منسوب به عینک. آنکه عینک به چشم زند. کسی که عادت به عینک زدن دارد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عینک شود. - مار عینکی، نوعی مار سمی خطرناک از گروه ماران پروتروگلیف است که در موقع خشم ناحیۀ گردن خود را پهن میکند و در این حال تصویر عینکی بر روی فلسهای ناحیۀ خلفی گردن حیوان پدیدار گردد. این گونه مار در هندوستان فراوان است و سالیانه در حدود بیست هزار تن از زهر وی کشته شود. کفچه مار هندی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مار شود
حالتی که برای شخص خواب گرفته - نشسته یاایستاده - دست دهد که سرش پیاپی فرود آید از خواب و سپس از خواب جهد و سر راست کند چرت سنه: افتاد همچو جوز مقشر بگاه چرت از آستین و پاچه تنبان پینکی. (آنند. لغ)
حالتی که برای شخص خواب گرفته نشسته یا ایستاده دست دهد که سرش پیاپی فرود آید از خواب و سپس از خواب جهد و سر راست کند. غنودنی باشد سبک و آنرا بعربی سنه گویند. (برهان). چرت. ثَقْله. ثَقَله. مقدمۀ خواب و این بیشتر تریاکیان را باشد. (آنندراج) وسن. وسنه. سنه. هوجل. چرت اول خواب. سبات. نعاس. حرکت سر و گردن خفتۀ برپا یا نشسته بسوی زیر. گرانی در سر آنگاه که خواب غلبه کند. جوده. (منتهی الارب) : ربط همچون پینکی و پوست با هم داشتیم خورد بر تریاک او تا خوردم از تریاک او. واله هروی. (پوست بمعنی کوکنار و افیون است و بر تریاک کسی خوردن همان است که امروز چرت کسی را پاره کردن گویند). افتاد همچو جوز مقشر بگاه چرت از آستین و پاچۀتنبان پینکی. (از آنندراج). هکر، گرفتن پینکی کسی را. خوفع، اندوهگین خاموش مانند پینکی زننده. (منتهی الارب)