جدول جو
جدول جو

معنی غارتوق - جستجوی لغت در جدول جو

غارتوق
(تُ)
غارتوغ یا غارتوپ نام شهرو بازارگاهی است در قسمت غربی کشور تبت، در ایالت غنازی خور سوم، در وادیی از جبال هیمالیا، به ارتفاع 4590 گزی، در 31 درجه و 44 دقیقه و 4 ثانیۀ عرض شمالی و 78 درجه و 3 دقیقه و 18 ثانیۀ طول شرقی واقع گشته است. موسم افتتاح سالیانۀ این بازار ماه اوت و ایلول است که کاروانهای بزرگ تجارت، از چین و ترکستان و افغانستان و ایران و هندوستان به این سرزمین فرود آیند و به واسطۀ ضیق مکان خیمه و خرگاههای فراوان گرداگرد ابنیه برپا میشود و منظرۀ شهری بسیار بزرگ متشکل از خیام در نظر جلوه میکند. در فصل زمستان بسبب ارتفاع بسیار قابل سکونت نیست و سکنۀ اصلی آن هم مجبور به فرود آمدن میباشند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وارتوش
تصویر وارتوش
(دخترانه)
گل سرخ ظریف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاروق
تصویر فاروق
(پسرانه)
تمیز دهنده و فرق گذارنده، لقب عمر خلیفه دوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارتو
تصویر دارتو
دردی که در خم شراب ته نشین می شود، درد شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاروق
تصویر فاروق
جداکنندۀ حق و باطل، ممیّز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارتگر
تصویر غارتگر
کسی که مال مردم را غارت کند، غارت کننده، تاراج کننده
فرهنگ فارسی عمید
چارطاق، بالتمام باز (در)، رجوع به چارطاق و چهارطاق شود
لغت نامه دهخدا
چکش، پتک، چاکوچ، (ناظم الاطباء)، چکش، (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(رِ ثَ)
جایی در کوه ثور که در مکه واقع است و رسول اکرم صلی الله علیه و آله هنگامی که دشمنان قصد کشتن آن حضرت داشتند بدان پناه برد. رجوع به صاحب الغار و کلمه غار (ذیل: صاحب الغار) شود
لغت نامه دهخدا
لوئی دومینیک، مشهور به بورگینیون رئیس معروف دسته ای از دزدان متولد در پاریس، وی در میدان ’گرو’ بسیاست اعدام رسید، جسارت و لیاقت او بصورت افسانه ای مانده است (1693 - 1721)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان، در 15هزارگزی شمال خاوری ابهر و 6هزارگزی راه آهن زنجان، موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است، 336 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصولات آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، و از حدود قهوه خانه شناط اتومبیل میرود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
ده کوچکی است ازدهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه، سکنۀ آن 30 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 157)
لغت نامه دهخدا
مثل ریا و مکر در کمدی مشهور ’مولیر’، تارتوف وارد خانه مرد سرمایه داری بنام ’ارگون’ می شود و در عین حال که مترصد است با دختر ’ارگون’ ازدواج کند، سعی دارد زن وی را اغوا کرده از راه بدر برد و ثروت ’ارگون’ را تصاحب نماید، اکنون این نام در اروپا در مورد مردی عابدنما و محیل و ناپاک استعمال شود، کمدی تارتوف منظوم است در پنج پرده و در شمار بزرگ ترین آثار مولیر قرار دارد و اولین بار در پنجم اوت 1667 میلادی بمعرض نمایش قرار داده شد
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چرداول بخش شیروان شهرستان ایلام، در 6 هزارگزی جنوب چرداول و دوهزارگزی جنوب راه مالرو شیروان، کوهستانی، گرمسیر و سکنۀ آن 60 تن است، آب آن از رود خانه چرداول، محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان سلکی شهرستان نهاوند، در 25هزارگزی باختر نهاوند و 2هزارگزی مارس بان، سکنۀ آن 25 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
چارسو، چاربازار، محلی در بازار که بچارسمت راه دارد و هر سمت دارای بازار و دکاکین است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مهوید بخش حومه شهرستان فردوس واقع در 24 هزارگزی شمال خاوری فردوس و بر سر راه مالرو عمومی گناباد به فردوس، محلی است کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 14 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است، آب آنجا از قنات است و محصولاتش زیره و ابریشم و پنبه میباشد، شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 178 شود، تعلیم گرفتن. تعلیم یافتن. سختی پذیرفتن. ریاضت پذیرفتن. (زوزنی). ریاضت کشیدن. ستم کشیدن برای تعلیم گرفتن: وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت و بممارست قلم و مدارات ادب ارتیاض نیافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). اما کبر سن و تجارب ایام و قدرت بر دقایق سرداری و معرفت مقادیر حشم و ارتیاض بآداب جهانبانی در استثبات ملک واستدامت دولت اصلی مبین و حبلی متین است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 189) ، خوش کردن کسی را
