- غانی
- بی نیاز توانگر، آوازه خوان سرود گوی
معنی غانی - جستجوی لغت در جدول جو
- غانی
- سرود گوینده
- غانی
- بی نیاز، توانگر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زنی که به واسطۀ زیبایی خود بی نیاز از زینت باشد
زن شوهردار و پاکدامن
جمع اغنیه، زه سرودها: سرودهایی که همراه با ساز دهنی خوانده میشود جمع اغنیه. سرودها آوازها، سازهایی که بی نفخ دم نوازند (سازهای غیر بادی)
بی نیازی از هم
پارسی تازی گشته چغانی چغانیان منسوب به صغان چغانی
جمع مغنی، جایباش ها چاره ها منسوب به مغان، شرابی که زردشتیان عمل آورده باشند
جمع اغنیه، سرودها، آوازها، سازهای غیربادی
جمع مغینه، زنان سرود، گوی
جا، منزل
از مردم چغان، برای مثال چغانی و شنگان و ختلان و بلخ / شده روز بر هرکسی تار و تلخ (فردوسی - ۷/۲۷۶)
اغنیه، سرود، آواز، در موسیقی هر نوع ساز غیربادی، به ویژه ساز زهی
تبهکار
زودگذر
بر پا کننده ساختمان، بنا کننده، سازنده، موسس و پایه گذار
ماده معدنی، معدنی
آب: (نه در آن معده ریزه ای مانده نه در آن دیده قطره ای پانی) (سنائی)
سوق دادن، روانه کردن
زناکار
آبکش آبیار
دوم، دوتا کننده
عزیز، محبوب، دوست جانی و بمعنی جنایتکار
بی نیاز، غنی تر
نزدیک، قریب