معمایی که به صورت منظوم از چیزی و با دادن نشانی های آن مطرح می شود مانند «چیست آن مار که بر سینۀ خصمش گذر است / کهرباپیکر و آهن دم و فولادسر است» که دربارۀ نیزه است و «آن جرم پاک چیست چو ارواح انبیا / چون روح بالطافت و چون عقل باصفا ی گه خوار و گه عزیز و گهی پست و گه بلند / گه تیره گاه صافی و گه درد و گه دوا» که دربارۀ آب است، بردک، کردک، پردک، لغز، برای مثال اگر این چیستان تو بگشایی / گوی دانش ز موبدان ببری (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
معمایی که به صورت منظوم از چیزی و با دادن نشانی های آن مطرح می شود مانندِ «چیست آن مار که بر سینۀ خصمش گذر است / کهرباپیکر و آهن دُم و فولادسر است» که دربارۀ نیزه است و «آن جرم پاک چیست چو ارواح انبیا / چون روح بالطافت و چون عقل باصفا ی گه خوار و گه عزیز و گهی پست و گه بلند / گه تیره گاه صافی و گه درد و گه دوا» که دربارۀ آب است، بردک، کردک، پردک، لُغَز، برای مِثال اگر این چیستان تو بگشایی / گوی دانش ز موبدان ببری (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
چهل دختران، نام کوهی واقع در دو میلی شهر شیراز و در شمال شرقی آن شهر و بنا بگفتۀ صاحب فارسنامۀ ناصری قبر شاه شجاع، ممدوح حافظ در دامنۀ آن در نزدیک ’هفت تنان’ واقع است. عبارت صاحب فارسنامه این است ’و در دامنۀ کوه چهل مقام که بصفۀ ضرابیان شهرت یافته میانۀ شمال و مشرق شیراز بمسافت ربع فرسخی قبری است که حضرت کریم خان زند سنگی بزرگ بر او انداخته است و میانۀ اهل شیرازبقبر شاه شجاع معروف گشته است’. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 321 و 322 و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 184)
چهل دختران، نام کوهی واقع در دو میلی شهر شیراز و در شمال شرقی آن شهر و بنا بگفتۀ صاحب فارسنامۀ ناصری قبر شاه شجاع، ممدوح حافظ در دامنۀ آن در نزدیک ’هفت تنان’ واقع است. عبارت صاحب فارسنامه این است ’و در دامنۀ کوه چهل مقام که بصفۀ ضرابیان شهرت یافته میانۀ شمال و مشرق شیراز بمسافت ربع فرسخی قبری است که حضرت کریم خان زند سنگی بزرگ بر او انداخته است و میانۀ اهل شیرازبقبر شاه شجاع معروف گشته است’. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 321 و 322 و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 184)
فلیکس. ستاره شناس و عضو آکادمی فرانسه (1845-1896 میلادی) است. وی فرضیه های لاپلاس را دنبال کرد و حتی بیشتر از او مسائل مکانیکی ستارگان را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. (از لاروس) اوژن. دانشمند کشاورزی فرانسه (1830-1925 میلادی) است و در تکامل تعلیمات کشاورزی نقش مؤثری داشت. (از لاروس)
فلیکس. ستاره شناس و عضو آکادمی فرانسه (1845-1896 میلادی) است. وی فرضیه های لاپلاس را دنبال کرد و حتی بیشتر از او مسائل مکانیکی ستارگان را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. (از لاروس) اوژن. دانشمند کشاورزی فرانسه (1830-1925 میلادی) است و در تکامل تعلیمات کشاورزی نقش مؤثری داشت. (از لاروس)
سگستان. سجستان. سگزستان. (معرب از: سگ، سک، سکه (قوم) + ستان، پسوند مکان) نام قدیم آن زرنگ بود پس از مهاجرت سکه ها (سکا، اسکوت، اسکیث، سیت) در زمان فرهاد دوم اشکانی (136- 128 قبل از میلاد) واردوان دوم (127- 124 قبل از میلاد) بطرف جنوب گروهی از آنان در زرنگ مستقر شدند از این زمان زرنگ به نام آنان سکستان خوانده شده. سیستان سرزمینی است که در دنبالۀ کوههای افغانستان قرار گرفته و آن از اراضی شن زاری است که سیلابهای نواحی مجاور در گودالهایش جمع شده و دریاچه ها و باتلاقهای هامون و گودرزه را تشکیل داده است. در خاک سیستان رود هیرمند (هیلمند) جاری است که از کوههای افغانستان سرچشمه میگیرد و وارد خاک ایران میشود. وسعت سیستان 4412 کیلومتر مربع است که از این مقدار حدود 3000 کیلومتر مربع دایر و بقیه باتلاقی است. محصولات سیستان گندم، جو، پنبه و تنباکو بمقدارکم کاشته میشود. مرکز سیستان شهر زابل است. سیستان یکی از انبارهای گندم ایران بود، ولی اخیراً بر اثر سدی که بر رود هیرمند در خاک افغانستان بسته اند آب آن کم شده و سطح کشت در سیستان بسیار تقلیل یافته. رجوع به زابل شود. (فرهنگ فارسی معین). ناحیتی است [بحدود خراسان قصبۀ او را زرنگ خوانند. شهری با حصار است و پیرامن او خندق است که آبش هم از وی برآید واندر وی رودها است و اندر خانه های وی آب روان است وشهر او را پنج در است از آهن و ربض. او باره ای داردو او را سیزده در است و گرمسیر است. و آنجا برف نبود و ایشان را آسیاها است بر باد ساخته و از آنجا جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوها بر کردار جهرمی و خرمای خشک. (حدود العالم) : بهرام را از بهر آن سگانشاه گفتندی که بعهد پدرش والی سیستان او بود و سیستان را اصل سگستان است و از این به تازی سجستان نویسند. