جدول جو
جدول جو

معنی عینعلی - جستجوی لغت در جدول جو

عینعلی
(پسرانه)
چشم علی، نام یکی از امامزادگآنکه مزار شریفش در تهران است
تصویری از عینعلی
تصویر عینعلی
فرهنگ نامهای ایرانی
عینعلی
(عَ نَ)
دهی از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل با127 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زینعلی
تصویر زینعلی
(پسرانه)
مرکب از زین (آراستگی، زیبایی) + علی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خیرعلی
تصویر خیرعلی
(پسرانه)
خیری که از علی (ع) رسیده است، آنکه خیر و نیکی اش چون خیر و نیکی علی (ع) است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جانعلی
تصویر جانعلی
(پسرانه)
جان (بلند مرتبه) + علی (عربی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرعلی
تصویر شیرعلی
(پسرانه)
مرکب از شیر (شجاع) + علی (بلند مرتبه)، نام طایفه ای از طوایف کهگیلویه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیدعلی
تصویر زیدعلی
(پسرانه)
نام شاخه ای از طایفه بیرانوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عینکی
تصویر عینکی
کسی که عینک به چشم می زند
فرهنگ فارسی عمید
(صَ عَ)
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 37000 گزی خاور خوسف. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 10 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
از شعبات طایفۀ جاکی از تیره لیراوی، از طوایف کوه گیلویۀ ایران و گویا سابقاً مرکب از هزار خانواده بوده با طایفۀ شهرویی که شعبه ای از آن است در 1256 هجری قمری از فارس متواری شده و به طرف رامهرمز و عربستان و شوشتر رفته اند. چندی بعد ولایت فارس تیره های شیرعلی را به کوه گیلویه آورده در محل بوالفریس سکنی دادند تا بعد از چندی مجدداً به اطراف پراکنده گردیدند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ج 3 ص 89)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یا شیرعلی خان لودی. مؤلف کتاب ’مرآت الخیال’ که تذکرۀ شعراست و بحثی در فنون ادبی دارد و تألیف آن به سال 1102 هجری قمریپایان یافته و به سال 1324 هجری قمری در بمبئی به سعی و اهتمام خان صاحب میرزا محمد ملک الکتاب شیرازی چاپ شده است. رجوع به مقدمه و خاتمۀ مرآت الخیال شود
یا شیرعلی خان. سومین از خاندان بارکزایی (افغانستان). (جلوس 1280 هجری قمری خلع توسطانگلیسیان 1296 هجری قمری). (از فرهنگ فارسی معین)
یازدهمین از خانان خوقند از حدود 1256 تا 1261 هجری قمری (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
خالدار، مینکلیغ، منگلی، (سنگلاخ)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ نَ)
منسوب به عینک. آنکه عینک به چشم زند. کسی که عادت به عینک زدن دارد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عینک شود.
- مار عینکی، نوعی مار سمی خطرناک از گروه ماران پروتروگلیف است که در موقع خشم ناحیۀ گردن خود را پهن میکند و در این حال تصویر عینکی بر روی فلسهای ناحیۀ خلفی گردن حیوان پدیدار گردد. این گونه مار در هندوستان فراوان است و سالیانه در حدود بیست هزار تن از زهر وی کشته شود. کفچه مار هندی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مار شود
لغت نامه دهخدا
(عُ صُ)
منسوب به عنصل. رجوع به عنصل شود:سرکۀ عنصلی، سکنگبین عنصلی. رجوع به عنصلانی شود
لغت نامه دهخدا
(عُمْ بُ لی ی)
زنگی درشت اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ نِ لَ)
نوعی از املای حرف عین است در اصطلاح خوشنویسان. عین محیر. (از آنندراج). رجوع به عین محیر شود
لغت نامه دهخدا
ابوجعفر احمد بن محمد العیالی. در فقه بر مذهب ابوثور بود و کتاب المعاقل و الدیات از اوست. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل با 179 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یعنی حروف عینهای او، در ترکی یای معروف در آخر کلمه برای ضمیر غایب آید ترجمه او. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خواجه پیرعلی، از ترکمانان معاصر میرزا عمر شیخ بن امیر تیمور. وی در تبریز بقتل رسیده است. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 562)
ابن خواجه محمد بایزید (خواجه...، ، از معاصران میرزا بایسنقر. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 596)
آق قوینلو. برادر بهاءالدین قراعثمان مؤسس سلسلۀ آق قوینلو. (از سعدی تا جامی ص 444)
لغت نامه دهخدا
(حُ سِ عَ)
ده کوچکی است از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. ناحیه ای است واقع در 25هزارگزی جنوب باختری باغ ملک و سه هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هفتگل به رامهرمز. دارای 25 تن سکنه میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و پانصدگزی باختر شوسۀارومیه به مهاباد. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 62تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جوراب بافی و راه آن ارابه رو است. تابستان از شوسۀ مهاباد میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
این کلمه بصورت جمع (عینانیان) در بیت ذیل از فردوسی در برخی از نسخ شاهنامه آمده است که ظاهراً ساکنان عینان منظور است. و در برخی نسخ دیگر ’غسانیان’ ضبط شده است:
ز عینانیان طائر شیردل
که دادی فلک را به شمشیر دل.
رجوع به عینان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ)
کلمه ای است که بدان گوسپند را زجر کنند، و آن در خراسان مصطلح است
لغت نامه دهخدا
(زَ عَ)
تیره ای از ایل بیرانوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از دهستان گتوند بخش گتوند شهرستان شوشتر با 170 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات است. این ده مشهور به اسعدآباد نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ نی)
منسوب به عینین، که دهی است به بحرین، و خلید عینینی از آن ده است. (از منتهی الارب). و رجوع به عینین شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نسبت است به عینون از قرای بیت المقدس، و عبدالصمد بن محمد عینونی مقدسی محدث منسوب بدانجاست. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
این ترکیب در عرف فارسی زبانان در موارد مختلف بکار رود: هنگامیکه دو آشنا بیکدیگر رسند و از دیدار هم خوشحال شوند. یایاعلی گفتن، باب دوستی باکسی گشودن، هنگامیکه دسته جمعی بخواهند چیز سنگینی را از جا حرکت دهند. یا یا علی کردن، نام علی را گفتن و از او مدد خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مینگلی
تصویر مینگلی
خالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عین لعلی
تصویر عین لعلی
عین لالی گونه ای نوشتن عین تازی: ع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عینکی
تصویر عینکی
آنکه عینک بچشم می زند کسی که عادت به عینک زدن دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عینکی
تصویر عینکی
آن که عینک به چشم می زند، آن که عادت به استفاده از عینک دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاعلی
تصویر یاعلی
((عَ))
هنگامی که دو آشنا به یکدیگر رسند و از دیدار هم خوش حال شوند، گفتن باب دوستی با کسی گشودن، هنگامی که دسته جمعی بخواهند چیز سنگینی را از جا حرکت دهند، کردن نام
فرهنگ فارسی معین
نوک، نوک تیز داس و سایر ابزار برنده در کشاورزی، تیغه
فرهنگ گویش مازندرانی