کوتاه فربه. (مهذب الاسماء). کوتاه و درشت سطبر و بی خیر و در آن پنج لغت دیگر آمده. حیفسی. حفیساء. حفاسی. حیفساء. حفیسی، مرد بسیارخوار کلان شکم که بی سبب خشم گیرد و باز خوشنود شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کوتاه فربه. (مهذب الاسماء). کوتاه و درشت سطبر و بی خیر و در آن پنج لغت دیگر آمده. حیفسی. حفیساء. حفاسی. حیفساء. حفیسی، مرد بسیارخوار کلان شکم که بی سبب خشم گیرد و باز خوشنود شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
شتران سپید سرخ موی، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، شتران سپیدرنگ، که با سپیدی آنها رنگ بور یا تیرگی ناآشکاری مخلوط باشد، و گویند که آن از انواع نیکوی شتر است، (از اقرب الموارد)، یکی نر آن أعیس و یکی مادۀ آن عیساء است، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، گاهی ازین لفظ، قافله مراد باشد، (آنندراج)
شتران سپید سرخ موی، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، شتران سپیدرنگ، که با سپیدی آنها رنگ بور یا تیرگی ناآشکاری مخلوط باشد، و گویند که آن از انواع نیکوی شتر است، (از اقرب الموارد)، یکی نر آن أعیس و یکی مادۀ آن عَیساء است، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، گاهی ازین لفظ، قافله مراد باشد، (آنندراج)
ننگ داشتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عیفان. رجوع به عیفان شود، ناپسندیدن و ناخوش داشتن طعام و شراب را و نخوردن آنرا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عیفان. عیاف. رجوع به عیفان و عیاف شود، ترک گفتن آب در حالی که هنوز تشنه باشد. (از اقرب الموارد). عیاف. عیفان، گرد آب یا مردار گردیدن مرغ و فرودآمدن خواستن. (از منتهی الارب). بمعنی عوف است. (از اقرب الموارد). رجوع به عوف شود
ننگ داشتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عَیَفان. رجوع به عیفان شود، ناپسندیدن و ناخوش داشتن طعام و شراب را و نخوردن آنرا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عَیَفان. عیاف. رجوع به عیفان و عیاف شود، ترک گفتن آب در حالی که هنوز تشنه باشد. (از اقرب الموارد). عیاف. عیفان، گرد آب یا مردار گردیدن مرغ و فرودآمدن خواستن. (از منتهی الارب). بمعنی عَوف است. (از اقرب الموارد). رجوع به عوف شود
بازداشتن. (منتهی الارب). حبس. (از اقرب الموارد) ، خوار و حقیر ساختن. (منتهی الارب). خوار داشتن. (المصادر زوزنی) ، سخت راندن. (منتهی الارب). عفس الابل، شتران را به شدت راند. (از اقرب الموارد) ، پوست مالیدن. (منتهی الارب). مالیدن پوست را در دباغی. (از اقرب الموارد) ، زدن بپای بر سرین کسی، کشیدن بسوی زمین با فشارش سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ابتذال، بکار بردن جامه را، روزهای بسیار، بازگرداندن چوپان گوسفندان خود را، و فرو نگذاشتن آنها را تا براه خود بروند، بازگرداندن کسی را از حاجت خود، حبس کردن ستور و ماشیه را بدون چراگاه و علف، به خاک چسباندن، صرع و به زمین افکندن، گام نهادن. (از اقرب الموارد) ، رام کردن، خوان کردن، به دندان کردن. (المصادر زوزنی)
بازداشتن. (منتهی الارب). حبس. (از اقرب الموارد) ، خوار و حقیر ساختن. (منتهی الارب). خوار داشتن. (المصادر زوزنی) ، سخت راندن. (منتهی الارب). عفس الابل، شتران را به شدت راند. (از اقرب الموارد) ، پوست مالیدن. (منتهی الارب). مالیدن پوست را در دباغی. (از اقرب الموارد) ، زدن بپای بر سرین کسی، کشیدن بسوی زمین با فشارش سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ابتذال، بکار بردن جامه را، روزهای بسیار، بازگرداندن چوپان گوسفندان خود را، و فرو نگذاشتن آنها را تا براه خود بروند، بازگرداندن کسی را از حاجت خود، حبس کردن ستور و ماشیه را بدون چراگاه و علف، به خاک چسباندن، صرع و به زمین افکندن، گام نهادن. (از اقرب الموارد) ، رام کردن، خوان کردن، به دندان کردن. (المصادر زوزنی)