غبارآلوده. آلوده به غبار. گردناک. دارای غبار: مغبر. اغبر. غبراء. مقتم: شده شیرین در آن راه از بس اندوه غبارآلود چندین بیشه و کوه. نظامی. قدم گرچه غبارآلود دارم به دیدار تو دل خشنود دارم. نظامی
غبارآلوده. آلوده به غبار. گردناک. دارای غبار: مُغبر. اغبر. غبراء. مقتم: شده شیرین در آن راه از بس اندوه غبارآلود چندین بیشه و کوه. نظامی. قدم گرچه غبارآلود دارم به دیدار تو دل خشنود دارم. نظامی
چشم مخموری که حالت خماری از آن هویدا است. (از ناظم الاطباء). خمارآلوده: کرشمه کردنی بر دل عنان زن خمارآلوده چشمی کاروان زن. نظامی. ، آنکه خمار است. (یادداشت بخط مؤلف). خمارآلود: دل عاشق به پیغامی بسازه خمارآلوده با جامی بسازه مرا کیفیت چشم تو کافی است قناعت گر به بادامی بسازه. باباطاعر عریان
چشم مخموری که حالت خماری از آن هویدا است. (از ناظم الاطباء). خمارآلوده: کرشمه کردنی بر دل عنان زن خمارآلوده چشمی کاروان زن. نظامی. ، آنکه خمار است. (یادداشت بخط مؤلف). خمارآلود: دل عاشق به پیغامی بسازه خمارآلوده با جامی بسازه مرا کیفیت چشم تو کافی است قناعت گر به بادامی بسازه. باباطاعر عریان