جدول جو
جدول جو

معنی عیمی - جستجوی لغت در جدول جو

عیمی
(عَ ما)
مؤنث عیمان است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). ج، عیامی ̍. (اقرب الموارد). رجوع به عیمان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عیسی
تصویر عیسی
(پسرانه)
معرب از عبری، نجات دهنده، نام پیامبر مسیحیت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عجمی
تصویر عجمی
کسی که عرب نباشد، کنایه از نادان، غافل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامی
تصویر عامی
جاهل، نادان، بی سواد، برای مثال بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط / ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند (سعدی - ۴۱۹)، مقابل علوی، غیر سیّد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیدی
تصویر عیدی
پول یا چیز دیگری که در روز عید، به خصوص عید نوروز، به کس دیگر می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیمی
تصویر شیمی
علمی که در خواص مواد، تجزیه و ترکیب و اثر آن ها در یکدیگر بحث می کند
شیمی آلی: در علم شیمی قسمتی از شیمی که دربارۀ کربن یعنی درمورد مواد اولیۀ حیوانی و گیاهی بحث می کند، شیمی کربن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عینی
تصویر عینی
مقابل ذهنی، آنچه با یکی از حواس پنجگانه قابل حس باشد، آشکار، هویدا، واقعی، حقیقی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
شاه فضل (سید...) مشهدی شیروانی، از دانشمندان و شعرای قرن هشتم هجری قمری است، در علوم غریبه دستی داشته و به فرمان میرانشاه فرزند تیمور لنگ به تهمت اختراع مذهب حروفی به سال 798 هجری قمری کشته شده است. دو کتاب جاودان صغیر و جاودان کبیر از تصنیفات اوست، از اشعار اوست:
وجودم زمانی که پیدا نبود
بجز مظهر حق تعالی نبود
به مصر وجود آن زمان آمدم
که با یوسف جان زلیخا نبود
فرشته مرا سجده آنروز کرد
که با آدم ای خواجه حوا نبود
من آن دم دم از زندگی می زدم
که در نفس آدم مسیحا نبود.
(از ریحانه الادب ج 4 ص 222) (ریاض العارفین ص 156) (صبح گلشن ص 534). رجوع به فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
نیوک دستلاف خلعت و هدیه و پولی که در روز عید به کسی دهند، عطا هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
یا عیسی دهقان. شراب انگوری. یا عیسی ره نشین. آفتاب، شعاع پرتو آفتاب، طبیب حاذق. یا عیسی شش ماهه. میوه ای که تا شش ماه پخته شود و برسد (عموما)، انگور (خصوصا)، یا عیسی نه ماهه. خوشه انگوری که از آن شراب سازند، شراب انگوری. یا عیسی هر درد. شراب انگوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیمه
تصویر عیمه
شیر خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
نژاده، ناب، بی آلایش، راستین منسوب به عین آنچه به چشم دیده شود محسوس مقابل غیبی، خارجی مقابل ذهنی وجود عینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقمی
تصویر عقمی
بلند تبار: مرد، پوشیده پیچیده چون سخن پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علمی
تصویر علمی
دانشیک منسوب به علم دانشی: کار علمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظمی
تصویر عظمی
بزرگ و بزرگتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزمی
تصویر عزمی
پایدار پایبند
فرهنگ لغت هوشیار
دانا جزتازی هرچند که کند زبان نباشد، کاهیده (اعجمی) کند زبان منسوب به عجم غیر عرب (مطلقا)، ایرانی (خصوصا)، بیخبر غافل
فرهنگ لغت هوشیار
نیست نابود، پوچگرا منسوب به عدم، غیر موجود نابود. منسوب به عدم، غیر موجود نابود
فرهنگ لغت هوشیار
علمی است که در آن از خواص اجسام طبیعی و تغییرات عمیق گوهرها و عناصر بحث می شود
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سیم نقره یی سیمین از نقره ساخته، آن چه از سیم سازند مفتولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیمی
تصویر خیمی
تاژدوز تاژ فروش چادر فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیمی
تصویر دیمی
خودرو، کشت که به باران آبیاری شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامی
تصویر عامی
جاهل و بیسواد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامی
تصویر عامی
منسوب به عامه، در فارسی، جاهل، بی سواد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظمی
تصویر عظمی
((عُ ظْ ما))
مؤنث اعظم، بزرگ تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیدی
تصویر عیدی
هدیه ای که به مناسبت عید به کسی داده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عینی
تصویر عینی
((عَ یا ع))
منسوب به عین. آن چه به چشم دیده شود، محسوس، مقابل غیبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیمی
تصویر دیمی
((دِ))
غله ای که فقط با آب باران نمو کرده باشد، بی مطالعه، الکی، خود بار آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجمی
تصویر عجمی
((عَ جَ))
منسوب به عجم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیمی
تصویر شیمی
علمی است که موضوع آن خواص ماده، ترکیب، تجزیه و تأثیر آنهاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علمی
تصویر علمی
دانشوارانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شیمی
تصویر شیمی
کیمیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علمی
تصویر علمی
Scholastic, Scientific
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از علمی
تصویر علمی
учебный , научный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از علمی
تصویر علمی
schulisch, wissenschaftlich
دیکشنری فارسی به آلمانی