جدول جو
جدول جو

معنی عیایل - جستجوی لغت در جدول جو

عیایل
(عَ یِ)
عیائل. رجوع به عیائل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عایل
تصویر عایل
عائل، نیازمند، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیال
تصویر عیال
اهل خانه، زن و فرزند
فرهنگ فارسی عمید
(لَ یِ)
جمع واژۀ لیل. (منتهی الارب). رجوع به لیل شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائل شود
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یا)
رجل عیال، مرد خرامان به ناز. فرس عیال، اسب خرامنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به خود بالیده و خرامان در راه رفتن خود، و آن صفت برای شخص و اسب و اسد واقع میشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عیّل، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به عیّل شود، عیال الرجل، کسی که با مرد زندگی میکند و نفقۀ او بر وی واجب است، چون غلام و زن و فرزند صغیر او، (از تعریفات جرجانی)، زن و فرزند و هرکه در نفقه و مؤونت مرد باشد، (منتهی الارب) (از آنندراج)، زن و فرزند، (دهار)، زن و فرزند و دیگر توابع، (غیاث اللغات) :
عیال نه زن و فرزند نه، مؤونت نه
ازین ستم ها آسوده بود و آسان بود،
رودکی،
غم عیال نبود و غم تبار نبود
دلم به رامش آکنده بود چون جبغوت،
طیان،
همه خلق بر این شاه و بدین ملک عیالند
چه بیقدر جهانی و بی اندازه عیالی،
فرخی،
از گرسنگی بیشی با عیال و فرزندان بمرده، (تاریخ بیهقی ص 620)، شک نیست که تو عیال و پس پوشیدگان را با خویشتن ببری، (تاریخ بیهقی ص 217)، اگر خشم نیافریدی هیچکس روی ننهادی سوی ... عیال و مال خود از غاصبان دور گردانیدن، (تاریخ بیهقی ص 437)،
آنجا که سخن خیزد از آیات الهی
سقراط سزد چاکر و ادریس عیالش،
ناصرخسرو،
بس که دید آفت اعدا ز پی انس عیال
مردم ازبهرعیال آفت اعدا بینند،
خاقانی،
خاقانیم نه واﷲ خاقان نظم و نثرم
گویندگان عالم پیشم عیال مضطر،
خاقانی،
اگرچه هرچه عیال منند خصم منند
جواب ندهم الا انهم هم السفها،
خاقانی،
ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخلق عیال للاله،
مولوی،
عیال بسیار داشت و کفاف اندک، (گلستان)، کفاف اندک دارم و عیال بسیار، (گلستان)،
ای گرفتار و پای بند عیال
دگر آسودگی مبند خیال،
سعدی،
- اهل و عیال، کس و کار و زن و فرزند،
- عیالبار، (در تداول عامه) عیالوار، معیل، صاحب عیال و عائله،
- عیالوار، رجوع به همین کلمه در ردیف خود شود،
- عیال و اطفال، از اتباع است، (یادداشت مرحوم دهخدا)، زن و فرزند،
، در تداول فارسی بمعنی زن و زوجه بکار میرود، چون: فلان با عیالش به مسافرت رفت، یعنی با زوجه اش، (از فرهنگ فارسی معین) :
دویست وپنجه وچارش ز عمر چون بگذشت
بشد شعیب و عیال کلیم شد دختر،
ناصرخسرو،
مرد ... توبه کرد که ... عیال نهفتۀ خود را نیازارد، (کلیله و دمنه)،
عیال زن خویش باشد هر آنکس
که فرمان بر زن کند خویشتن را،
انوری،
الحمدﷲ که عیال را با من موافقتی تمام و مساعدتی برکمال است، (سندبادنامه ص 89)، صاحب آنندراج گوید: عیال در فارسی بمعنی محتاج نیز مستعمل است و شعر ذیل را ازخاقانی شاهد آورده است:
ایا شهی که زمانه عیال شفقت توست
به حال من نظری کن ز دیدۀ اشفاق،
اما بیت فوق در دیوان خاقانی چنین است:
ایا شهان زمانه عیال شفقت تو
به حال من نظری کن به دیدۀ اشفاق،
و ظاهراً معنی تحت تکفل و سربار و نانخور و جیره خوار و غیره میدهد نه مطلق محتاج،
- عیال بودن بر کسی، تحمیل شدن بر او، محتاج بودن به وی، سربار بودن: تا ایشان راه باید زدن یا سؤال کردن و یا وبال و عیال باشند بر دیگران، (ابوالفتوح رازی)،
- عیال کسی بودن، به وی محتاج بودن، بر وی تحمیل شدن:
نیستم در سخن عیال کسی
نپرم من به پرّو بال کسی،
سنایی،
- عیال گشتن بر کسی، تحمیل شدن بر او، محتاج گشتن به وی:
گر عیالت بودی و فرزند و زن
بر عیال اکنون چرا گشتی عیال،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
ابوجعفر احمد بن محمد العیالی. در فقه بر مذهب ابوثور بود و کتاب المعاقل و الدیات از اوست. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُ)
جمع واژۀ عیّا. رجوع به عیا شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
حیی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عیّل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عیل شود، جج عیّل. (از منتهی الارب). رجوع به عیل و عیال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
جمع واژۀ ایّل و ایّل و ایّل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیائل
تصویر عیائل
جمع عیال، رمن رمن یالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایل
تصویر عایل
نیازمند درویش جمع عاله عیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیال
تصویر عیال
زن و فرزند و هر که در نفقه مرد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایل
تصویر عایل
((یِ))
نیازمند، تهی دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیال
تصویر عیال
((عِ یا عَ))
زن و فرزندان، اهل خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیال
تصویر عیال
همسر
فرهنگ واژه فارسی سره
پراولاد، پرعائله، معیل، درویش، محتاج، نیازمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بانو، جفت، زن، زوجه، عائله، همسر، خانواده، زن وفرزند
فرهنگ واژه مترادف متضاد