- غبارآلود
آلوده به غبار، آلوده به گرد و خاک، گردآلود
معنی غبارآلود - جستجوی لغت در جدول جو
- غبارآلود (سُ دَ / دِ)
غبارآلوده. آلوده به غبار. گردناک. دارای غبار: مغبر. اغبر. غبراء. مقتم:
شده شیرین در آن راه از بس اندوه
غبارآلود چندین بیشه و کوه.
نظامی.
قدم گرچه غبارآلود دارم
به دیدار تو دل خشنود دارم.
نظامی
شده شیرین در آن راه از بس اندوه
غبارآلود چندین بیشه و کوه.
نظامی.
قدم گرچه غبارآلود دارم
به دیدار تو دل خشنود دارم.
نظامی
- غبارآلود
اغبر، خاک آلود، گردآلود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خمار، سردرد و کسالتی که پس از برطرف شدن کیف شراب در انسان پیدا می شود، حالت بعد از مستی، آنکه به حالت خماری دچار شده باشد، مخمور، ویژگی چشمی که حالت خماری در آن نمایان باشد
(خُ)
لغت نامه دهخدا
چشم مخمور که حالت خماری از آن هویدا باشد. (ناظم الاطباء) ، آنکه خمار است. (یادداشت بخط مؤلف)
(بَ)
لغت نامه دهخدا
بهارآلوده. زیبا. (فرهنگ فارسی معین). لطیف:
می به جامم می کند چشم خمارآلود تو
گل به طرحم میدهد روی بهارآلود تو.
صائب (از آنندراج)
می به جامم می کند چشم خمارآلود تو
گل به طرحم میدهد روی بهارآلود تو.
صائب (از آنندراج)
عبیرآمیز، عطرآمیز، مشک آگین، مشک آلود، معطر
