جدول جو
جدول جو

معنی عیسویت - جستجوی لغت در جدول جو

عیسویت
کلیسیاکی ترسا گری ترساییگری کلیسا گری
تصویری از عیسویت
تصویر عیسویت
فرهنگ لغت هوشیار
عیسویت
ترسایی، مسیحیت، نصرانیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عیسوی
تصویر عیسوی
پیرو حضرت عیسی مسیحی، نصرانی، مربوط به عیسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیسکویت
تصویر بیسکویت
نوعی نان شیرینی ترد، نازک، خشک و سبک وزن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
جمع واژۀ عیسوی. نصاری و پیروان حضرت عیسی. (ناظم الاطباء). ترسایان. مسیحیان
لغت نامه دهخدا
(سَ وی ی / وی)
منسوب به عیسی. عیسائی. عیسی ّ. رجوع به عیسی شود:
مرفق دهم به حضرت صاحب قصیده ای
خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی.
خاقانی.
باد چو باد عیسوی گرد سم براق او
از پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی.
خاقانی.
این قصۀ عجب شنو از بخت واژگون
ما را بکشت یار به انفاس عیسوی.
حافظ.
- دین عیسوی، دین عیسی. دین نصرانی. دین ترسایان:
گفت هر یک را به دین عیسوی
نائب حق و خلیفۀ من توئی.
مولوی.
- عیسوی دم، عیسوی نفس. دارندۀ دمی چون دم عیسی. صاحب نفسی چون نفس عیسی:
عیسوی دم باد و احمددیم و چشم حادثات
در شکرخواب عروسان از دم و از دیم او.
خاقانی.
- عیسوی وار، مانا و مشابه حضرت عیسی. همچون عیسی. (ناظم الاطباء).
- ، مانا و مشابه عیسویان. (ناظم الاطباء).
- عیسوی هش، آنکه او را هوش و فراستی در پزشکی همانند عیسی است. که مرده زنده کند:
میباش طبیب عیسوی هش
اما نه طبیب آدمی کش.
نظامی.
- مذهب عیسوی، مذهب ترسایان، که پیرو حضرت عیسی میباشند. (ناظم الاطباء).
- نفس عیسوی، دم عیسوی. رجوع به عیسوی دم شود:
ف تنه سامریش در دهن شورانگیز
نفس عیسویش در لب شکّرخا بود.
سعدی.
، مسیحی. ترسا. نصرانی. خاج پرست. صلیب پرست. چلیپاپرست. اهل تثلیث. یکی از ارباب تثلیث. ج، عیسویّون، عیسویّین. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سا)
دهی مرکز دهستان عیسوند بخش برازجان شهرستان بوشهر با 752 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات. محصول آن خرما، غلات، تنباکو، جالیزکاری و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(عیسْ وَ)
یکی از دهستانهای یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر. آب آن از قنات و چاه. زراعت آن اکثر دیمی است. محصول آن غلات و خرما و تنباکو است. این دهستان از 9 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 3200 تن است و قرای مهم آن عبارتند از: چاه خانی، خوش آب، خوش مکان، سرمل و گزبلند. مرکز این دهستان قریۀ عیسوند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
موی بلند سر که از پشت گردن تجاوز کند جمع گیسوان گیسوها: شیادی گیسوان بافت بصورت علویان، موی بلند سر زنان (اختصاصا) : برخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب. (شا. لغ)، طریق طلب را گویند بعالم هویت حبل المتین (لغ.: گیسوی) یا گیسوان، جمع گیسو، یا گیسوان دیده. مژگان چشم. یا گیسوی چنگ. تارهای چنگ: گیسوی چنگ ببرید بمرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه بگشایند (حافظ. 137) یا گیسوی شمع. شعله شمع. یا گیسوی کفش. آن مقداراز بند کفش و جز آن که بر پا قرار گیرد و برزمین ساید یا گیسوی مشکین. گیسوی سیاه مشکی، گیسوی حضرت رسول ص. که سیاه بود و آنرا از دو طرف شانه و آویزان میفرمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیسوب
تصویر عیسوب
مر زنگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
ساخته فارسی گویان هموندی کار مندی عضو بودن کارمند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسویت
تصویر تسویت
برابر کردن مساوی ساختن یکسان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عیسوی، ترسایان جمع عیسوی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ترسایان نصرانیان عیسویین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عیسوی، ترسایان جمع عیسوی درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ترسایان نصرانیان عیسویون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیستیت
تصویر سیستیت
التهاب مثانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیسکویت
تصویر بیسکویت
نوعی نان شیرینی که خشک و کم وزنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیسوی
تصویر عیسوی
مسیحی و نصرانی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیسکویت
تصویر بیسکویت
نوعی شیرینی که خشک و کم وزن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیسوی
تصویر عیسوی
((سَ))
منسوب به عیسی (ع)، مسیحی، نصرانی، ترسا، جمع عیسویون، عیسویین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسویت
تصویر تسویت
((تَ))
برابر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
((عُ یَّ))
عضو بودن، کارمند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
هموندی
فرهنگ واژه فارسی سره
پروتستان، ترسا، صلیبی، کاتولیک، مسیحی، نصارا، نصرانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از عینیت
تصویر عینیت
Objectiveness, Objectivity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
Enlistment, Membership
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
зачисление , членство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عینیت
تصویر عینیت
объективность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
Einschreibung, Mitgliedschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عینیت
تصویر عینیت
Objektivität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
зарахування , членство
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عینیت
تصویر عینیت
об'єктивність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عینیت
تصویر عینیت
obiektywność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
rekrutacja, członkostwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عینیت
تصویر عینیت
objetividade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عضویت
تصویر عضویت
alistamento, filiação
دیکشنری فارسی به پرتغالی