جدول جو
جدول جو

معنی غازبین - جستجوی لغت در جدول جو

غازبین
(بِ رِ)
آن که یک غازرا در نظر گیرد، کنایه از شخص بسیار لئیم و خسیس
لغت نامه دهخدا
غازبین
قزوین
لغت نامه دهخدا
غازبین
آنکه یک غاز را در نظر گیرد و حساب کند، بسیار لئیم سخت خسیس
تصویری از غازبین
تصویر غازبین
فرهنگ لغت هوشیار
غازبین
کنایه از بسیار لئیم
تصویری از غازبین
تصویر غازبین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازبان
تصویر بازبان
(پسرانه)
کسی که باز را برای شکار تربیت می کند (نگارش کردی: بازهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازبین
تصویر بازبین
کسی که در راه آهن، تماشاخانه یا جای دیگر بلیت ها را بازدید و رسیدگی می کند، کنترلر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
رازدار، راز نگه دار، صاحب راز، کسی که در دربار عرایض و مطالب مردم را به عرض پادشاه می رسانید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غازغان
تصویر غازغان
قازغان، دیگ، پاتیل، غزغان، قزغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزبین
تصویر ریزبین
ریزبیننده، دارای دقت زیاد، میکروسکوپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزبین
تصویر تیزبین
دارای قوۀ بینایی دقیق، کنایه از دقیق، کنجکاو و باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازبان
تصویر بازبان
بازدار، کسی که بازهای شکاری را رام و تربیت می کرد، بازیار
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع در 8000 گزی جنوب باختری زنجان، محلی کوهستانی و سردسیر است و سکنۀ آن 265 تن است که بزبان ترکی سخن میگویند، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
جمع واژۀ غائب در حالت نصبی و جری. رجوع به غائب شود
لغت نامه دهخدا
(شُ هََ دَ / دِ)
وارسی کننده، بجای کنترلر اختیار شده و آن کسی است که کالا و جنسهای تجارتی را رسیدگی کرده برابری آنها را با بارنامه تصدیق مینماید، کسی که در راه آهنها و تماشاخانه ها بلیطهای فروخته شده را بازرسی مینماید تا هر کسی مطابق ارزش بلیط در جای خود قرار گیرد، (واژه های نو، فرهنگستان ایران)
لغت نامه دهخدا
منسوب به غازبین، قزوینی،
حالت کسی که یک غاز (تسو) را نیز در نظر گیرد، حالت مرد لئیم بسیار خسیس
لغت نامه دهخدا
تصویری از راغبین
تصویر راغبین
جمع راغب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طالب، خواستاران، دانشجویان، جمع طالبی به معنای وابستگان امام علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالبیت
تصویر غالبیت
کنش ساختگی چیرگی غالب بودن غلبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاربین
تصویر شاربین
بنگرید به شربین درخت سدر، درخت پسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانبین
تصویر جانبین
طرفین، دو جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزبین
تصویر تیزبین
شخص دقیق و کنجکاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزبین
تصویر ریزبین
میکروسکوپ، خردبین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راهب، هیرسایان جمع راهب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راکب، شتر سواران سواران جمع راکب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
راز دار، کسی که عرایض حاجتمندان را بعرض شاه و امیر میرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز بین
تصویر باز بین
آنکه بلیتهای ورودی را بازدید کند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غایب. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) مقابل حاضرین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غائب، غایبین در فارسی نبودگان اوناکان جمع غایب. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) مقابل حاضرین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غالب، فرخادان چیرگان غلبه کننده چیره قاهر پیروز، بخش زیاد قسمت اعظم اغلب اوقات وی غالب همت ایشان، احتمال غالب ظن قوی: هر که امروز نبیند اثر قدرت او غالب آنست که فرداش نبیند دیدار. (سعدی)، جمع غالبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازبین
تصویر بازبین
وارسی کننده، کنترل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاصبون
تصویر غاصبون
جمع غاصب، زورستانان سگساران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزبین
تصویر ریزبین
ذره بین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آغازین
تصویر آغازین
اوریجینال، مقدماتی، اصلی، ابتدایی، اولین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازبینی
تصویر بازبینی
مرور
فرهنگ واژه فارسی سره
کنترلچی، مفتش، ممیز، منتقد، منقد، نقاد، خرده گیر عیب جو
فرهنگ واژه مترادف متضاد