جدول جو
جدول جو

معنی عکمان - جستجوی لغت در جدول جو

عکمان(عِ)
تثنیۀ عکم. دو تنگ بار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برای دو چیز شبیه هم در مثل گویند ’هما عکما عیر’. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عثمان
تصویر عثمان
(پسرانه)
نام خلیفه سوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بکمان
تصویر بکمان
بی زبانان، لال ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمان
تصویر کمان
نوعی سلاح جنگی چوبی و خمیده که برای پرتاب کردن تیر به کار می رفت، چوبی بلند و سرکج برای جدا کردن الیاف پنبه یا پشم از یکدیگر،
در علم نجوم قوس،
در موسیقی آرشه، در موسیقی سازی زهی شبیه رباب و به شکل کمان
کمان چاچی: نوعی کمان مرغوب که در چاچ (نام قدیم تاشکند) ساخته می شد، برای مثال پیاده ز بهرام بگریختند / کمان های چاچی فرو ریختند (فردوسی - ۸/۱۳۶)، کمان های چاچی و تیر خدنگ / سپرهای چینی و ژوبین جنگ (فردوسی - ۱/۱۲۷)
کمان رستم: کنایه از رنگین کمان
کمان گشادن: به دست گرفتن کمان و کشیدن زه آن و تیر انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ / عَ کَ)
شتران بسیار، و شترمرغ کثیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
از دیه های کوزدر. (تاریخ قم، ص 141)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما)
جمع واژۀ عم ّ به سیاق فارسی. برادران پدر. رجوع به عم ّ شود: تا اعیان معتمدان حشم آن جانب کریم و عمان و برادران و فرزندان... به مجلس خان حاضر آیند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211). پارسازاده ای را نعمت بی کران از ترکۀ عمان به دست افتاد. (گلستان سعدی، باب هفتم)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
ابن قحطان. بر طبق نوشتۀ مورخان عرب، در موقع تفرق فرزندان نوح، قحطان به یمن آمد و پادشاه شد و پس از او پسرش ’یعرب’ به پادشاهی رسید و یعرب در موقع سلطنت خود، نواحی را به برادران خویش داد از جمله عمان را به عمان بن قحطان و حضرموت را به حضرموت بن قحطان. (از تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 19)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
مزون. نام شهری است عربی بر ساحل بحر یمن و هند. و آن در اقلیم اول واقع بوده، طول آن سی وچهار درجه و سی دقیقه، و عرضش نوزده درجه و چهل وپنج دقیقه است. این شهر در مشرق هجرقرار دارد و مشتمل بر بلاد بسیاری است. نخل و زراعت آن بسیار است و گرمای شدید آن زبانزد مردم میباشد. بیشتر مردمان این ناحیه در روزگار ما (اوایل قرن هفتم هجری) خوارج اباضیه هستند و مذهب خویش را کتمان نکنند، چنانکه اهل بحرین که در نزدیکی آنها واقع است، همگی روافض سبائیه بوده و نیز مذهب خویش را پنهان ندارند. اما درباره وجه تسمیۀ آن ’زجاجی’ گوید که این شهر منسوب به ’عمان بن ابراهیم خلیل’ است. و ’ابن الکلبی’ آن را منسوب به ’عمان بن سبأبن یفثان بن ابراهیم خلیل الرحمان’ دانسته است. و ابن ابی الشیبه در کتاب خود، ’عمان’ را که در حدیث حوض آمده است، ظاهراً همین شهر دانسته است. (از معجم البلدان یاقوت). عمان شهری است عظیم (به عربستان) بر کران دریا و اندر وی بازرگان بسیارند و بارکدۀ همه جهان است و هیچ شهری نیست اندر جهان که اندروی بازرگانان توانگرتر از آنجا بود. و همه جهازهای مشرق و مغرب و جنوب و شمال بدین شهر افتد و از اینجا به جایها ببرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 169). ورجوع به لسان العرب و تاج العروس و اقرب الموارد و متن اللغه شود. وضع فعلی این ناحیه که در جنوب شرقی جزیرهالعرب واقع است، چنین میباشد: از شمال محدود است به خلیج بصره، از مغرب به خلیج عمان، از جنوب به بحرعرب و از مشرق به عربستان سعودی. مجموع مساحت آن 88هزار میل مربع است. جمعیت آن در سال 1333 ه.ش. در حدود یک میلیون تن بوده است. قسمت ساحلی آن دشت، و قسمت داخلی آن تپه ماهور است. تقسیمات سیاسی آن بدین قرار است: 1- هفت شیخ نشین واقع در سواحل شمالی، به نامهای: شارقه (شارجه) ، کلبا، رأس الخیمه، ام القوین، عجمان، دبی، ابی ظبی و فجیره. این شیخ نشینها تحت الحمایۀ دولت بریتانیا میباشند و مجموع مساحت آنها شش هزارمیل مربع میباشد و دارای هشتادهزار سکنه است. اهالی آن به استخراج مروارید، شکار ماهی و کشتی سازی اشتغال دارند. 2- سلطنت نشین مسقط، شامل باقی ساحل می باشد. محصول آن خرما و انار است و از صادرات آن ماهی است. و بیشتر تجارت این منطقه با کشور هندوستان میباشد.این قسمت که بیش از دیگر نواحی به ’عمان’ مشهور است مابین خلیج عمان و شیخ نشینهای تحت الحمایه و ربع خالی و حضرموت و دریای عمان قرار دارد. مساحت آن در حدود 212هزار کیلومتر مربع، و جمعیت آن 550هزار تن است.پایتخت آن مسقط میباشد و شهرهای مهم آن عبارتند از:مرباط، صور و صحار. 3- امام نشین عمان، کشوری است مستقل داخل منطقۀ عمان و از مغرب با کشور عربستان سعودی هم مرز میباشد. و دولت بریتانیا هنوز نتوانسته است در این منطقه نفوذ یابد. پایتخت آن شهر نزوی است و اهالی آن در تربیت شتر مهارت دارند. (از الموسوعه العربیه و المنجد). و رجوع به مزون شود:
گر خصمش امیر مصر گردد
کو را عدن و عمان ببینم.
خاقانی.
گاو عنبرفکن از طوس به دست آرم لیک
بحر اخضر نه به عمان، به خراسان یابم.
خاقانی.
ز گنجه فتح خوزستان که کرده ست
ز عمان تا به اصفاهان که خورده ست ؟
نظامی.
دیبای روم و شرب مصر و جواهر بحرین و آبنوس عمان و عاج هندوستان... (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 53).
- امثال:
در و یا گهر به عمان بردن، کنایه از کار بیهوده انجام دادن است، نظیر: زیره به کرمان بردن:
نظم گهر گیر تو گفته خود سربسر
کس گهر از بهر سود باز به عمان برد!
جمال الدین اصفهانی (دیوان چ وحید دستگردی ص 86)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ رَ)
از قرای صرخد است، که آن از عمل حوران، از اعمال دمشق بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ أعرم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به أعرم شود، جمع واژۀ عرم. (منتهی الارب). رجوع به عرم شود، جمع واژۀ عریم. (اقرب الموارد). رجوع به عریم شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
ابن عفان بن ابی العاص بن امیه. ملقب به ذوالنورین. سومین از خلفاء راشدین و از عشرۀ مبشره است. به سال 47 قبل از هجرت به مکه متولد شد و اندکی پس از بعثت اسلام آورد. وی مردی ثروتمند و از اشراف مکه بود. از کارهای بزرگ او در اسلام مجهز کردن نیمی از ’جیش العسره’ است وی سیصد شتر و هزار دینار در این راه داد. پس از عمر بن خطاب به سال 23 هجری قمریاز طریق شورایی که اعضای آن را عمر معین کرد به خلافت رسید. عثمان پس از رسیدن به خلافت تا یک سال والیان عمر را بر کارشان باقی داشت سپس آنان را عزل کرد و بیشتر کسان خود را بجای ایشان فرستاد و معاویه همچنان بر حکومت شام ماند. بدین سبب مورد ملامت عامۀ مسلمین واقع شد. رفتار عثمان موجب آزردگی و ناخشنودی مسلمانان شد تا آنجا که گروهی از مردم کوفه و مصر به مدینه رفتند و عزل او را خواستار شدند و عثمان نپذیرفت شورشیان او را در خانه محاصره کردند و مدت محاصرۀ وی چهل روز طول کشید و سرانجام صبح روز عید اضحی 35 هجری قمری به مدینه در خانه اش بقتل رسید. در خلافت عثمان ارمنیه، قفقاز، خراسان، کرمان، سجستان، افریقا و قبرس بتصرف مسلمانان درآمد. در زمان خلافت عثمان برای رفع اختلاف در قراآت مختلف قرآن کریم، بر نسخۀ واحدی از بین قرأتها اتفاق نظر حاصل شد و بقیۀ نوشته ها معدوم گردید. عثمان مسجدالحرام و مسجد پیغمبر را وسعت داد و در نماز عید خطبه را بر نماز مقدم داشت. وی نخستین کسی است که ’شرطه’ گرفت. از او نیز در صحیحین 146 حدیث نقل شده است. رجوع به طبقات الکبری تألیف ابن سعد و الاصابه و الاعلام زرکلی و کتب تراجم شود
ابن عمر بن ابی بکر بن یونس مکنی به ابوعمرو جمال الدین و ملقب به ابن حاجب. رجوع به ابن حاجب و رجوع به الاعلام زرکلی و روضات الجنات شود
ابن جنی الموصلی مکنی به ابوالفتح و ملقب به ابن جنی. رجوع به الاعلام زرکلی و روضات الجنات ص 466 و نیز ابن جنی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دهی است از دهستان قعلۀ شاهین بخش پل ذهاب شهرستان قصرشیرین، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری سرپل ذهاب کنار راه فرعی به قلعه شاهین، واقع در دشت. هوای آن گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آب آن از سراب قلعه شاهین تأمین می شود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
چوزۀشوات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرخ الحباری. (اقرب الموارد) ، بچۀ اژدها، مار یا بچۀ مار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- ابوعثمان، کنیت مار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
یورتمه رفتن ستور. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
نام موضعی به بصره منسوب به حکم ابن العاص ثقفی و الف و نون حکمان حرف نسبت است مانند یاء و این معمول مردم بصره است. چنانکه در نسبت به عبداﷲ عبداللیان گویند. (نقل به معنی از معجم البلدان). و ملخص معجم یعنی مؤلف مراصدالاطلاع گوید: اهل البصره یزیدون للنسبه الفاً و نونا کماقالوا عبداللیان نسبه الی عبدال (؟). ایوب بن حکم بصری پرده دار محمد بن طاهر بن الحسین که مردی از اهل مروت و ادب و عالم به اخبار ناس بود گفت که ابونواس حسن بن هانی عاشق کنیزکی از زنی ثقفیه بود که در موضع معروف به حکمان بصره اقامت داشت و نام کنیزک جنان بود. ودو تن از قبیلۀ ثقیف که معروف به ابوعثمان و ابومیه بودند، خویشاوند آن زن صاحب کنیز بودند. ابونواس هر روز از بصره بیرون می شد و بر راه می نشست و از هر کس که از حکمان می آمد از حال جنان می پرسید و از جمله روزی به همین قصد بیرون شد و من همراه وی بودم و نخستین کس که از جانب حکمان دررسید ماسرجویه متطبب مشهور بود، ابونواس گفت: اباعثمان و ابامیه را حال چون بود، ماسرجویه در جواب گفت: بحمداﷲ جنان سالم و تندرست بود. و ابونواس پس از این جواب قطعۀ ذیل بسرود:
اسئل القادمین من حکمان
کیف خلّفتموا اباعثمان
و ابامیهالمهذب و الماء
مول و المرتجی لریب الزمان
فیقولون لی جنان کماسر
ک من حالها فسل عن جنان
مالهم لایبارک اﷲ فیهم
کیف لم یخف عنهم کتمانی.
رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 164 و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپسیک ص 325 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بکیم و ابکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بکیم بمعنی گنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
خبب ستور که نوعی از دویدن است. (منتهی الارب). خبب ستور و یورتمۀ ستور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
تثنیۀ حکم در حالت رفعی. در حالت نصبی و جری حکمین. و چون مطلق گویند مراد عمرو بن العاص و ابوموسی اشعری باشد. (منتهی الارب). رجوع به حکمین شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
گردن. (منتهی الارب). عنق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در کمین نشاندن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، احاطه کردن قوم کسی را. (از (ناظم الاطباء). در پناه خود آوردن. (آنندراج) ، برای حاجتی پیش کسی رفتن و یاری کردن آن کس در آن حاجت. (از اقرب الموارد) ، در یمین ویساری واقع شدن. (ناظم الاطباء) ، یاری دادن شکار شکارگر را برای صید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرد آرزومند شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تشنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث آن عیمی ̍ است. (از اقرب الموارد) ، رجل عیمان أیمان، مرد که زن و شترانش گذشته و مرده باشند. (منتهی الارب). مرد که شترانش رفته باشندو زوجه اش مرده باشد. ج، عیامی ̍. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
عزم است در تمام معانی. رجوع به عزم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عکان
تصویر عکان
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی خمیده که دو سر آن را با زه محکم بکشند و ببندند، قوس، هر چیز خمیده را کمان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکمان
تصویر بکمان
گنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیمان
تصویر عیمان
شیر خواه شیر دوست
فرهنگ لغت هوشیار
چوزه شوات شوات (بوقلمون، حباری که تازی گشته هوبره با چرز است)، مار زاد، بچه اژدها، نامی است در تازی ویژه مردان جوجه هوبره، مار، بچه مار، از اعلام مردان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمان
تصویر اکمان
پنهان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمان
تصویر عمان
اروستان نام سرزمینی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمان
تصویر عمان
((عَ مّ))
عموها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمان
تصویر کمان
((کَ))
وسیله ای برای تیراندازی در قدیم
کمان به زه بودن: کنایه از آماده نبرد بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عثمان
تصویر عثمان
((عُ))
جوجه هوبره، مار، بچه مار، از اعلام مردان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمان
تصویر کمان
هلال، قوس، منحنی
فرهنگ واژه فارسی سره