جدول جو
جدول جو

معنی عکوم - جستجوی لغت در جدول جو

عکوم
(عُ)
جمع واژۀ عکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عکم شود
لغت نامه دهخدا
عکوم
(عَ)
برگردنده، و جای بازگشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن که پس از هر دختر پسر زاید. (منتهی الارب). زن معقاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علوم
تصویر علوم
علم ها، دانستن ها، یقین ها، معرفت ها، دانش ها، جمع واژۀ علم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عموم
تصویر عموم
همه، همگی، شامل شدن، فراگرفتن، همه را فراگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(عُکْ وَ)
پست مقل. ج، عکی ̍: عاکی، عکوهفروش و آزمند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
رنج و سختی رساننده بر عیال. (منتهی الارب). زحمت کشنده بر عیال و خانوادۀ خود. (از اقرب الموارد). ج، عسم، شتر مادۀ بسیاربچه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَرر)
ورزیدن. (از منتهی الارب). کسب کردن. (از اقرب الموارد) ، اشک افکندن و فروخوابیدن چشم، یا بر هم نشستن پلک. (از منتهی الارب) : عسمت عینه، چشم او اشک ریخت، و گویند بر هم گذاشته شد، و گویند پلکهای آن بر یکدیگر فروافتاد. (از اقرب الموارد) ، کوشش کردن در کار. (از منتهی الارب) : عسم فی الامر، در آن کار کوشید و خود را بر آن واداشت. (از اقرب الموارد) ، بی باکانه درآمدن در قوم و آمیختن با آنها، عام است از جنگ و غیر آن. (از منتهی الارب) : عسم الرجل بنفسه وسط القوم، آن شخص وارد آن قوم شد بطوری که با آنان درآمیخت بدون توجه و اهمیت دادن، در جنگ یا غیر جنگ. (از اقرب الموارد). عسم. و رجوع به عسم شود
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
عکرم اللیل، سیاهی شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
باربند. (منتهی الارب). آنچه از لباس یا نخ که چیزی را بدان بندند. (از اقرب الموارد). ج، عکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَکْ کا)
کسی که بار به روی شتران می بندد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَکْ وَ)
شاعری است تمیمی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَکْ وَ / عُ)
نونه و چاهک زنخدان. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). چاه زنخ. چال چانه، میانه و راست از هر چیزی. (منتهی الارب). وسط. (اقرب الموارد) ، بن زبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بن دنب ستور. (منتهی الارب). اصل و بن دم دابه، آنجا که خالی از موی باشد. (از اقرب الموارد) ، پی است که شکافته دو تاه بافند، مانند دم فوطه و نیفۀ درشت. (منتهی الارب). عصب و پی است که شکافته شود وبافته شود چون مخراق و تازیانه. (از اقرب الموارد) ، درشت از هر چیزی. (منتهی الارب). غلیظ از هر چیزی. (از اقرب الموارد) ، معظم هرچیزی. ج، عکاء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، و عکّی ̍. (منتهی الارب). و عکاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کعم. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به کعم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَوْ وَ)
مرد کوتاه بالا و گرداندام استوارخلقت و تن دار، جای درشت و آسان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پیوسته پیش آمدن بر کسی و روی آوردن. (از منتهی الارب). روی فرا چیزی کردن. (تاج المصادر بیهقی). روی به چیزی آوردن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). روی آوردن بر کسی و ملازم او گشتن. (از اقرب الموارد). عکف. و رجوع به عکف شود، مقیم ماندن. (از منتهی الارب). در جای مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی). مقیم شدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) ، گوشه گرفتن درمسجد. (از منتهی الارب). اعتکاف. (اقرب الموارد) ، نگه داشتن خود را و اصلاح نمودن و دیری ورزیدن. (از منتهی الارب) ، بازداشته شدن، گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عکس. (ناظم الاطباء). رجوع به عکس شود
لغت نامه دهخدا
(عَکْ کو)
چوب دستی آهن دار. (منتهی الارب). عکاز. (اقرب الموارد). و رجوع به عکاز شود، جبه مانندی از آهن که مجذوم پای خود را بر آن گذارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مصدر عکر است در تمام معانی. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عکر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کسی که بر عزم و قصد خود پایداری کند تا به هدف خویش برسد. (از اقرب الموارد) ، گنده پیر. (منتهی الارب). پیره زال. (ناظم الاطباء). عجوز. (اقرب الموارد) ، شترمادۀ مسن که درآن اندکی قوت باشد. (منتهی الارب). ناقۀ سالخورده که در آن بقیه ای از جوانی باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ وَ)
بلند هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فراگرفتن همه را. (از منتهی الارب). همه افراد را شامل بودن. همگی را شامل شدن، و عام شدن: عم ّ المطر الارض، باران همه زمین را فراگرفت. (از اقرب الموارد).
- عموم و خصوص مطلق، (اصطلاح منطق) عبارت از آن است که دو کلی چنان باشند که مفهوم اولی برهمه افراد دومی صدق کند، ولی مفهوم دومی فقط شامل بعض افراد اولی باشد، مانند: ’حیوان’ و ’انسان’ که هر انسانی حیوان است، اما هر حیوانی انسان نیست. (از فرهنگ فارسی معین).
- عموم و خصوص من وجه، (اصطلاح منطق) آن است که مفهوم دو کلی چنان باشد که یک مورد اجتماع و دو مورد افتراق داشته باشند، مانند ’حیوان’ و ’ابیض’. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برگردانیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عاکب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عاکب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگی را شامل شدن، عام شدن، کلیه تمامی، جملگی، همه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوم
تصویر علوم
دانشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکام
تصویر عکام
بار بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکرم
تصویر عکرم
سیاهی شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکوب
تصویر عکوب
فرانسوی تازی گشته کنگر از گیاهان جوشیدن دیگ، بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بندم، بن زبان، چاه زنخدان بندم، بن زبان، چاه زنخدان، درشت و بزرگ، سنگ ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصوم
تصویر عصوم
شکمباره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوم
تصویر عسوم
پر خانواده، خانواده دوست کمی، پاره نان خشک خشکنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوم
تصویر علوم
((عُ))
جمع علم، مجموعه علم های تجربی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عموم
تصویر عموم
((عُ))
شامل شدن، فرا گرفتن، همه، تمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علوم
تصویر علوم
دانش ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگان
فرهنگ واژه فارسی سره