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 65- 66). بیاراسته سیستان چون بهشت گلش مشک سارا بد و زرش خشت. فردوسی. بهمن اسفندیاری کاخ رستم سیستان سیستان را بهمن آسا دادی احسنت ای ملک. خاقانی. ز آتشین تیغی که خاکستر کنددیو سپید شعله ور شیر سیاه سیستان افشانده اند. خاقانی. شنیدم که دزدی درآمد ز دشت بدروازۀ سیستان برگذشت. سعدی. رجوع به آنندراج، جغرافیای سیاسی و طبیعی کیهان، نزهه القلوب و معجم البلدان شود
سگستان. سجستان. سگزستان. (معرب از: سگ، سک، سکه (قوم) + ستان، پسوند مکان) نام قدیم آن زرنگ بود پس از مهاجرت سکه ها (سکا، اسکوت، اسکیث، سیت) در زمان فرهاد دوم اشکانی (136- 128 قبل از میلاد) واردوان دوم (127- 124 قبل از میلاد) بطرف جنوب گروهی از آنان در زرنگ مستقر شدند از این زمان زرنگ به نام آنان سکستان خوانده شده. سیستان سرزمینی است که در دنبالۀ کوههای افغانستان قرار گرفته و آن از اراضی شن زاری است که سیلابهای نواحی مجاور در گودالهایش جمع شده و دریاچه ها و باتلاقهای هامون و گودرزه را تشکیل داده است. در خاک سیستان رود هیرمند (هیلمند) جاری است که از کوههای افغانستان سرچشمه میگیرد و وارد خاک ایران میشود. وسعت سیستان 4412 کیلومتر مربع است که از این مقدار حدود 3000 کیلومتر مربع دایر و بقیه باتلاقی است. محصولات سیستان گندم، جو، پنبه و تنباکو بمقدارکم کاشته میشود. مرکز سیستان شهر زابل است. سیستان یکی از انبارهای گندم ایران بود، ولی اخیراً بر اثر سدی که بر رود هیرمند در خاک افغانستان بسته اند آب آن کم شده و سطح کشت در سیستان بسیار تقلیل یافته. رجوع به زابل شود. (فرهنگ فارسی معین). ناحیتی است [بحدود خراسان قصبۀ او را زرنگ خوانند. شهری با حصار است و پیرامن او خندق است که آبش هم از وی برآید واندر وی رودها است و اندر خانه های وی آب روان است وشهر او را پنج در است از آهن و ربض. او باره ای داردو او را سیزده در است و گرمسیر است. و آنجا برف نبود و ایشان را آسیاها است بر باد ساخته و از آنجا جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوها بر کردار جهرمی و خرمای خشک. (حدود العالم) : بهرام را از بهر آن سگانشاه گفتندی که بعهد پدرش والی سیستان او بود و سیستان را اصل سگستان است و از این به تازی سجستان نویسند. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 65- 66). بیاراسته سیستان چون بهشت گلش مشک سارا بد و زرش خشت. فردوسی. بهمن اسفندیاری کاخ رستم سیستان سیستان را بهمن آسا دادی احسنت ای ملک. خاقانی. ز آتشین تیغی که خاکستر کنددیو سپید شعله ور شیر سیاه سیستان افشانده اند. خاقانی. شنیدم که دزدی درآمد ز دشت بدروازۀ سیستان برگذشت. سعدی. رجوع به آنندراج، جغرافیای سیاسی و طبیعی کیهان، نزهه القلوب و معجم البلدان شود
تخم گیاه پنج انگشت است و آنرا به عربی حب الفقد خوانند. (برهان) (آنندراج) ، آزاد درخت. (مهذب الاسماء). اسم درختی است بستانی و بری میباشد بقدر دوذرع یا چهار ذرع بحسب اماکن... (از تحفۀ حکیم مؤمن). نام درختی. (ناظم الاطباء). رجوع به لکلرک شود
تخم گیاه پنج انگشت است و آنرا به عربی حب الفقد خوانند. (برهان) (آنندراج) ، آزاد درخت. (مهذب الاسماء). اسم درختی است بستانی و بری میباشد بقدر دوذرع یا چهار ذرع بحسب اماکن... (از تحفۀ حکیم مؤمن). نام درختی. (ناظم الاطباء). رجوع به لکلرک شود
مؤنث عیسران، گویند: ناقهعیسرانه. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتری که در اول ریاضت جهت رام کردن سوار شوند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عوسرانه. رجوع به عوسرانه شود
مؤنث عیسران، گویند: ناقهعیسرانه. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتری که در اول ریاضت جهت رام کردن سوار شوند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عوسرانه. رجوع به عوسرانه شود