جدول جو
جدول جو

معنی عیذون - جستجوی لغت در جدول جو

عیذون
(عَ)
نام جد ابوعلی قالی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عیون
تصویر عیون
عین ها، ذات ها و نفس ها، ذات هر چیز، چشم ها، چشمه ها، چیزهای آماده و حاضر، بزرگ ها و مهتران قوم، مردان بزرگ و شریف، جمع واژۀ عین
عیون اعمال: شغل های بزرگ، کارهای بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
قلعه ای است در نواحی حلب، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
رجل عیون، مرد نیک چشم زخم رساننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شورچشم، یعنی کسی که نظرش ضرر رساند. (آنندراج) (غیاث اللغات). شوخ چشم. (دهار). سخت اصابت کننده به چشم. (از اقرب الموارد). ج، عین، عین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جایگاهی است در راه بین واسط و مکه، شامل چشمه های صماخ و أدم و مشرّجه، و مردم در آنجا فرودمی آیند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عین. رجوع به عین شود. چشم ها. دیده ها:
خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش
که عیونست و جفونست و خدود است و قدود.
سعدی.
، چشمه های آب:
که فلانجا حوض آبست و عیون
تا دراندازد به حوضت سرنگون.
مولوی.
- عیون حسین بن زید، چشمه ای است. (منتهی الارب).
، بزرگان. مهم ها:
نه درصدد عیون اعمالم
نه از عدد وجوه اعیانم.
مسعودسعد.
عیون کتب نامحصور در آن منضد گردانیده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 63) ، لؤلؤ مدحرج و غلطان، و مفرد ندارد و نمیتوان ’عین’ گفت. (از الجماهر بیرونی ص 125). نوعی از مروارید است که شاهوار گویند. (جواهرنامه). مروارید مدحرج که آن را خوشاب و نجم گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عین، رجوع به عین و عیون شود
لغت نامه دهخدا
قالی. اسماعیل بن القاسم عیذون بن هارون بن عیسی بن محمد بن سلمان معروف به ابن عیذون. یکی از ائمۀ لغت و نحو بمذهب بصریین. جدّ اعلی وی سلمان از موالی عبدالملک بن مروان بود. مولد او به منازجرد نزدیک شهر خرت برت ازخطۀ دیاربکر به جمادی الثانیۀ سال 288 هجری قمری است. او در طلب علم بسیاری از بلاد را بپیمود و شاگردی ابی بکر بن درید و ابی بکر انباری و نفطویه و زجاج و اخفش صغیر و ابن سراج و ابن ابی الازهر و ابن شقیر و مطرزی و جحظه و جز آنان کرد و الکتاب سیبویه را بر ابن درستویه بخواند و از ابوبکر بن داود خراسانی و حسین بن اسماعیل محاملی و شیخ ابوبکر بن مجاهد و یحیی بن محمد بن صاعد وابوالقاسم بن بنت منیع بغوی حدیث شنید و در سال 303 هجری قمری برای استماع حدیث از ابی یعلی موصلی بموصل شد و در 305 به بغداد رفت و تا 328 بدانجا ببود. سپس باندلس شد و در شعبان 330 هجری قمری بقرطبه درآمد و در آنجا متوطن گشت و کتاب امالی و بیشتر کتب دیگر خویش در این شهر بنام خلیفۀ اموی و پسر وی تألیف کرد. و گویند چون آگاهی قدوم وی بسمع حکم بن عبدالرحمن ناصر اموی رسید امیربن رماحس عامل خود را با موکبی جلیل از اشراف و امراء و علما و طبقات دیگر مردم از چندمنزلی باستقبال وی فرستاد و او با شکوهی تمام بقرطبه درآمد و یوسف بن هارون رمادی در قصیده ای بدیع وی را مدح گفت. و تاگاه مرگ، خلیفۀ اموی اندلس او رامرفه و معزز داشت. صلاح الدین صفدی در وافی و یاقوت در معجم الأدباء و شمس الدین اربلی در وفیات و صاحب نفخ الطیب و سیوطی و زبیدی در طبقات و ابن خلکان در وفیات و ابوزید عبدالرحمن بن خلدون در تاریخ ذکر او آورده اند. و زبیدی درباره او گوید: کان اعلم الناس بنحو البصریین و احفظ اهل زمانه باللغه و ارویهم للشعر الجاهلی و احفظهم له. و ابن خلدون در ذیل عنوان علم ادب گوید: از شیوخ خویش در مجالس درس شنودم که می گفتند اصول و ارکان این فن چهار دیوان است یکی ادب الکاتب ابن قتیبه، دیگر کتاب الکامل مبرّد و سوم کتاب البیان و التبیین جاحظ و چهارمین کتاب النوادر ابی علی قالی. و هرچه جز این چهار کتاب است، فروع این چهار اصل باشند. و ابوبکر محمد بن الحسن الزبیدی اندلسی صاحب مختصر العین و ابوعبدالله فهری و عده کثیر دیگر از شاگردان اویند و فهری بلقب غلام ابی علی، یعنی شاگرد ابوعلی قالی مشهور است. و از جملۀ کتب ابوعلی است: کتاب الامالی. کتاب البارع در غریب الحدیث مبنی بر حروف معجم و آن پنجهزار ورقه است. کتاب المقصور و الممدود. کتاب فی الابل و نتاجها. کتاب فی حلی الانسان یا خلق الانسان و الخیل و شیاتها. کتاب فعلت و افعلت. کتاب مقاتل الفرسان و کتاب شرح قصائد معلّقات. وفات وی بشهر قرطبه در ربیعالاّخر و بقولی جمادی الاولی سال 356 هجری قمری بود و ابوعبدالله جبیری بر وی نماز گذاشت و جسد او بظاهر قرطبه در مقبرۀ متعه بخاک سپردند. و نسبت قالی بشهر قالی قلاست. لکن نسبت او بدانجا بی اساس است
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرد بدخلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد بدخواه و بداندیش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سو)
جمع واژۀ عیسی. رجوع به عیسی شود
لغت نامه دهخدا
(عَنَ)
دهی است، و آن را عینونی ̍ نیز نامند. (منتهی الارب). کلمه ای است عبرانی. و آن از قرای بیت المقدس است. و گویند قریه ای است آن سوی بثنیّه ازپایین قلزم بجانب شام. نام آن در شعر کثیر آمده است. و گویند آن همان ’عین انا’ است بین صلا و مدین بر ساحل. و گویند آن قریه ای است در راه مصریان چون به حج روند. (از معجم البلدان). و رجوع به عین انا شود
لغت نامه دهخدا
سناء بلدی، و در مغرب کثیرالوجوداست، ساق و شاخه های او مابین سیاهی و سرخی و دراز وباریک و صلب و مملو از برگ ریزه شبیه به برگ مورد و در هر شاخی گلی مدور بقدر درهمی و مایل به سیاهی وبسیار تلخ، و بعضی او را از اقسام ماهی زهرج دانسته اند، رجوع به مفردات ابن البیطار و مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گیاهی است خوشبوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ایدون، اینچنین، بدین طریق، (ناظم الاطباء)، رجوع به ایدون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عینون
تصویر عینون
غوک نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیون
تصویر عیون
جمع عین، چشم ها چشمه ها شور چشم جمع عین چشمها، جمع عین چشمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیون
تصویر عیون
((عَ))
شور چشم، بدچشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیون
تصویر عیون
((عُ))
جمع عین، چشم ها
فرهنگ فارسی معین