جدول جو
جدول جو

معنی عکی - جستجوی لغت در جدول جو

عکی
(عَکْ کی)
منسوب به عک بن عدنان، برادر معدبن عدنان. و نیز منسوب به عکا و یا عکه که شهری است در شام. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
عکی
(عُکْ کا)
پست مقل. (منتهی الارب). عکی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عکی
(عَکْ کا)
گویند: ائتزر فلان ازره عک وک، و ازره عکی، یعنی فروهشت هر دو طرف شلوار را و فراهم آورد تمامۀ آنرا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عک ّ شود
لغت نامه دهخدا
عکی
(خِ)
درشت کردن بستنگاه ازار را. (از منتهی الارب). جای گره بستن ازار را درشت کردن. (از اقرب الموارد) ، مردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عکی
(عَ کا / عُ کَنْ)
جمع واژۀ عکوه. (منتهی الارب). رجوع به عکوه شود
لغت نامه دهخدا
عکی
(عَ کی ی)
شیر بی آمیغ، شیر گوسپند بر یکدیگر دوشیده دفزک شده، مشک شیر. (منتهی الارب) ، پست و سویق مقل. (از اقرب الموارد). عکّی ̍. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علی
تصویر علی
(پسرانه)
نام مستعار، نام حضرت علی (ع)، امام اول شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زکی
تصویر زکی
(پسرانه)
پاک، طاهر، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذکی
تصویر ذکی
زیرک، تیزهوش، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علی
تصویر علی
رفعت، بلندی قدر، شرف، بزرگواری، آسمان، مکان بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عکس
تصویر عکس
برگرداندن، باژگونه کردن، وارون کردن، صورت شخص، شیء یا منظره ای که با دستگاه مخصوص عکاسی گرفته می شود
عکس و طرد: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیم مصراع آورده در مصراع یا نیم مصراع دیگر قلب و مکرر کند برای مثال در چهرۀ تو دیدم لطفی که می شنیدم / لطفی که می شنیدم در چهرۀ تو دیدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمی
تصویر عمی
اعمیٰ ها، کوران، نابینایان، جمع واژۀ اعمیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکی
تصویر زکی
پاک، پاکیزه، پاک از گناه، پارسا، نیکوکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصی
تصویر عصی
عصا، در علم نجوم ستاره های دنباله دار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کا)
آنکه بن دمش درشت باشد. (منتهی الارب). آنکه بن دمش سطبر و درشت باشد. (آنندراج). حیوانی که بن دم آن بیمو و درشت باشد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاکی
تصویر عاکی
مرده، ارده فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکش
تصویر عکش
حمله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکم
تصویر عکم
جامه دان پر، پشتواره جامه، چرخ چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشی
تصویر عشی
اول شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفی
تصویر عفی
جمع عافی، آمرزندگان دامود گران
فرهنگ لغت هوشیار
اسپ بی زین، برهنگی شاهپای کیش بست مهره ای که میان شاه خود و رخ هماورد نهند، گوی جامه روی ترش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اعز داربت درختی کهن که آن را تازیان چون بتی می پرستیدند و به فرمان پیامبراسلام صلی الله علیه و آله خالد بن ولید آن را بسوخت
فرهنگ لغت هوشیار
نا فرمان سرکش، جمع عصا، دستوار ها تخله ها جمع عصا چوب دستیها، ذوذنبهایی به شکل عصا و مستقیم به خلاف ذوذنبهایی که ذنب آن ها مایل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسی
تصویر عسی
سزاوار شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکی
تصویر ذکی
مرد تیز خاطر، تیز طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذی
تصویر عذی
کشت بارانخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدی
تصویر عدی
طلاق غیر عدی که زن عده نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکی
تصویر بکی
بسیار گریه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکی
تصویر شکی
منسوب به شک، ظنی و وهمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکی
تصویر سکی
دینار درست، زوزن همرس (درم دراخما) میخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکی
تصویر حکی
سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکی
تصویر زکی
پاکیزه، پاک از فساد، طیب، طاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکی
تصویر رکی
ضعیف و سست
فرهنگ لغت هوشیار
گردانیدن لفظ و سخن، بازگونه کردن، مقلوب کردن و وارونه کردن سخن آنچه در آینه و آب و امثال آن پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکس
تصویر عکس
فرتور
فرهنگ واژه فارسی سره