شهری است به شریف یا جزیره. (منتهی الارب). چاهی است در شریف، و گویند شهری است در الجزیره. و نیز گفته اند که آن موضعی است در یمن، و همچنین ناحیه ای است در شام. (از معجم البلدان)
شهری است به شریف یا جزیره. (منتهی الارب). چاهی است در شُرَیف، و گویند شهری است در الجزیره. و نیز گفته اند که آن موضعی است در یمن، و همچنین ناحیه ای است در شام. (از معجم البلدان)
عیثر الشی ٔ، ذات چیزی و کالبد آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد از لسان) ، نشان خفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اثر مخفی: مالقیت لهم أثرا و لا عیثرا، از آنها نه اثری و نه نشان مخفیی دیدم. (از اقرب الموارد). عثیر. رجوع به عثیر شود، گل و لای تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). گل ولای که به اطراف پایها زیر و بالا کنند. (ناظم الاطباء). آنچه از خاک یا گل و لای هنگام راه رفتن با اطراف انگشتان پای زیرورو شود و از قدم اثری جز آن دیده نشود. (از اقرب الموارد)
عیثر الشی ٔ، ذات چیزی و کالبد آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد از لسان) ، نشان خفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اثر مخفی: مالقیت لهم أثرا و لا عیثرا، از آنها نه اثری و نه نشان مخفیی دیدم. (از اقرب الموارد). عَثیر. رجوع به عثیر شود، گل و لای تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). گل ولای که به اطراف پایها زیر و بالا کنند. (ناظم الاطباء). آنچه از خاک یا گل و لای هنگام راه رفتن با اطراف انگشتان پای زیرورو شود و از قدم اثری جز آن دیده نشود. (از اقرب الموارد)
روان دیدن مرغ را، پس زجر کردن آنرا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دیدن شخص مرغ را در حال پرواز کردن، پس زجر کردن آنرا، معاینه کردن و تشخیص دادن چیزی را. (از اقرب الموارد)
روان دیدن مرغ را، پس زجر کردن آنرا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دیدن شخص مرغ را در حال پرواز کردن، پس زجر کردن آنرا، معاینه کردن و تشخیص دادن چیزی را. (از اقرب الموارد)
اسم المره است از عیب. (از اقرب الموارد). رجوع به عیب شود، عیب و آهو، خلاف فرهنگ. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). عاب. (اقرب الموارد). رجوع به عاب شود، کیسه از چرم و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انبان از چرم. (از اقرب الموارد) : چو از نقش دیبای رومی طراز سر عیبه زین سان گشایند باز. نظامی. ، جامه دان. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه لباس در آن قرار دهند. (از اقرب الموارد). جامه دان، و آن صندوق مانند ظرفی باشد از چرم که در آن رخت و سلاح و جامه نگاه دارند. (غیاث اللغات) : اگرچه عیبۀ عیب و عیار عارم لیک به بندگی سر سادات و چاکر هنرم. سنائی. غایب شد از نتیجۀ جانم میان راه یک عیبه نظم و نثر که از صد خزینه دارم. خاقانی. نیز هر جزو تو عیبۀ راحتی است، تا نگشایم راحت پدید ناید. (کتاب المعارف) ، رازگاه مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محل راز شخص، که از آن جمله است حدیث: الانصار کرشی ه و عیبتی ه، یعنی راز خود را در انصار قرار میدهم همچنانکه بهائم علف را در کرش و شکنبۀ خود میگذارند. (از اقرب الموارد). ج، عیب، عیاب، عیبات. (اقرب الموارد) : عیبۀ اسرار نبی بد علی روی سوی عیبۀ اسرار کن. ناصرخسرو. خدمتکاری که انیس انس و عیبۀ اسرار زن بود تهدید و تشدیدی عرضه داشت. (سندبادنامه ص 100). من که جان دوستم نه جانان دوست با تو از عیبه برگشادم پوست. نظامی
اسم المره است از عیب. (از اقرب الموارد). رجوع به عیب شود، عیب و آهو، خلاف فرهنگ. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). عاب. (اقرب الموارد). رجوع به عاب شود، کیسه از چرم و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انبان از چرم. (از اقرب الموارد) : چو از نقش دیبای رومی طراز سر عیبه زین سان گشایند باز. نظامی. ، جامه دان. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه لباس در آن قرار دهند. (از اقرب الموارد). جامه دان، و آن صندوق مانند ظرفی باشد از چرم که در آن رخت و سلاح و جامه نگاه دارند. (غیاث اللغات) : اگرچه عیبۀ عیب و عیار عارم لیک به بندگی سر سادات و چاکر هنرم. سنائی. غایب شد از نتیجۀ جانم میان راه یک عیبه نظم و نثر که از صد خزینه دارم. خاقانی. نیز هر جزو تو عیبۀ راحتی است، تا نگشایم راحت پدید ناید. (کتاب المعارف) ، رازگاه مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محل راز شخص، که از آن جمله است حدیث: الانصار کرشی ه و عیبتی ه، یعنی راز خود را در انصار قرار میدهم همچنانکه بهائم علف را در کرش و شکنبۀ خود میگذارند. (از اقرب الموارد). ج، عَیب، عیاب، عَیبات. (اقرب الموارد) : عیبۀ اسرار نبی بُد علی روی سوی عیبۀ اسرار کن. ناصرخسرو. خدمتکاری که انیس انس و عیبۀ اسرار زن بود تهدید و تشدیدی عرضه داشت. (سندبادنامه ص 100). من که جان دوستم نه جانان دوست با تو از عیبه برگشادم پوست. نظامی
