منسوب به عیسی. عیسائی. عیسی ّ. رجوع به عیسی شود: مرفق دهم به حضرت صاحب قصیده ای خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی. خاقانی. باد چو باد عیسوی گرد سم براق او از پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی. خاقانی. این قصۀ عجب شنو از بخت واژگون ما را بکشت یار به انفاس عیسوی. حافظ. - دین عیسوی، دین عیسی. دین نصرانی. دین ترسایان: گفت هر یک را به دین عیسوی نائب حق و خلیفۀ من توئی. مولوی. - عیسوی دم، عیسوی نفس. دارندۀ دمی چون دم عیسی. صاحب نفسی چون نفس عیسی: عیسوی دم باد و احمددیم و چشم حادثات در شکرخواب عروسان از دم و از دیم او. خاقانی. - عیسوی وار، مانا و مشابه حضرت عیسی. همچون عیسی. (ناظم الاطباء). - ، مانا و مشابه عیسویان. (ناظم الاطباء). - عیسوی هش، آنکه او را هوش و فراستی در پزشکی همانند عیسی است. که مرده زنده کند: میباش طبیب عیسوی هش اما نه طبیب آدمی کش. نظامی. - مذهب عیسوی، مذهب ترسایان، که پیرو حضرت عیسی میباشند. (ناظم الاطباء). - نفس عیسوی، دم عیسوی. رجوع به عیسوی دم شود: ف تنه سامریش در دهن شورانگیز نفس عیسویش در لب شکّرخا بود. سعدی. ، مسیحی. ترسا. نصرانی. خاج پرست. صلیب پرست. چلیپاپرست. اهل تثلیث. یکی از ارباب تثلیث. ج، عیسویّون، عیسویّین. (فرهنگ فارسی معین)
منسوب به عیسی. عیسائی. عیسی ّ. رجوع به عیسی شود: مرفق دهم به حضرت صاحب قصیده ای خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی. خاقانی. باد چو باد عیسوی گرد سم براق او از پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی. خاقانی. این قصۀ عجب شنو از بخت واژگون ما را بکشت یار به انفاس عیسوی. حافظ. - دین عیسوی، دین عیسی. دین نصرانی. دین ترسایان: گفت هر یک را به دین عیسوی نائب حق و خلیفۀ من توئی. مولوی. - عیسوی دم، عیسوی نفس. دارندۀ دمی چون دم عیسی. صاحب نفسی چون نفس عیسی: عیسوی دم باد و احمددیم و چشم حادثات در شکرخواب عروسان از دم و از دیم او. خاقانی. - عیسوی وار، مانا و مشابه حضرت عیسی. همچون عیسی. (ناظم الاطباء). - ، مانا و مشابه عیسویان. (ناظم الاطباء). - عیسوی هش، آنکه او را هوش و فراستی در پزشکی همانند عیسی است. که مرده زنده کند: میباش طبیب عیسوی هش اما نه طبیب آدمی کش. نظامی. - مذهب عیسوی، مذهب ترسایان، که پیرو حضرت عیسی میباشند. (ناظم الاطباء). - نَفَس عیسوی، دم عیسوی. رجوع به عیسوی دم شود: ف تنه سامریش در دهن شورانگیز نفس عیسویش در لب شکّرخا بود. سعدی. ، مسیحی. ترسا. نصرانی. خاج پرست. صلیب پرست. چلیپاپرست. اهل تثلیث. یکی از ارباب تثلیث. ج، عیسویّون، عیسویّین. (فرهنگ فارسی معین)
دهی مرکز دهستان عیسوند بخش برازجان شهرستان بوشهر با 752 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات. محصول آن خرما، غلات، تنباکو، جالیزکاری و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی مرکز دهستان عیسوند بخش برازجان شهرستان بوشهر با 752 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات. محصول آن خرما، غلات، تنباکو، جالیزکاری و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
یکی از دهستانهای یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر. آب آن از قنات و چاه. زراعت آن اکثر دیمی است. محصول آن غلات و خرما و تنباکو است. این دهستان از 9 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 3200 تن است و قرای مهم آن عبارتند از: چاه خانی، خوش آب، خوش مکان، سرمل و گزبلند. مرکز این دهستان قریۀ عیسوند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
یکی از دهستانهای یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر. آب آن از قنات و چاه. زراعت آن اکثر دیمی است. محصول آن غلات و خرما و تنباکو است. این دهستان از 9 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 3200 تن است و قرای مهم آن عبارتند از: چاه خانی، خوش آب، خوش مکان، سرمل و گزبلند. مرکز این دهستان قریۀ عیسوند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
موی بلند سر که از پشت گردن تجاوز کند جمع گیسوان گیسوها: شیادی گیسوان بافت بصورت علویان، موی بلند سر زنان (اختصاصا) : برخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب. (شا. لغ)، طریق طلب را گویند بعالم هویت حبل المتین (لغ.: گیسوی) یا گیسوان، جمع گیسو، یا گیسوان دیده. مژگان چشم. یا گیسوی چنگ. تارهای چنگ: گیسوی چنگ ببرید بمرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه بگشایند (حافظ. 137) یا گیسوی شمع. شعله شمع. یا گیسوی کفش. آن مقداراز بند کفش و جز آن که بر پا قرار گیرد و برزمین ساید یا گیسوی مشکین. گیسوی سیاه مشکی، گیسوی حضرت رسول ص. که سیاه بود و آنرا از دو طرف شانه و آویزان میفرمود
موی بلند سر که از پشت گردن تجاوز کند جمع گیسوان گیسوها: شیادی گیسوان بافت بصورت علویان، موی بلند سر زنان (اختصاصا) : برخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب. (شا. لغ)، طریق طلب را گویند بعالم هویت حبل المتین (لغ.: گیسوی) یا گیسوان، جمع گیسو، یا گیسوان دیده. مژگان چشم. یا گیسوی چنگ. تارهای چنگ: گیسوی چنگ ببرید بمرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه بگشایند (حافظ. 137) یا گیسوی شمع. شعله شمع. یا گیسوی کفش. آن مقداراز بند کفش و جز آن که بر پا قرار گیرد و برزمین ساید یا گیسوی مشکین. گیسوی سیاه مشکی، گیسوی حضرت رسول ص. که سیاه بود و آنرا از دو طرف شانه و آویزان میفرمود