جدول جو
جدول جو

معنی عکبز - جستجوی لغت در جدول جو

عکبز
(عُبُ)
مهرۀ نره تا جای ختنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عکاز
تصویر عکاز
نوعی عصا با سر آهنی نوک تیز
فرهنگ فارسی عمید
(خَفْوْ)
بسیار شدن دود. (از منتهی الارب). دود کردن آتش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
سطبرشدن لب و استخوان زنخ، نزدیک شدن انگشتان پای. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
سطبری لب و زنخ، سطبری دندان، یکدیگر نزدیک و چسبیده بودن انگشتهای پای. (منتهی الارب). و رجوع به عکب در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
(عُ کُ)
اسم جمع است مر عنکبوت را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عنکبوت شود
لغت نامه دهخدا
(عِ کَب ب)
ابن اسد بن حارث بن عتیک. جدی است جاهلی. و عمرو بن اشرف بن مجتری عکبی از نسل اوست. (از الاعلام زرکلی به نقل از اللباب و تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عِ کَب ب)
کوتاه بالای سطبر و فربه. (منتهی الارب). قصیر ضخم. (اقرب الموارد) ، سرکش از مردم و جن، آنکه مادرش شوی کرده باشد، اخ) نام زندان بان نعمان بن منذر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَفْیْ)
تکیه نمودن بر عکازۀ خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در زمین زدن نیزه را و سپوختن در آن. (از منتهی الارب). فروکردن نیزه در زمین. (از اقرب الموارد) ، راه یافتن به چیزی و شناختن. (از منتهی الارب). هدایت یافتن بوسیلۀ چیزی. (از اقرب الموارد) ، جمع کردن انگشتان را بر چیزی. (از اقرب الموارد) ، ترنجیدن. (منتهی الارب). گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گرفتگی و گرفتن به پنجه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مرد بدخوی زفت بدقال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عکز. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
در لهجۀ شیرازیان، ترکیدن، مردن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گنده و سطبر. (آنندراج) :
در فلان بیشه درختی هست سبز
بس بلند و هول و هر شاخیش کبز.
مولوی.
جملگی روی زمین سرسبز شد
شاخ خشک اشکوفه کرد و کبز شد.
مولوی.
، فربه. قوی. (یادداشت مؤلف) :
زان ندا دین ها همی گردند کبز
شاخ و برگ دل همی گردند سبز.
مولوی.
تا چرد آن بره در صحرای سبز
هین رحم بگشا که گشت آن بره کبز.
مولوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَکْ کو)
چوب دستی آهن دار. (منتهی الارب). عکاز. (اقرب الموارد). و رجوع به عکاز شود، جبه مانندی از آهن که مجذوم پای خود را بر آن گذارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ بِ)
چیزی است که زنبور عسل بر ران و بازوی خود آورده آن را در شهد بجای انگبین اندازد. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). نوعی از گل است و آن زرد و سفید و بنفش و سرخ هم می باشد، و مگس عسل آن را به جهت خوردن خود و بچه های خود می آورد. و بعضی گویند چیزی است که در میان عسل پیدا میشود و آن را به شیرازی دارومیگویند و مگس نحل به جهت خوراک بچگان خود می آورد وآن بغایت تلخ می باشد. و بعضی دیگر گویند عکبر وسخ الکبر است و آن را مومیائی نحلی خوانند و به شیرازی برمو گویند. جهت کوفتگی و شکستگی اعضا نافع است. (برهان قاطع). نزد جمعی موم کم عسل است که در آشیانۀ زنبور عسل یافت میشود و نزد بعضی وسخ الکوایر است که به فارسی برموم گویند و آن موم سیاهی است که زخمهای آشیانه را به آن مسدود میکنند. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(عُ کَ بِ)
چیز متراکم، و آنچه بر هم سوار باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر بسیار، یا شتران که نزدیک هزار رسیده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عکابس. و رجوع به عکابس شود
لغت نامه دهخدا
(عِ کَبْ بی)
منسوب به عکب بن اسد بن حارث بن عتیک. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُکْ کا)
عصای دارای نیزه. (ناظم الاطباء). عصا که در انتهای آن سرنیزه باشد و شخص بر آن تکیه کند. عنزه. عکازه. و رجوع به عکازه و عنزه شود، عصای اسقف نزد مسیحیان. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکازه شود
لغت نامه دهخدا
گرد، شاد مان خوشدل، بد کاری دیو گری لفجی لفچی ستبر لبی، درشت زنخی، چسبیدگی انگستان در پای، دود انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدست شبان، تخله کشیش، چوبدستی، چوب زیر بغل عصای چوپان عصای اسقف عصایی که در تفرج به دست گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
سوسن دشتی کبت خور خوراک کبت (زنبور عسل) گرده گل که کبت آن را بر می گیرد و یا انگبین و آب می آمیزد و می خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکاز
تصویر عکاز
((عُ کّ))
عصا
فرهنگ فارسی معین
لاک پشت
فرهنگ گویش مازندرانی