آرزوی شیر. (ناظم الاطباء). شهوت و میل داشتن به شیر و لبن. هرگاه شخص اشتهای شیر کند گویند: ’قداشتهی فلان اللبن’ و اگر اشتهای او بسیار زیاد گردد گویند: ’عام الی اللبن’. (از اقرب الموارد) ، تشنگی. (ناظم الاطباء). عطش. (اقرب الموارد)
آرزوی شیر. (ناظم الاطباء). شهوت و میل داشتن به شیر و لبن. هرگاه شخص اشتهای شیر کند گویند: ’قداشتهی فلان اللبن’ و اگر اشتهای او بسیار زیاد گردد گویند: ’عام الی اللبن’. (از اقرب الموارد) ، تشنگی. (ناظم الاطباء). عطش. (اقرب الموارد)
وام که در آن وام دهنده را نفعی نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عبارتست از اینکه شخصی نزد شخص دیگر رود و وامی طلب کند. وام دهنده به طمع سودی که از راه وام دادن به دست نمی آید به دادن وام راغب نگردد و گوید این جامه را که بیش از ده درهم ارزش ندارد به دوازده درهم به تو بفروشم، مشروط بر اینکه قیمت آن را در فلان موعد بپردازی. و بدینوسیله دو درهم برای خود سود در نظر گیرد در برابر مدتی که برای ادای دین مدیون معین کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد) ، بهای پیشین. (منتهی الارب) (آنندراج). سلف و بهای پیشین. (ناظم الاطباء). سلف. (اقرب الموارد). نسیه. (دهار) ، بهترین و برگزیدۀ شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیکو و برگزیده از مال، بمعنی عیمه: خرج فی عینه ثیابه، با لباسهای نیکوی خود خارج شد. و ’عینهالخیل’، نیکو از اسبان. (از اقرب الموارد) ، مادۀ جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). مادۀ جنگ وکارزار. (ناظم الاطباء). مادهالحرب. (اقرب الموارد) ، گرداگرد چشم گوسپند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عین. (اقرب الموارد) ، ثوب عینه (بصورت اضافه) ،جامۀ نیک روگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ نیکو در نگاه چشم. (از اقرب الموارد)
وام که در آن وام دهنده را نفعی نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عبارتست از اینکه شخصی نزد شخص دیگر رود و وامی طلب کند. وام دهنده به طمع سودی که از راه وام دادن به دست نمی آید به دادن وام راغب نگردد و گوید این جامه را که بیش از ده درهم ارزش ندارد به دوازده درهم به تو بفروشم، مشروط بر اینکه قیمت آن را در فلان موعد بپردازی. و بدینوسیله دو درهم برای خود سود در نظر گیرد در برابر مدتی که برای ادای دین مدیون معین کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد) ، بهای پیشین. (منتهی الارب) (آنندراج). سلف و بهای پیشین. (ناظم الاطباء). سلف. (اقرب الموارد). نسیه. (دهار) ، بهترین و برگزیدۀ شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیکو و برگزیده از مال، بمعنی عیمه: خرج فی عینه ثیابه، با لباسهای نیکوی خود خارج شد. و ’عینهالخیل’، نیکو از اسبان. (از اقرب الموارد) ، مادۀ جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). مادۀ جنگ وکارزار. (ناظم الاطباء). مادهالحرب. (اقرب الموارد) ، گرداگرد چشم گوسپند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عین. (اقرب الموارد) ، ثوب عینه (بصورت اضافه) ،جامۀ نیک روگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ نیکو در نگاه چشم. (از اقرب الموارد)
عین آن. خود آن. ظاهراً مخفف بعینه است که در تشبیهات مستعمل میشود. (آنندراج) : گل به چشمم عینه پیراهن یوسف نمود گلستان بیت الحزن گردید یعقوب مرا. آقا شاپور طهرانی (از آنندراج). و رجوع به عین شود. - بعینه، بدرستی و کاملاً و بسیارمانند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به بعینه شود: آن معتمد را بزودی بازگردانیده آید بعینه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). بعینه ز هر سو که برداشتند نمایش یکی بود بگذاشتند. نظامی. بعینه در او صورت خویش دید ولایت به دست بداندیش دید. نظامی. مراد شه که مقصود جهانست بعینه با برادر همچنانست. نظامی. چرا که این چنین بهشتی است بعینه. (ترجمه محاسن اصفهان ص 80)
عین آن. خود آن. ظاهراً مخفف بعینه است که در تشبیهات مستعمل میشود. (آنندراج) : گل به چشمم عینه پیراهن یوسف نمود گلستان بیت الحزن گردید یعقوب مرا. آقا شاپور طهرانی (از آنندراج). و رجوع به عین شود. - بعینه، بدرستی و کاملاً و بسیارمانند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به بعینه شود: آن معتمد را بزودی بازگردانیده آید بعینه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). بعینه ز هر سو که برداشتند نمایش یکی بود بگذاشتند. نظامی. بعینه در او صورت خویش دید ولایت به دست بداندیش دید. نظامی. مراد شه که مقصود جهانست بعینه با برادر همچنانست. نظامی. چرا که این چنین بهشتی است بعینه. (ترجمه محاسن اصفهان ص 80)