کوتاه بالای سطبر و فربه. (منتهی الارب). قصیر ضخم. (اقرب الموارد) ، سرکش از مردم و جن، آنکه مادرش شوی کرده باشد، اخ) نام زندان بان نعمان بن منذر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
کوتاه بالای سطبر و فربه. (منتهی الارب). قصیر ضخم. (اقرب الموارد) ، سرکش از مردم و جن، آنکه مادرش شوی کرده باشد، اِخ) نام زندان بان نعمان بن منذر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
تکیه نمودن بر عکازۀ خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در زمین زدن نیزه را و سپوختن در آن. (از منتهی الارب). فروکردن نیزه در زمین. (از اقرب الموارد) ، راه یافتن به چیزی و شناختن. (از منتهی الارب). هدایت یافتن بوسیلۀ چیزی. (از اقرب الموارد) ، جمع کردن انگشتان را بر چیزی. (از اقرب الموارد) ، ترنجیدن. (منتهی الارب). گرفتن. (از اقرب الموارد)
تکیه نمودن بر عکازۀ خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در زمین زدن نیزه را و سپوختن در آن. (از منتهی الارب). فروکردن نیزه در زمین. (از اقرب الموارد) ، راه یافتن به چیزی و شناختن. (از منتهی الارب). هدایت یافتن بوسیلۀ چیزی. (از اقرب الموارد) ، جمع کردن انگشتان را بر چیزی. (از اقرب الموارد) ، ترنجیدن. (منتهی الارب). گرفتن. (از اقرب الموارد)
گنده و سطبر. (آنندراج) : در فلان بیشه درختی هست سبز بس بلند و هول و هر شاخیش کبز. مولوی. جملگی روی زمین سرسبز شد شاخ خشک اشکوفه کرد و کبز شد. مولوی. ، فربه. قوی. (یادداشت مؤلف) : زان ندا دین ها همی گردند کبز شاخ و برگ دل همی گردند سبز. مولوی. تا چرد آن بره در صحرای سبز هین رحم بگشا که گشت آن بره کبز. مولوی (از آنندراج)
گنده و سطبر. (آنندراج) : در فلان بیشه درختی هست سبز بس بلند و هول و هر شاخیش کبز. مولوی. جملگی روی زمین سرسبز شد شاخ خشک اشکوفه کرد و کبز شد. مولوی. ، فربه. قوی. (یادداشت مؤلف) : زان ندا دین ها همی گردند کبز شاخ و برگ دل همی گردند سبز. مولوی. تا چرد آن بره در صحرای سبز هین رحم بگشا که گشت آن بره کبز. مولوی (از آنندراج)
چوب دستی آهن دار. (منتهی الارب). عکاز. (اقرب الموارد). و رجوع به عکاز شود، جبه مانندی از آهن که مجذوم پای خود را بر آن گذارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
چوب دستی آهن دار. (منتهی الارب). عکاز. (اقرب الموارد). و رجوع به عکاز شود، جبه مانندی از آهن که مجذوم پای خود را بر آن گذارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
چیزی است که زنبور عسل بر ران و بازوی خود آورده آن را در شهد بجای انگبین اندازد. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). نوعی از گل است و آن زرد و سفید و بنفش و سرخ هم می باشد، و مگس عسل آن را به جهت خوردن خود و بچه های خود می آورد. و بعضی گویند چیزی است که در میان عسل پیدا میشود و آن را به شیرازی دارومیگویند و مگس نحل به جهت خوراک بچگان خود می آورد وآن بغایت تلخ می باشد. و بعضی دیگر گویند عکبر وسخ الکبر است و آن را مومیائی نحلی خوانند و به شیرازی برمو گویند. جهت کوفتگی و شکستگی اعضا نافع است. (برهان قاطع). نزد جمعی موم کم عسل است که در آشیانۀ زنبور عسل یافت میشود و نزد بعضی وسخ الکوایر است که به فارسی برموم گویند و آن موم سیاهی است که زخمهای آشیانه را به آن مسدود میکنند. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
چیزی است که زنبور عسل بر ران و بازوی خود آورده آن را در شهد بجای انگبین اندازد. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). نوعی از گل است و آن زرد و سفید و بنفش و سرخ هم می باشد، و مگس عسل آن را به جهت خوردن خود و بچه های خود می آورد. و بعضی گویند چیزی است که در میان عسل پیدا میشود و آن را به شیرازی دارومیگویند و مگس نحل به جهت خوراک بچگان خود می آورد وآن بغایت تلخ می باشد. و بعضی دیگر گویند عکبر وسخ الکبر است و آن را مومیائی نحلی خوانند و به شیرازی برمو گویند. جهت کوفتگی و شکستگی اعضا نافع است. (برهان قاطع). نزد جمعی موم کم عسل است که در آشیانۀ زنبور عسل یافت میشود و نزد بعضی وسخ الکوایر است که به فارسی برموم گویند و آن موم سیاهی است که زخمهای آشیانه را به آن مسدود میکنند. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
چیز متراکم، و آنچه بر هم سوار باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر بسیار، یا شتران که نزدیک هزار رسیده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عکابس. و رجوع به عکابس شود
چیز متراکم، و آنچه بر هم سوار باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر بسیار، یا شتران که نزدیک هزار رسیده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عُکابِس. و رجوع به عکابس شود
عصای دارای نیزه. (ناظم الاطباء). عصا که در انتهای آن سرنیزه باشد و شخص بر آن تکیه کند. عنزه. عکازه. و رجوع به عکازه و عنزه شود، عصای اسقف نزد مسیحیان. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکازه شود
عصای دارای نیزه. (ناظم الاطباء). عصا که در انتهای آن سرنیزه باشد و شخص بر آن تکیه کند. عنزه. عکازه. و رجوع به عکازه و عنزه شود، عصای اسقف نزد مسیحیان. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکازه شود