جدول جو
جدول جو

معنی غارانیون - جستجوی لغت در جدول جو

غارانیون
ابره الراحی، ابن البیطار در مفردات آرد: قال الغافقی و ابرهالراهب ایضا یسمی بهذاالاسم نبات یقال له الجحلق و هو نوع من التمک و ایضاً التمک والنبات المسمی بالیونانیه لوقانیوس و صنف من النبات المسمی بالیونانیه غارانیون و هوالصنف الثانی منه و کل واحد من هذه یعقف بعد نورها شبیه بالابر، و من الناس من زعم ان ابره الراهب هی الشکاعا و لذلک غلط قوم فظنوا ان الشکاعا واحده من هذه الحشائش المذکوره قبل و لیس منها
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بعضی آن را ابرون برّی و بعضی رجل الریه نامند، نباتی است ساق آن شبیه بساق رجله، و برگ آن نیز شبیه ببرگ آن، و نزدیک برگی از برگهای آن شاخه ای میروید منشعب به شش شعبه، یا هفت شعبه، همه مملو از برگهای ریزه، و چون برگهای آن ریخته شود، رطوبت لزجی از آن ظاهر میگردد، و گل آن سفید است، و منبت آن زیر درخت انگور، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
اسم یونانی پرسیاوشان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ازکتاب دیسقوریدس و آن راسن است. غافقی در رسالۀ تریاق منسوب به جالینوس گفته است آن داروئی است در سرزمینی که آن را طریا نامند. مردم آن بلاد آن دارو را کنده و بر نوک تیرها مالند و اگر آن تیر به آدمی رسد واو را خون آلود سازد برجای بمیرد و اگر از آن بخورد، نجات یابد و گاهی از آن تیرها به شتر افکنند و بمیرد ولی اگر از آن بخورد باکی بر او نیست. (مفردات ابن بیطار ج 2ص 54) ، خطمی صحرائی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ نِ تَ)
به کار فرمودن کسی را. (آنندراج). جهد و سعی کردن فرمودن و کوشش کنانیدن، کاشتن فرمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی از هوفاریقون است در بو شبیه به علک الصنوبر، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
فراسیون است، رجوع به فراسیون شود
لغت نامه دهخدا
(یُنْ)
محل معادن طلا در ناحیه ای بنام پرس ارمنی که در زمان ساسانیان درآمد آن جزو عایدات خزانۀ شاهی بوده است. رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه رشید یاسمی ج 2 ص 154 شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی نباتی است که خار آن شبیه به سوزن است
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ دَ)
تاراندن. پراکندن. فراری ساختن. دور کردن. با حرکتی یا عملی یا گفتاری کسی یا حیوانی را ترساندن و به رفتن واداشتن. چیزی را از هم پاشیدن. رجوع به تاراندن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ شُ دَ)
خاراندن. صاحب فرهنگ آنندراج آن را مصدر دو مفعولی گرفته و چنین معنی کرده است: خاریدن فرمودن کسی را. ناظم الاطباء نیز چنین معنی کرده است: خاریدن کنانیدن و فرمودن. این دومعنی بهیچوجه در زبان فارسی کنونی استعمال ندارد
لغت نامه دهخدا
(مُ شاجْ جَ)
باراندن. امطار. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فروریختن باران و چون باران. (منتهی الارب). ریختن و ریزانیدن باران. بارانیدن باران. (ترجمان القرآن). سبب باریدن شدن. (ناظم الاطباء) :
ز ابر تیره بارانی بهر جائی همی لؤلؤ
بباغ و راغ از آن لؤلؤ یمانی لاله حمرائی.
سنایی
لغت نامه دهخدا
دشنه. بلسک. خنجر. (دزی ج 2 ص 204)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غار انیون
تصویر غار انیون
لاتینی تازی گشته سپنداره از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارانیدن
تصویر کارانیدن
جهد و سعی کردن، بکار فرمودن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
فراسیون بنگرید به فراسیون گیاهی است از تیره نعناعیان که پوشیده از کرکهای پنبه یی مایل به سفید و ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر است که در اماکن مخروب و کنار جاده ها و نقاط بایر غالب نواحی اروپا و شمال افریقا و جزایر قناری در آسیا (از جمله ایران) می روید. ساقه اش راست و منشعب و مایل به سفید و پوشیده از کرکهای پنبه یی و برگهای آن متقابل و ساده و بیضوی است. گلهایش سفید رنگ و به طور مجتمع در کنار برگهای انتهایی قرار دارند. از برگها و همچنین سرشاخه های گلدار آن استفاده دارویی بعمل می آید و در ترکیب شیمیایی آن تانن و مواد چرب و مواد صمغی و یک ماده تلخ به نام ماروبی ئین موجود است. از این گیاه در طبابت به عنوان خلط آور و مقوی قلب و تب بر و اشتها آور و تقویت عمومی و ازدیاد ترشح صفرا و ضد عفونی کننده مجاری تنفسی استفاده می کنند و نیز در معالجه تب نوبه از آن استفاده می شود اسانس گیاه مزبور را جهت معطر کردن آبجو ولیکورهای مختلف به کار می برند حشیشه الکلب فراسیون ابیض گندنای کوهی شافار. یا فراسیون ابیض. فراسیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرانیون
تصویر عبرانیون
عبری یهودی جمع عبرانیون عبرانیین، زبان یهود عبری
فرهنگ لغت هوشیار
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الانیون
تصویر الانیون
یونانی راسن از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارانیدن
تصویر بارانیدن
فرو ریختن باران، سبب باریدن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانیدن
تصویر تارانیدن
((دَ))
دور کردن، ترسانیدن، تاراندن
فرهنگ فارسی معین