لغت نامه دهخدا
تاریک، (از ولف)، سخت تاریک، (شرفنامۀ منیری) :
به منذر چنین گفت بهرام گور
که اکنون که شد روز ما تارتور
ازین تخمه گر نام شاهنشهی
گسسته شود بگسلد فرهی،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2099)،
رجوع به ’تار و تور’ شود، تارتار باشد، (شرفنامۀ منیری)، پاره پاره، ذره ذره، ریزه ریزه، رجوع به تارو تور شود
لغت نامه دهخدا
ایدی قوت، امیر ایغور: اتراک ایغور امیر خود را ایدی قوت خوانند و معنی آن خداوند دولت باشد و در آن وقت ایدی قوت بارجوق بود، (جهانگشای جوینی چ 1329 هجری قمری لیدن ص 32)، آبستن، حامل، حامله، حبلی ̍، جنین دار، زن حامله، (آنندراج)، زن باردار، (دمزن)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود: مضمان، ضامن، ضماد، ناقۀ باردار، (منتهی الارب)، ناقۀ لاقح، اشتری باردار، (زمخشری) :
بارداری چون فلک خوشرو مه و خور در شکم
وز دو سو چون مشرقین او را دو زهدان دیده اند،
خاقانی،
روز و شب آبستن و تو بسته امّید
کز رحم این دو باردار چه خیزد،
خاقانی،
گیر که خود هر دو باردار مرادند
چون فکنند ازشکم ز بار چه خیزد؟
خاقانی،
زنان باردار ای مرد هشیار
اگر وقت ولادت مار زایند
از آن بهتر بنزدیک خردمند
که فرزندان ناهموار زایند،
سعدی (گلستان)،
اگر مار زاید زن باردار
به از آدمیزادۀ دیوسار،
سعدی (بوستان)،
، مخلوط با فلز کم بها، مغشوش، نبهره: سیم و زر باردار، زبانی باردار، زبانی که قشر سفید بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد، رجوع به ’بار’ شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، در 6هزاروپانصدگزی جنوب خاوری قره آغاج و 31هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه بمیانه در کوهستان واقع است، هوایش معتدل و دارای 298 تن سکنه می باشد، آبش از چشمه، محصولش غلات، نخود، بزرک، زردآلوو شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالیش جاجیم بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
پارسی است ساروغ دستار خوان پارچه ای غالبا چهار گوشه که بر روی بستر کشند یا چیزی در آن نهند، سفره دستار خوان، بقچه
فرهنگ لغت هوشیار
اپارک تاراجگر این است کزو رخنه به کاشانه من شد تاراجگر خانه ویرانه من شد (وحشی) کسیکه مال مردم را به تاراج برد غارت کننده، راهزن دزد
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
کفش چرمی که بندها و تسمه های بلند دارد و بندهای آن بساق یا پیچیده میشود پا تابه بالیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتاق
تصویر ارتاق
بازرگان سوداگر
فرهنگ لغت هوشیار
پاطوق: ترکی گرد گاه، پا درفش نیشمک پای علم جایی که رایت و درفش را نصب کنند، محل گرد آمدن، محل اجتماع لوطیان در بعضی شهرهای ایران، روز عاشورا دسته های بعضی محلات ممتاز توغ را حرکت دهند. زیر و اطراف توغ را (پاتوغ) گویند پاتوق پاطوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارسوق
تصویر چارسوق
پارسی است چارسوک چار سوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروق
تصویر باروق
رومی ک سفیداب سفیداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارتگر
تصویر غارتگر
((~. گَ))
کسی که مال مردم را به تاراج برد، راهزن، دزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارتون
تصویر کارتون
((تُ))
نقاشی متحرک
فرهنگ فارسی معین
چپاولگر، چپوچی، دزد، راهزن، سارق، طرار، عیار، یغماگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غده، کسی که پیوسته غرولند کند
فرهنگ گویش مازندرانی
اوکالیپتوس که درختی غیربومی است
فرهنگ گویش مازندرانی
ورم آماس برآمدگی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان میان بند نور
فرهنگ گویش مازندرانی
دری که هر دو لنگه ی آن گشوده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی