ورزیدن. (از منتهی الارب). کسب کردن. (از اقرب الموارد) ، اشک افکندن و فروخوابیدن چشم، یا بر هم نشستن پلک. (از منتهی الارب) : عسمت عینه، چشم او اشک ریخت، و گویند بر هم گذاشته شد، و گویند پلکهای آن بر یکدیگر فروافتاد. (از اقرب الموارد) ، کوشش کردن در کار. (از منتهی الارب) : عسم فی الامر، در آن کار کوشید و خود را بر آن واداشت. (از اقرب الموارد) ، بی باکانه درآمدن در قوم و آمیختن با آنها، عام است از جنگ و غیر آن. (از منتهی الارب) : عسم الرجل بنفسه وسط القوم، آن شخص وارد آن قوم شد بطوری که با آنان درآمیخت بدون توجه و اهمیت دادن، در جنگ یا غیر جنگ. (از اقرب الموارد). عسم. و رجوع به عسم شود
ورزیدن. (از منتهی الارب). کسب کردن. (از اقرب الموارد) ، اشک افکندن و فروخوابیدن چشم، یا بر هم نشستن پلک. (از منتهی الارب) : عسمت عینه، چشم او اشک ریخت، و گویند بر هم گذاشته شد، و گویند پلکهای آن بر یکدیگر فروافتاد. (از اقرب الموارد) ، کوشش کردن در کار. (از منتهی الارب) : عسم فی الامر، در آن کار کوشید و خود را بر آن واداشت. (از اقرب الموارد) ، بی باکانه درآمدن در قوم و آمیختن با آنها، عام است از جنگ و غیر آن. (از منتهی الارب) : عسم الرجل بنفسه وسط القوم، آن شخص وارد آن قوم شد بطوری که با آنان درآمیخت بدون توجه و اهمیت دادن، در جنگ یا غیر جنگ. (از اقرب الموارد). عَسم. و رجوع به عسم شود
نونه و چاهک زنخدان. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). چاه زنخ. چال چانه، میانه و راست از هر چیزی. (منتهی الارب). وسط. (اقرب الموارد) ، بن زبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بن دنب ستور. (منتهی الارب). اصل و بن دم دابه، آنجا که خالی از موی باشد. (از اقرب الموارد) ، پی است که شکافته دو تاه بافند، مانند دم فوطه و نیفۀ درشت. (منتهی الارب). عصب و پی است که شکافته شود وبافته شود چون مخراق و تازیانه. (از اقرب الموارد) ، درشت از هر چیزی. (منتهی الارب). غلیظ از هر چیزی. (از اقرب الموارد) ، معظم هرچیزی. ج، عکاء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، و عکّی ̍. (منتهی الارب). و عکاً. (اقرب الموارد)
نونه و چاهک زنخدان. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). چاه زنخ. چال چانه، میانه و راست از هر چیزی. (منتهی الارب). وسط. (اقرب الموارد) ، بن زبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بن دنب ستور. (منتهی الارب). اصل و بن دم دابه، آنجا که خالی از موی باشد. (از اقرب الموارد) ، پی است که شکافته دو تاه بافند، مانند دم فوطه و نیفۀ درشت. (منتهی الارب). عصب و پی است که شکافته شود وبافته شود چون مخراق و تازیانه. (از اقرب الموارد) ، درشت از هر چیزی. (منتهی الارب). غلیظ از هر چیزی. (از اقرب الموارد) ، معظم هرچیزی. ج، عِکاء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، و عُکّی ̍. (منتهی الارب). و عُکاً. (اقرب الموارد)
پیوسته پیش آمدن بر کسی و روی آوردن. (از منتهی الارب). روی فرا چیزی کردن. (تاج المصادر بیهقی). روی به چیزی آوردن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). روی آوردن بر کسی و ملازم او گشتن. (از اقرب الموارد). عکف. و رجوع به عکف شود، مقیم ماندن. (از منتهی الارب). در جای مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی). مقیم شدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) ، گوشه گرفتن درمسجد. (از منتهی الارب). اعتکاف. (اقرب الموارد) ، نگه داشتن خود را و اصلاح نمودن و دیری ورزیدن. (از منتهی الارب) ، بازداشته شدن، گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی)
