جدول جو
جدول جو

معنی عیقات - جستجوی لغت در جدول جو

عیقات
(عَ)
جمع واژۀ عیقه. رجوع به عیقه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میقات
تصویر میقات
مفرد واژۀ مواقیت، محل قرار، محل احرام بستن حجاج، موضعی که حجاج در آنجا احرام می بندند، جمع مواقیت، وقت، هنگام
فرهنگ فارسی عمید
از قبائل عرب ساکن مصر هستند که نسب آنان به عربهای حجاز میرسد و در قنا و اسوان سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819)
نام طائفه ای است منسوب به وادی علاقی که نسب آنان به عقیل بن ابی طالب میرسد. و اکنون در منطقه ای مابین دو شهر مضیق و کرسکو در سودان ساکنند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819)
لغت نامه دهخدا
(عی / یَ)
جمع واژۀ عیر. رجوع به عیر شود
لغت نامه دهخدا
(عِ یَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ عیبه. (اقرب الموارد). رجوع به عیبه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عائط، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، رجوع به عائط شود، جمع واژۀ عیط، (ناظم الاطباء)، رجوع به عیط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
چوب نخستین دلو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عرقاه. رجوع به عرقاه شود، جمع واژۀ عرقه. (منتهی الارب). رجوع به عرقه شود، جمع واژۀ عرق. (ناظم الاطباء). رجوع به عرق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
بیخ و بن: استأصل اﷲ علقاتهم، برکناد خدای بیخ و بن ایشان را. رجوع به عرقات شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به معنی وقت و هنگام کار است، (از غیاث)، هنگام کار، (منتهی الارب، مادۀ وق ت) (یادداشت مؤلف)، هنگام، (ترجمان القرآن جرجانی ص 97)، در اصل لغت به معنی وقت محدود است، (از کشاف اصطلاحات الفنون) : گفت یا قوم شنبه میقات موسی بود و تورات کتاب او بود اکنون هر دو منسوخ شد، (قصص الانبیاء ص 208)، در این موسم خیرات و میقات حسنات خاک کرمان را از خبث فساد ... مطهر گرداند، (المضاف الی بدایعالازمان ص 37)، جای کار، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، میغر، میغره، برسبیل استعاره به معنی مکان استعمال شده، (از کشاف اصطلاحات الفنون)، وقت محدود وعده داده شده، قوله تعالی: ان یوم الفصل کان میقاتاً (قرآن 17/78)، ای وقتاً محدوداً لما وعداﷲ، (از ناظم الاطباء)، وعده گاه، (غیاث) (یادداشت مؤلف) : روز یکشنبه میقات ماست، (قصص الانبیاء ص 208)، موضع احرام بستن به حج و عمره، (منتهی الارب)، موضع احرام بستن حاجیان، ج، مواقیت، (ناظم الاطباء)، مهّل، جای احرام بستن حج یا عمره، ج، مواقیت، حجاج آفاقی را پنج میقات است: میقات اهل مدینه، ذوالحلیفه، میقات مردم شام و مصر و دیار مغرب، جحفه، میقات مردم نجد، قرن المنازل (که قرن الثعالب نیز گویند)، میقات اهل یمن، یلملم، میقات عراقیان، ذات عرق، (یادداشت مؤلف)، آنجا که احرام حج بندند و آن پنج اند: 1 - ذوالحلیفه، 2 - ذات عرق، 3 - جحفه، 4 - قرن، 5 - یلملم، (از غیاث)، آنجا که از او احرام گیرند، (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 6) (السامی فی الاسامی)، موضع احرام، (از کشاف اصطلاحات الفنون)، اول از راه مدینه تا سه میل که فرسنگی بود حرم است و میقاتش ذوالحلیفه ... دوم از راه جده تا ده میل که سه فرسنگ و میلی بود، حرم است و میقاتش سعدیه ... سیم از راه مصر و شام تا به دو فرسنگ حرم است و میقاتش جحفه ... چهارم از راه یمن و تهامه تا هفت میل که دو فرسنگ و میلی بود حرم است و میقاتش یلملم ... پنجم از راه نجد تا به دو فرسنگ حرم است و میقاتش قرن ... ششم از راه طائف تا یازده میل که سه فرسنگ و دو میل بود حرم است و میقاتش رخاطر ... هفتم از راه عراق و شرق تانه میل که سه فرسنگ بود حرم است و میقاتش ذات عرق، (از نزههالقلوب مقالۀ 3 چ اروپا ص 4 و 5) : پس ما دو روز به مدینه مقام کردیم و چون وقت تنگ بود برفتیم راه سوی مشرق بود و به دو منزل از مدینه کوه بود و تنگنایی چون دره که آن را جحفه می گفتند و آن میقات مغرب و شام و مصر است، و میقات آن موضع باشد که حج را احرام گیرند، (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 103 و 104)،
دوستان یافته میقات و شده زی عرفات
من به فید و ز من آوازه به بطحا شنوند،
خاقانی،
پس از میقات و حرم و طوف کعبه
جمار و سعی و لبیک و مصلی،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 25)،
از حد موصل گذشته در جانب غرب بغداد نزول کنند به میقاتی معین، (جامعالتواریخ رشیدی)، این دیه از جمله میقاتهاست که حاجیان از آن جا احرام می گیرند، (تاریخ قم ص 232)، جائی که موسی علیه السلام در آنجا با حق تعالی سخن گفت:
در برجهاش بوده، میقات پور عمران
میلاد پور مریم، میعاد پور هاجر،
خاقانی،
- امثال:
او حوالت به خان موسائی
داد و میقاتش اربعین بنهاد،
(امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میقات
تصویر میقات
وقت و هنگام کار، تعیین وقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میقات
تصویر میقات
وقت، هنگام کار، محل احرام بستن حاجیان، جمع مواقیت
فرهنگ فارسی معین
وعده گاه، وقت، هنگام
فرهنگ واژه مترادف متضاد