جدول جو
جدول جو

معنی غبرات - جستجوی لغت در جدول جو

غبرات
(غُبْ بَ)
جمع واژۀ غبّره. رجوع به غبره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبرات
تصویر مبرات
مبرت ها، کارهای نیک، جمع واژۀ مبرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبرات
تصویر عبرات
جمع واژۀ عبره، حساب کردن مالیات محصول، مالیات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبرا
تصویر غبرا
غبارآلود، در علم نجوم زمین
فرهنگ فارسی عمید
(غُ)
جمع واژۀ غدره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع دیگر غدره، غدرات آمده. (اقرب الموارد). رجوع به غدرات شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
زمین. (منتهی الارب). ارض. و این مؤنث اغبر است و گاهی در نظم همزه ساقط شود. (غیاث) (آنندراج) ، گردآلوده. ج، غبر، کبک ماده، زمین درخت ناک. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
اسب قیس بن زهیر. (منتهی الارب) ، اسب قدامه بن مصار. (منتهی الارب) ، اسب حمل بن بدر. (منتهی الارب).
- یوم داحس و الغبراء، و هو لعبس علی فزاره و ذبیان و بقیت الحرب مده مدیده بسبب هذین الفرسین و قصتهما مشهوره. (مجمع الامثال ص 764). مؤلف عقدالفرید آرد: ابوعبیده گوید: جنگ داحس و غبراء بین طایفۀ عبس و ذبیان فرزندان بغیض بن ریت بن غطفان واقع شده و سبب تهییج آن این است که قیس بن زهیر و حمل بن بدر با هم شرطبندی کردند که داحس و غبراء کدام را بر دیگری سبقت است. داحس اسب نری متعلق به قیس بن زهیر و غبراء مادیانی متعلق به حمل بن بدر است. شرط را بر صد شتر قرار دادند و غایت مسابقه را به مقدار صد پرتاب تیر و تمرین چهل شب قرار دادند. پس از چهل شب تمرین دو اسب را بمیدان آوردند. طرف دیگر میدان دره هایی قرار داشت پس حمل بن بدر (که مالک اسب ماده بود) جوانانی را در دره بکمین گذاشت، و قرار بر این شد که هر آنگاه که داحس بدانجا رسید و بر اسب دیگر سبقت داشته باشد راه را بر او سد کنند. عبیده گوید: پس اسبها را براه انداختند و آن دو حاضر شدند، ماده (غبراء) از نر (داحس) پیشی گرفت آنگاه حمل بن بدر گفت: یا قیس ! من مسابقه را بردم قیس جواب داد: رویداً یعدوان الجدد الی الوعث و ترشح اعطاف الفحل. ابوعبیده گوید: فلما اوغلا فی الجدد و خرجا الی الوعث برز داحس عن الغبراء. پس قیس گفت: جزی المذکیات غلاء. پس آن ضرب المثل گردید. چون که داحس مشرف بهدف و نزدیک به جوانان رسید، جوانان بر روی وی پریدند و او را از هدف بازداشتند. در این باره قیس بن زهیر گوید:
و ما لا قیت من حمل بن بدر
واخوته علی ذات الاضاد
هم فخروا علی بغیر فخر
و ردوا دون غایته جوادی.
جنگ و کینه مابین عبس و ذبیان دو پسر بغیض از اینجا در گرفت و مدت چهل سال بطول انجامید، در این مدت چهارپایان قوم را نتاج نبود. حذیفه بن بدر پسرش مالک را نزد قیس بن زهیر گسیل داشت تا از او حق سبق طلب کند. قیس چنین گفت: کلا لا مطلتک به، و نیزه را گرفت و بر شکم او فروکرد و تهیگاهش بدرید و بسوی پدر بازگشت. پس قوم او جمع شدند و دیۀ مالک را که صد شتر ماده بود با خود بردند برخی گویند ربیع بن زیاد العبسی این دیه را به تنهائی برد، و حذیفه آن را گرفت آنگاه مردم ساکن شدند. (از عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 صص 17-18)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
علی الجمع، جائی به یمامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غدره. (از اقرب الموارد). رجوع به غدرات شود. صاحب تاج العروس گوید غدرات جمع غدره، و غدره نیزواحد غدر به معنی بقایای صدقه است: یقال علی فلان غدر من الصدقه، ای بقایا منها. رجوع به غدرات شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دو خرما در یک غلاف. ج، غبارین. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
موضعی است. (منتهی الارب). جایگاهی است که در آن بعضی از بنی اسد کشته شدند و شاعر ایشان چنین سرود:
الا یا طال بالغربات لیلی
و مایلقی بنو اسد بهنه
و قائله اسبت فقلت جیر
اسی اننی من ذاک انه.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
جمع واژۀ غبیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
غبراق. قبراق. جلد. چابک. چست. چالاک، زود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ غاره، (اقرب الموارد) : و ولایت از تاراج و غارات محافظت نمودی، (ترجمه محاسن اصفهان ص 96)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
جمع واژۀ غمره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی). رجوع به غمره شود. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و شکر بعد معالجه کل مغلق من الغمرات و مدافعه کل مولم من الملمات. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300). و غمرات و عبرات اسقام و آلام را به مجاهدات و معالجت اطبا انجلا افتد. (تاریخ بیهق ص 4). در حیاطت حفظ و صیانت حرز باری تعالی از این غمرات بسلامت برون افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 408) ، غمرات موت، سختیهای مرگ. رجوع به غمره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَرْ را)
جمع واژۀ ’مبره’. خیرات و اعمال خیر و دهشته. (ناظم الاطباء). نیکیها. اعمال خیر. کارهای نیک: ابن الجراح او را بفریفت و بطریق مهادات و ملاطفت و انواع مبرات بدست آورد و او را بکشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 310). ابواب خیرات و مبرات بر عامۀ خلایق گشاده. (المعجم چ دانشگاه ص 13). پادشاه زاده هولاکو که هر یک را برقدر و منزلت با مبرات و صلاحت باز می گردانید. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(غَ بِ رَ)
قریه ای است از قراء یمامه. بنوالحارث بن مسلمه بن عبید بدانجا میزیستندو مردم آن در صلح خالد بن ولید رضی اﷲ عنه در ایام مسیلمۀ کذاب داخل نشدند. شاعر گفته است:
یا هل بصوت و بالغبراء من أحد
ابومحمدالاسود گوید:غبراء زمینی است از بنی امری ٔ القیس از زمین یمامه. قیس بن یزید السعدی گوید:
ألا ابلغ بنی الحران أن قد حویتم
بغبراء نهباً فیه صماء مؤید
ألم یک بالسکن الدی صفت ضله
و فی الحی عنهم بالزغیقاء مقعد
و غبراء الخبیبه در شعر عبید بن الابرص آمده گوید:
أمن منزل عاف و من رسم اطلال
بکیت و هل یبکی من الشوق أمثالی
دیارهم اذ هم جمیع فاصبحت
بسابس الا الوحش فی البلد الخالی
فان یک غبراء الخبیبه اصبحت
خلت منهم و استبدلت غیر ابدالی
فقدماً اری الحی الجمیع بغبطه
بها واللیالی لا تدوم علی حال.
(معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 264 و 265)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مرد درویش. (منتهی الارب). گدا و تهیدست و مفلس. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
جمع واژۀ حبره
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
جمع واژۀ ثبره
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ برت. مردان راهبر
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
جمع واژۀ ابره. سوزنها
لغت نامه دهخدا
(سِ گُ)
ماهر شدن بکاری
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
شهری است بزمین مهر از اقصای یمن (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبرات
تصویر سبرات
جمع سبره، بامدادان خنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارات
تصویر غارات
جمع غاره، تاراج ها چپاول کردن چپو کردن به تاراج بردن، جمع غارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرات
تصویر عبرات
جمع عبره، اشک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برات
تصویر برات
اعمال نیک و خیرات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اغبر کبک ماده، زمین، زمین درختناک مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمرات
تصویر غمرات
جمع غمره، سختی ها جمع غمره. یا غمرات موت. سختی های مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
خوبیها، نیکویی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
((مَ بَ رّ))
جمع مبره، خیرات و اعمال خیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبرات
تصویر عبرات
((عَ بَ))
جمع عبره، اشک ها، سرشک ها
فرهنگ فارسی معین
نیکی ها، اعمال خیر، خوبی ها، نیکویی ها، خیرها، مبرت ها، عطایا
فرهنگ واژه مترادف متضاد