جدول جو
جدول جو

معنی عیقص - جستجوی لغت در جدول جو

عیقص
(عَ قَ)
بخیل. (از اقرب الموارد). عقص. (منتهی الارب). رجوع به عقص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

درخت انبوه و بهم پیچیده، (منتهی الارب) (از غیاث اللغات)، درختان بسیار و بهم پیچیده، (از اقرب الموارد)، ج، أعیاص، عیصان، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، درختان خاردار مجتمع و درهم ویا خرمابنان انبوه، روئیدنگاه درخت نیکو، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، بیخ و بن، (منتهی الارب) (آنندراج)، اصل و نژاد، گویند: هو من عیص صدق، یعنی او از نژاد راستی است، و ’هو من عیص هاشم’، یعنی او از نژاد هاشم است، و ’ما أکرم عیصه’، یعنی چه گرامی است اصل و نژاد او، که منظور پدران و اعمام و اخوال و اهل بیت وی میباشد، عیصک منک و ان کان أشباً، نژادت از تو است هرچند خاردار و درهم باشد، مثلی است که در مذمت شخص بکار برند هرگاه از رفیق خود طلب عطف و توجه کند برای خویشان خود هرچند شایستۀ او نباشند، فلان فی عیص أشب، فلان در بین قوم خوددر عزت و مصونیت است، جی ٔ به من عیصک،آن را از آنجای که بود بیاور، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بدخوی شدن. (از منتهی الارب). بخیل شدن و بدخوی گشتن. (از اقرب الموارد). بخیلی کردن و بدخو شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیچان گردانیدن شاخ گوسپند. (منتهی الارب). ’اعقص’ بودن تکه و ’تیس’. (از اقرب الموارد) ، حرون و سرکش شدن چهارپا بر کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
در اصطلاح عروض خرم کردن مفاعلتن معصوب در بحر وافر. (از اقرب الموارد). افکندن میم مفاعلتن بعد ساکن نمودن لامش در بحر وافر. (از منتهی الارب). اجتماع خرم و عصب و کف باشد، یا بعباره اخری جمع شدن خرم و نقص است. و نقص عبارت ازکف بعد از عصب می باشد، پس مفاعلتن به عمل نقص مفاعیل گردد، و به عمل خرم فاعیل شود، و چون فاعیل مستعمل نیست بجای او مفعول نهند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ)
ریگ توده ای است برهم نشسته سخت که راه ندارد، مرد بخیل، زشتخوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گردن شکنبه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عقصاء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عقصاء شود، جمع واژۀ أعقص. (ناظم الاطباء). رجوع به اعقص شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
جمع واژۀ عقصه. (اقرب الموارد). رجوع به عقصه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ قَ)
ج عقصه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقصه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دشوار گردیدن سخن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عیاص. عوص. رجوع به عوص و عیاص شود
لغت نامه دهخدا
یکی از چهار پسر امیه بن عبدشمس اکبر است، که هر چهار تن، اعیاص قریش می باشند، (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)، و رجوع به أعیاص شود،
- أبوالعیص، یکی دیگر از چهار پسر امیه، یعنی اعیاص قریش است، (از اقرب الموارد)، و رجوع به اعیاص شود
لغت نامه دهخدا
حصاری است بین ینع و مروه، و گویند عرضی است از اعراض مدینه در ساحل دریا، (از معجم البلدان)، کوهی است از کوههای مدینه، (منتهی الارب)
جایگاهی است در بلاد بنی سلیم، و در آنجا آبی است بنام ’ذنبان العیص’، (از معجم البلدان)، آبی است به دیار بنی سلیم، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یِ)
مرد نیک بازدارنده از حاجت و درنگی نماینده. عیق. (منتهی الارب). رجوع به عیق شود، ضیق لیق عیق، از اتباع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَبْءْ)
دشوار گردیدن سخن، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، سخت گشتن چیزی، (آنندراج) (از اقرب الموارد)، درپیچان کردن کار بر دشمن، (از ناظم الاطباء)، پیچاندن کار بر خصم و داخل کردن او در آنچه درنمی یابد، (از اقرب الموارد)، سخن دشوار و عویص آوردن، (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، حجتهای دشوار برای کسی آوردن آنچنانکه خروج از آنها دشوار باشد، غامض و پیچیده ساختن منطق و گفتار، (از اقرب الموارد)، عوص، رجوع به عوص شود، با همدیگر کشتی گرفتن و بر زمین زدن، (ناظم الاطباء)، معاوصه، رجوع به معاوصه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کلمه ای است که بدان زجر نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم صوت است که بدان زجر کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ قُ / عُ رَ قِ)
گیاهی است. و گویند همان حندقوق است. یکدانۀ آن عرقصه. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). عرنقص. عرقصاء. رجوع به عرقصاء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
عبقس. جانورکی است. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در عبقس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِقْ قی)
بخیل. (اقرب الموارد). عقص. و رجوع به عقص شود، شکنبه. (منتهی الارب). و رجوع به عقص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
گویند که نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
کنار دریا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساحل بحر. (اقرب الموارد). دریابار. کنارۀ جوی و ساحل رود. (غیاث) ، ناحیۀ دریا. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گوشه و ناحیۀ خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فنایی از زمین و یا ساحت. (از اقرب الموارد). عیقه. (منتهی الارب). رجوع به عیقه شود. ج، عیقات. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بمعنی عیقه است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به عیقه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ضَ)
بافتن موی را و تاب دادن، و از آن جمله است ’الخیر معقوص بنواصی الخیل’، یعنی نیکی گره خورده و بافته است در پیشانی اسبان. (از منتهی الارب). تافتن موی. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بافتن موی را، و یا تاب دادن آن، و یا پیچاندن آن بر سر، بستن زن موی خود را در قفای خویش، پیچاندن و مشوب کردن کار کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیص
تصویر عیص
درخت انبوه، رستنگاه نیکو، بیخ بن نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقص
تصویر عقص
زفت (بخیل)، بد خوی، گردن شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار