جدول جو
جدول جو

معنی غبارآلوده - جستجوی لغت در جدول جو

غبارآلوده
(سَ دَ / دِ)
رجوع به غبارآلود شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غبارآلود
تصویر غبارآلود
آلوده به غبار، آلوده به گرد و خاک، گردآلود
فرهنگ فارسی عمید
(سُ دَ / دِ)
غبارآلوده. آلوده به غبار. گردناک. دارای غبار: مغبر. اغبر. غبراء. مقتم:
شده شیرین در آن راه از بس اندوه
غبارآلود چندین بیشه و کوه.
نظامی.
قدم گرچه غبارآلود دارم
به دیدار تو دل خشنود دارم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
چشم مخموری که حالت خماری از آن هویدا است. (از ناظم الاطباء). خمارآلوده:
کرشمه کردنی بر دل عنان زن
خمارآلوده چشمی کاروان زن.
نظامی.
، آنکه خمار است. (یادداشت بخط مؤلف). خمارآلود:
دل عاشق به پیغامی بسازه
خمارآلوده با جامی بسازه
مرا کیفیت چشم تو کافی است
قناعت گر به بادامی بسازه.
باباطاعر عریان
لغت نامه دهخدا
تصویری از غبار آلوده
تصویر غبار آلوده
گرد آلوده ورتیک مزگه آنچه که بگرد و غبار آلوده است گردناک اغبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبار آلود
تصویر غبار آلود
آنچه که بگرد و غبار آلوده است گردناک اغبر
فرهنگ لغت هوشیار
اغبر، خاک آلود، گردآلود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت خمار، خمارآلود، خمارزده، شراب زده، مخمور، می زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد