جدول جو
جدول جو

معنی عیازر - جستجوی لغت در جدول جو

عیازر
(عَ زِ)
گیاه که دون از عضاه و فوق از دق ّ باشد. (منتهی الارب). گیاهی خردتر از عضاه و بزرگتر از دق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چوبها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیدان. (اقرب الموارد) ، باقی ماندۀ درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بقایای درخت. (اقرب الموارد). واحد آن نیامده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عزائر. رجوع به عزائر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عیار
تصویر عیار
میزان فلزی گران بها در یک آلیاژ، مقیاس سنجش چیزی، معیار، میزان، اندازه، کنایه از خلوص، تازگی، کنایه از ترازو، ترازوی وزن کردن طلا و نقره، سنجیدن میزان خالص بودن طلا یا نقره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیار
تصویر عیار
زرنگ، چالاک، تردست، دزد
هر یک از عیاران که انسان هایی دلیر و جوانمرد و حامی ضعفا بوده اند، این طبقه در دورۀ عباسی در خراسان، سیستان، بغداد و نواحی دیگر ظهور کردند
کنایه از جسور و بی پروا، کسی که بی پروا زندگی خود را به خوشی و کامروایی می گذراند
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
آزر. دوست ابراهیم. (عقدالفرید ج 3 ص 90). و همان است که در قرآن آزر و پدر ابراهیم معرفی شده است: و اذ قال ابراهیم لابیه آزر أتتخذ أصناماً آلهه. (قرآن 74/6). برخی از مفسرین گویند عموی ابراهیم بوده است. در تفسیر تبیان است که آزر جد مادری و یا عموی ابراهیم بوده است زیرا پدر ابراهیم از مؤمنان بوده است و از گفتار مجاهد نقل کند که آزر نام بت است. (تفسیر تبیان ج 1 ص 626)
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یا)
نام غلام رودکی بود که ظاهراً رودکی وی را خریده و از خریدن آن وامدار شده بود وابوالفضل بلعمی آن وام را پرداخته است. رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی شود:
کس فرستاد به سرّ اندر عیار مرا
که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا.
رودکی.
گوئی چمن ز نالۀ مرغ و نسیم گل
با رودکی حکایت عیار می کند.
ادیب صابر.
کردم دل خویش ای بت عیار ز عشقت
چون رودکی اندر غم عیار شکسته.
سوزنی.
قیمت عیار راهم فام کرد از دیگری
بلعمی عیاروار از رودکی بفکند فام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یا)
نام اسب خالد بن ولید بود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کوهیست در دیار اواس بن حجر، که در جنگ حراق، پنجاه تن از قبیلۀ اواس به دست قبیلۀ غامد در این کوه سوزانده شدند. و نام آن در شعر زهیر غامدی آمده است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عیر، رجوع به عیر شود
لغت نامه دهخدا
اندازه نمودن پیمانه را و یکدیگر اندازه کردن هر دو را و دیدن کمی و بیشی آنها را، (از منتهی الارب)، مقایسه کردن پیمانه و ترازو و امتحان کردن آن با دیگری، تا درست بودن آن معلوم گردد، (از اقرب الموارد)، راست کردن پیمانه ها و ترازوها با یکدیگر، (زوزنی)، راست کردن پیمانه و ترازو، (آنندراج)، معایره، رجوع به معایره شود، تفاخر کردن و مفاخرت، گویند: عایره و کایله، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام آن مردی است که عیسی (ع) او را بعد ازمرگ زنده کرد. (منتهی الارب) (آنندراج) :
عازر ثانی منم یافته از وی حیات
عیسی دلها وی است داده تنم را شفا.
خاقانی.
و رجوع به آزر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
مئازر. جمع واژۀ میزر یا مئزر: قلما یلبسون المیازر. (احسن التقاسیم ص 440). رجوع به میزر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن هارون بن عمران. نام پدر الیاس نبی علیه السلام است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ زِ)
جمع واژۀ خیزران. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به خیزران شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام محلی است و در جهانگشای جوینی (ج 1 ص 118) در ردیف ابیورد و نسا وطوس و جاجرم و جوین و بیهق و جز آنها آمده است. در نسخۀ چاپی نزهه القلوب (ص 159) بازر و نسخه بدل آن یازر است. رجوع به نزهه القلوب و نیز جهانگشای جوینی ج 2 ص 71 و 72 و 219 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیازر
تصویر خیازر
جمع خیزران، خیزران ها
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه نمودن پیمانه را و یکدیگر اندازه کردن هر دو را و دیدن کمی و بیشی آنها را دوره گرد، ولگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیار
تصویر عیار
((عَ یّ))
ولگرد، تندرو، چالاک، دزد، طرار، جوانمرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیار
تصویر عیار
((عِ یا عَ))
اندازه کردن، آزمودن صحت پیمانه، مقیاس برای اندازه گیری مقدار خالص طلا و نقره
فرهنگ فارسی معین