پیوسته پیش آمدن بر کسی و روی آوردن. (از منتهی الارب). روی فرا چیزی کردن. (تاج المصادر بیهقی). روی به چیزی آوردن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). روی آوردن بر کسی و ملازم او گشتن. (از اقرب الموارد). عَکف. و رجوع به عکف شود، مقیم ماندن. (از منتهی الارب). در جای مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی). مقیم شدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) ، گوشه گرفتن درمسجد. (از منتهی الارب). اعتکاف. (اقرب الموارد) ، نگه داشتن خود را و اصلاح نمودن و دیری ورزیدن. (از منتهی الارب) ، بازداشته شدن، گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی)
چوب دستی آهن دار. (منتهی الارب). عکاز. (اقرب الموارد). و رجوع به عکاز شود، جبه مانندی از آهن که مجذوم پای خود را بر آن گذارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
چوب دستی آهن دار. (منتهی الارب). عکاز. (اقرب الموارد). و رجوع به عکاز شود، جبه مانندی از آهن که مجذوم پای خود را بر آن گذارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
کسی که بر عزم و قصد خود پایداری کند تا به هدف خویش برسد. (از اقرب الموارد) ، گنده پیر. (منتهی الارب). پیره زال. (ناظم الاطباء). عجوز. (اقرب الموارد) ، شترمادۀ مسن که درآن اندکی قوت باشد. (منتهی الارب). ناقۀ سالخورده که در آن بقیه ای از جوانی باشد. (از اقرب الموارد)
کسی که بر عزم و قصد خود پایداری کند تا به هدف خویش برسد. (از اقرب الموارد) ، گنده پیر. (منتهی الارب). پیره زال. (ناظم الاطباء). عجوز. (اقرب الموارد) ، شترمادۀ مسن که درآن اندکی قوت باشد. (منتهی الارب). ناقۀ سالخورده که در آن بقیه ای از جوانی باشد. (از اقرب الموارد)
فراگرفتن همه را. (از منتهی الارب). همه افراد را شامل بودن. همگی را شامل شدن، و عام شدن: عم ّ المطر الارض، باران همه زمین را فراگرفت. (از اقرب الموارد). - عموم و خصوص مطلق، (اصطلاح منطق) عبارت از آن است که دو کلی چنان باشند که مفهوم اولی برهمه افراد دومی صدق کند، ولی مفهوم دومی فقط شامل بعض افراد اولی باشد، مانند: ’حیوان’ و ’انسان’ که هر انسانی حیوان است، اما هر حیوانی انسان نیست. (از فرهنگ فارسی معین). - عموم و خصوص من وجه، (اصطلاح منطق) آن است که مفهوم دو کلی چنان باشد که یک مورد اجتماع و دو مورد افتراق داشته باشند، مانند ’حیوان’ و ’ابیض’. (از فرهنگ فارسی معین)
فراگرفتن همه را. (از منتهی الارب). همه افراد را شامل بودن. همگی را شامل شدن، و عام شدن: عم ّ المطر الارض، باران همه زمین را فراگرفت. (از اقرب الموارد). - عموم و خصوص مطلق، (اصطلاح منطق) عبارت از آن است که دو کلی چنان باشند که مفهوم اولی برهمه افراد دومی صدق کند، ولی مفهوم دومی فقط شامل بعض افراد اولی باشد، مانند: ’حیوان’ و ’انسان’ که هر انسانی حیوان است، اما هر حیوانی انسان نیست. (از فرهنگ فارسی معین). - عموم و خصوص مِن ْ وجه، (اصطلاح منطق) آن است که مفهوم دو کلی چنان باشد که یک مورد اجتماع و دو مورد افتراق داشته باشند، مانند ’حیوان’ و ’ابیض’. (از فرهنگ فارسی معین)