جدول جو
جدول جو

معنی عیفس - جستجوی لغت در جدول جو

عیفس(یَ)
کوتاه بالا. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حِ یَ)
کوتاه فربه. (مهذب الاسماء). کوتاه و درشت سطبر و بی خیر و در آن پنج لغت دیگر آمده. حیفسی. حفیساء. حفاسی. حیفساء. حفیسی، مرد بسیارخوار کلان شکم که بی سبب خشم گیرد و باز خوشنود شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
خشم کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ فِ)
ناکس کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شخص لئیم و پست و کوتاه قد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شتران برگزیده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسم النوع است از مصدر عیف. (از اقرب الموارد). رجوع به عیف شود
لغت نامه دهخدا
(لِ یَ)
اتباع است حیفس را یعنی دلاور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شتران سپید سرخ موی، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، شتران سپیدرنگ، که با سپیدی آنها رنگ بور یا تیرگی ناآشکاری مخلوط باشد، و گویند که آن از انواع نیکوی شتر است، (از اقرب الموارد)، یکی نر آن أعیس و یکی مادۀ آن عیساء است، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، گاهی ازین لفظ، قافله مراد باشد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دسکرۀ عیس از طسوج جبل است، در ناحیۀ قم، (از تاریخ قم ص 118)
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
رنگ عیس. (از اقرب الموارد). عیسه. رجوع به عیس (عی) و عیسه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آب گشن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماءالفحل، و آن کشنده است زیرا خطرناک ترین سم است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
گشنی کردن گشن ماده شتر را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ننگ داشتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عیفان. رجوع به عیفان شود، ناپسندیدن و ناخوش داشتن طعام و شراب را و نخوردن آنرا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عیفان. عیاف. رجوع به عیفان و عیاف شود، ترک گفتن آب در حالی که هنوز تشنه باشد. (از اقرب الموارد). عیاف. عیفان، گرد آب یا مردار گردیدن مرغ و فرودآمدن خواستن. (از منتهی الارب). بمعنی عوف است. (از اقرب الموارد). رجوع به عوف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَفَ)
بازداشتن. (منتهی الارب). حبس. (از اقرب الموارد) ، خوار و حقیر ساختن. (منتهی الارب). خوار داشتن. (المصادر زوزنی) ، سخت راندن. (منتهی الارب). عفس الابل، شتران را به شدت راند. (از اقرب الموارد) ، پوست مالیدن. (منتهی الارب). مالیدن پوست را در دباغی. (از اقرب الموارد) ، زدن بپای بر سرین کسی، کشیدن بسوی زمین با فشارش سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ابتذال، بکار بردن جامه را، روزهای بسیار، بازگرداندن چوپان گوسفندان خود را، و فرو نگذاشتن آنها را تا براه خود بروند، بازگرداندن کسی را از حاجت خود، حبس کردن ستور و ماشیه را بدون چراگاه و علف، به خاک چسباندن، صرع و به زمین افکندن، گام نهادن. (از اقرب الموارد) ، رام کردن، خوان کردن، به دندان کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیفه
تصویر عیفه
چار پای بر گزیده دریا کنار، میدان، گوشه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
بریانی که با پوست بر آتش نهند بوزی سپید چرک آب گشن گشن در پارسی نرینه ای را گویند که ویژه تخم کشی و بارور کردن ماچه است
فرهنگ لغت هوشیار