جدول جو
جدول جو

معنی عیشوم - جستجوی لغت در جدول جو

عیشوم
(عَ)
درختی است مانند سخبر. (از اقرب الموارد). درختی است که با درخت سخبر ماند، و او را در وقت وزیدن باد آوازی باشد که آواز شتر را بدان تشبیه کنند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گیاه خشک، وشورگیاه خشک شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از ’حماض’ خشک شده باشد. واحد آن عیشومه است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
عیشوم
گیاه خشک کاه، شور گیاه خشک
تصویری از عیشوم
تصویر عیشوم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیشوم
تصویر خیشوم
مجرا یا قسمت درونی بینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میشوم
تصویر میشوم
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نحس، بدقدم، سیاه دست، سبز قدم، مرخشه، تخجّم، نافرّخ، منحوس، شمال، نامبارک، پاسبز، نامیمون، شنار، بدیمن، سبز پا، مشوم، خشک پی، بداغر، بدشگون، مشئوم
فرهنگ فارسی عمید
(خُ فَ)
خشک گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آزمند و حریص شدن. (از منتهی الارب). عشم. و رجوع به عشم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بیخ درختی است، و گویند که آن همان ادیم احمر یا املس است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عیاهیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
نان خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : خبز عیشم، نان خشک یا نان فاسد و تباه شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بداغر. (لغت فرس اسدی). نامبارک و ناخجسته و نافرجام وضد میمون و باشآمت و بداختر و منحوس و بدشگون و بدفال و بدبخت و مطرود و ملعون. (ناظم الاطباء). این لفظغلط است، صحیح مشؤوم به فتح میم و سکون شین است. (از غیاث) (از آنندراج). استعمال این کلمه در کتب دیگر نیز از عربی و فارسی دیده شده است و صواب در آن یا ’مشؤوم’ است بر وزن مفعول یا ’مشوم’ به حذف همزه تخفیفاً و آن اسم مفعول از شأم است و میشوم به هیچ وجه صحیح نیست چه، فعلی از مادۀ ’ی ش م’ در لغت عربی نیامده است و ظاهراً اصل در آن ’مشوم’ بوده که در اثرکثرت استعمال و تقابل با ’میمون’ که نقیض بر آن است بی اراده یایی در مشوم افزوده اند و حمل کلمه بر مجاور آن لجامعالتناسب و الازدواج در کلام عرب متداول است. (از حاشیۀ مرحوم قزوینی بر مرزبان نامه ص 269). بدشگون. بدیمن. شوم. نامبارک. نحس. در تداول فارسی مشؤوم. (از یادداشت مؤلف). بداختر. (دهار) :
غلیواج از چه میشوم است از آنکه گوشت برباید
هما ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد.
عنصری.
پوک بادات بر سرای میشوم
بیش از آن کز بر ده انبار است.
؟ (از لغت فرس اسدی نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی).
ابداً در میان آن قوم میشوم و گروه مذموم شایع شد. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مشؤوم و شوم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
اکول وبسیارخورنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و یاء آن حرف زائد است. (از اقرب الموارد). عصوم. عیضوم. رجوع به عصوم و عیضوم شود، زن بسیارخورنده و بسیارخواب، که چون از خواب برخیزد خشمگین باشد. (از اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بسیارخورنده. (منتهی الارب). اکول و پرخور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیصوم. رجوع به عیصوم شود، نیک گزنده. (منتهی الارب). بسیار گزنده. (ناظم الاطباء). عضوض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شتر آهسته و سست رو، مرد سطبر دفزک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). در اقرب الموارد این لغت بصورت عتوم ضبط شده است بدون یاء
لغت نامه دهخدا
(عَ)
غوک نر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضفدع نر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بینی، بن بینی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). بیخ بینی، اقصای انف. (یادداشت مؤلف) ، اندرون بینی. (زمخشری) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، پردۀ دماغ. (ملخص اللغات حسن خطیب). استخوان بینی. (یادداشت مؤلف) ، قسمت شامه از رأس، دماغۀ کوه و پیش آمدگی کوه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خیشیم در همه معانی
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
واحد عیشوم. یکی عیشوم. رجوع به عیشوم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از میشوم
تصویر میشوم
میشوم در فارسی در تازی مشووم: بد شگون مرخشه مشئوم: (و مخدوم یا بتفرس ذهن یا بتجسس ازنیک خواهان مخلص ومشفقان مخالص از خباثت وآگاهی یابدظن میشوم مرجوم لعنت... بقدم تجاسرپیش آید. {توضیح مرحوم قزوینی درحاشیه همین صفحه درباره این کلمه نوشته: (کذافی جمیع النسخو استعمال این کلمه در کتب دیگرنیز از عربی و فارسی دیده شده است و صواب درآن یا} مشووم {است بر وزن مفعول یا} مشوم {بحذف همزه تخفیفا و آن اسم مفعول ازشام است و میشوم بهیچ وجه صحیح نیست چه فعلی از ماده ش م درلغت عرب نیامده است و بنظر این ضعیف چنان می آید که اصل درمیشوم} مشوم {محذوف الهمزه بوده است و بواسطه کثرت استعمال مشوم معا با} میمون {که نقیض آن است من حیث لایشعر و من غیر اداره یایی در مشوم زیاد کرده اند تا هم وزن میمون گردد و هرچند این کلمه بخصوص درکتب لغت مذکور نیست ولی اصل این عمل یعنی حمل کلمه بر مجاورآن لجامع التناسب و الازدواج در کلام عرب متداول است... {کلمه مورد بحث در عربی هم استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیثوم
تصویر عیثوم
کفتار نر، پیل، بچه پیل، ماچه تندار، سخت و توانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیصوم
تصویر عیصوم
شکمباره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیشوم
تصویر خیشوم
بیخ بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیشوم
تصویر خیشوم
((خِ))
بینی، بن بینی، جمع خیاشیم
فرهنگ فارسی معین
بینی، دماغ، غنه، دماغه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدقدم، بدیمن، شوم، مشئوم، نامبارک
متضاد: مسعود
فرهنگ واژه مترادف متضاد