی کردند که داحس و غبراء کدام را بر دیگری سبقت است. داحس اسب نری متعلق به قیس بن زهیر و غبراء مادیانی متعلق به حمل بن بدر است. شرط را بر صد شتر قرار دادند و غایت مسابقه را به مقدار صد پرتاب تیر و تمرین چهل شب قرار دادند. پس از چهل شب تمرین دو اسب را بمیدان آوردند. طرف دیگر میدان دره هایی قرار داشت پس حمل بن بدر (که مالک اسب ماده بود) جوانانی را در دره بکمین گذاشت، و قرار بر این شد که هر آنگاه که داحس بدانجا رسید و بر اسب دیگر سبقت داشته باشد راه را بر او سد کنند. عبیده گوید: پس اسبها را براه انداختند و آن دو حاضر شدند، ماده (غبراء) از نر (داحس) پیشی گرفت آنگاه حمل بن بدر گفت: یا قیس ! من مسابقه را بردم قیس جواب داد: رویداً یعدوان الجدد الی الوعث و ترشح اعطاف الفحل. ابوعبیده گوید: فلما اوغلا فی الجدد و خرجا الی الوعث برز داحس عن الغبراء. پس قیس گفت: جزی المذکیات غلاء. پس آن ضرب المثل گردید. چون که داحس مشرف بهدف و نزدیک به جوانان رسید، جوانان بر روی وی پریدند و او را از هدف بازداشتند. در این باره قیس بن زهیر گوید: و ما لا قیت مِن حمل بن بدر واخوته علی ذات الاضاد هم فخروا علی بغیر فخر و ردوا دون غایته جوادی. جنگ و کینه مابین عبس و ذبیان دو پسر بغیض از اینجا در گرفت و مدت چهل سال بطول انجامید، در این مدت چهارپایان قوم را نتاج نبود. حذیفه بن بدر پسرش مالک را نزد قیس بن زهیر گسیل داشت تا از او حق سبق طلب کند. قیس چنین گفت: کلا لا مطلتک به، و نیزه را گرفت و بر شکم او فروکرد و تهیگاهش بدرید و بسوی پدر بازگشت. پس قوم او جمع شدند و دیۀ مالک را که صد شتر ماده بود با خود بردند برخی گویند ربیع بن زیاد العبسی این دیه را به تنهائی برد، و حذیفه آن را گرفت آنگاه مردم ساکن شدند. (از عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 صص 17-18)
فربه و با موی گردن پرپشت و یکدست مخملی، و آن صفتی است گربه را. براق. رجوع به براق شود. - براغ شدن بر کسی، براق شدن. بخشم به او نگریستن. با خشم و غضب به سوی او متوجه شدن. (یادداشت مؤلف)
فربه و با موی گردن پرپشت و یکدست مخملی، و آن صفتی است گربه را. براق. رجوع به براق شود. - براغ شدن بر کسی، براق شدن. بخشم به او نگریستن. با خشم و غضب به سوی او متوجه شدن. (یادداشت مؤلف)
مخفف غبراء در فارسی. زمین. (نصاب) (دهار). ارض. رجوع به غبرا شود: سما آسمان ارض و غبرا زمین. (نصاب). از اول هستی خود را نکو بشناس و آن گاهی عنان برتاب از این گردون و زین بازیچۀ غبرا. ناصرخسرو. رنگین که کرد و شیرین در خرما خاک درشت ناخوش غبرا را. ناصرخسرو. مخرام و مشو خرم از اقبال زمانه زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا. ناصرخسرو. چون آب جدا شد ز خاک تیره بر گنبد خضرا شود ز غبرا. ناصرخسرو. همیشه بادی برجای تا همیشه بود بجای مرکز غبرا و گنبد خضرا. مسعودسعد. چو گردی کس برانگیزد سم شبدیز شاهنشه ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا. مسعودسعد. چون یوسف از دلو آمده، در حوت چون یونس شده از حوت دندان بستده، بر خاک غبرا ریخته. خاقانی. خاقان اکبر کز دمش عشریست جان عالمش نه چرخ زیر خاتمش، هر هفت غبرا داشته. خاقانی. باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش از این. خاقانی. چشمه به ماهی آید و چون پشت ماهیان زیور بروی مرکز غبرا برافکند. خاقانی. مشتری قرعۀ توفیق زند بر ره حاج بانگ آن قرعه بر این رقعۀ غبرا شنوند. خاقانی
مخفف غبراء در فارسی. زمین. (نصاب) (دهار). ارض. رجوع به غبرا شود: سما آسمان ارض و غبرا زمین. (نصاب). از اول هستی خود را نکو بشناس و آن گاهی عنان برتاب از این گردون و زین بازیچۀ غبرا. ناصرخسرو. رنگین که کرد و شیرین در خرما خاک درشت ناخوش غبرا را. ناصرخسرو. مخرام و مشو خرم از اقبال زمانه زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا. ناصرخسرو. چون آب جدا شد ز خاک تیره بر گنبد خضرا شود ز غبرا. ناصرخسرو. همیشه بادی برجای تا همیشه بود بجای مرکز غبرا و گنبد خضرا. مسعودسعد. چو گردی کس برانگیزد سم شبدیز شاهنشه ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا. مسعودسعد. چون یوسف از دلو آمده، در حوت چون یونس شده از حوت دندان بستده، بر خاک غبرا ریخته. خاقانی. خاقان اکبر کز دمش عشریست جان عالمش نه چرخ زیر خاتمش، هر هفت غبرا داشته. خاقانی. باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش از این. خاقانی. چشمه به ماهی آید و چون پشت ماهیان زیور بروی مرکز غبرا برافکند. خاقانی. مشتری قرعۀ توفیق زند بر ره حاج بانگ آن قرعه بر این رقعۀ غبرا شنوند. خاقانی
مونث اغبر کبک ماده، زمین، زمین درختناک مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا
مونث اغبر کبک ماده، زمین، زمین درختناک مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا
مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا
مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا