از زنان جاهلی است و گویند از کنیزکان بوده است. و حارث و جشم وسعد و عدی، فرزندان عوف بن وائل بن قیس بن اد بدو نسبت دارند و آنان را بنی عکل گویند. (از الاعلام زرکلی به نق از جمهرهالانساب و اللباب). و رجوع به عکلی شود
از زنان جاهلی است و گویند از کنیزکان بوده است. و حارث و جشم وسعد و عدی، فرزندان عوف بن وائل بن قیس بن اد بدو نسبت دارند و آنان را بنی عکل گویند. (از الاعلام زرکلی به نق از جمهرهالانساب و اللباب). و رجوع به عُکلی شود
جای رست و درشت بی سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). جای رست و درشت بی سنگ ریزه. (ناظم الاطباء). جای سخت بدون ریگ. (از اقرب الموارد) ، پلنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پشته یا زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین درشت و پشته. (ناظم الاطباء). پشته ها و گویند اراضی درشت و کلده واحد آن است. (از اقرب الموارد)
جای رست و درشت بی سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). جای رست و درشت بی سنگ ریزه. (ناظم الاطباء). جای سخت بدون ریگ. (از اقرب الموارد) ، پلنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پشته یا زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین درشت و پشته. (ناظم الاطباء). پشته ها و گویند اراضی درشت و کَلَدَه واحد آن است. (از اقرب الموارد)
کوهی است نزدیک زبید، زبان باشندۀ آن بر لغت فصیح باقی است. (منتهی الارب). کوهی است در نزدیکی زبید، و اهالی آنجا در روزگار مجد و بزرگی، بر زبان فصیح بوده اند. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان)
کوهی است نزدیک زبید، زبان باشندۀ آن بر لغت فصیح باقی است. (منتهی الارب). کوهی است در نزدیکی زبید، و اهالی آنجا در روزگار مجد و بزرگی، بر زبان فصیح بوده اند. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان)
منسوب به عکل، و آن بطنی است از تیمم. ولی اصح آن است که عکل نام کنیزی است از آن زنی از حمیر، و آن زن را عوف بن قیس بن وائل بن عوف بن عبد مناه بن ادبن طابخه بزنی گرفت و چون درگذشت عوف با این کنیزازدواج کرد و او فرزندان عوف را دایگی نمود لذا این فرزندان به نام ’عکل’ شهرت یافتند. (از اللباب فی تهذیب الانساب و معجم البلدان). و رجوع به عکل شود
منسوب به عکل، و آن بطنی است از تیمم. ولی اصح آن است که عکل نام کنیزی است از آن زنی از حمیر، و آن زن را عوف بن قیس بن وائل بن عوف بن عبد مناه بن ادبن طابخه بزنی گرفت و چون درگذشت عوف با این کنیزازدواج کرد و او فرزندان عوف را دایگی نمود لذا این فرزندان به نام ’عکل’ شهرت یافتند. (از اللباب فی تهذیب الانساب و معجم البلدان). و رجوع به عُکل شود
به اندازه گرفتن. (از منتهی الارب) ، مشتبه ودشوار گردیدن بر کسی کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به رای خود دریافتن. (از منتهی الارب). به رای خویش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (ازاقرب الموارد) ، به گمان گفتن. (از منتهی الارب). حدس زدن. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن. (از منتهی الارب). جمع کردن چیزی را پس از متفرق بودن آن. (از اقرب الموارد) ، راندن، یا سخت راندن شتر را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بستن زانوی شتر، و یا بازو بستن هر دو دست شتر را. (از منتهی الارب). یک پای شتر بستن. (تاج المصادر بیهقی). ’رسغ’، دست شتر را با ریسمان به بازوی او بستن، و چنین ریسمانی را ’عکال’ گویند. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن و بند نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن. (از منتهی الارب) ، برزمین زدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رخت بر هم نهادن. (از منتهی الارب). چیدن کالا بر همدیگر. (از اقرب الموارد). کالا بر هم نهادن. (تاج المصادر بیهقی) ، مردن، کوشش کردن در کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
به اندازه گرفتن. (از منتهی الارب) ، مشتبه ودشوار گردیدن بر کسی کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به رای خود دریافتن. (از منتهی الارب). به رای خویش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (ازاقرب الموارد) ، به گمان گفتن. (از منتهی الارب). حدس زدن. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن. (از منتهی الارب). جمع کردن چیزی را پس از متفرق بودن آن. (از اقرب الموارد) ، راندن، یا سخت راندن شتر را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بستن زانوی شتر، و یا بازو بستن هر دو دست شتر را. (از منتهی الارب). یک پای شتر بستن. (تاج المصادر بیهقی). ’رسغ’، دست شتر را با ریسمان به بازوی او بستن، و چنین ریسمانی را ’عکال’ گویند. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن و بند نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن. (از منتهی الارب) ، برزمین زدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رخت بر هم نهادن. (از منتهی الارب). چیدن کالا بر همدیگر. (از اقرب الموارد). کالا بر هم نهادن. (تاج المصادر بیهقی) ، مردن، کوشش کردن در کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)